گذشته نفرین شده. Part 2
گذشته نفرین شده. Part 2
پام خورد به یه چیزی.پایینو گنا کردم دیدم یه صندوق تقریبا بزرگه.
فضولیم گل کردو تصمیم گرفتم که صندوقو باز کنم ببینم توش چیه حتما چیزای باحالی داره.
روی دوتا زانوم نشستم و خیلیی اروممم در صندوقو باز کردم.
توی اون صندوق...🌀
ادمین:اون صندوق یه صندوق معمولی نبود ا.ت درواقع باید قبل از اینکه در صندوقو باز میکرد خودشو برای یه سفر طولانی اماده میکرد ولی مث اینکه اون سفر طولانی...)
ویو ا.ت
+...اییی...اههه...س...سرم....در..د...می...کنه
بعد از دو سه دیقه به خودم اومدم که کجام؟
+ها؟چی؟م..من...ک...کجام؟چ..چرا...اینجا...شبیه...ق..قصر...خو...ناشاماس؟
از توی اون اتاق اومدم بیرون و دیدم توی یه قصر خیلییی خیلییی بزرگم که همههه جاش قرمز بود.راستش یکم ترسیدم.واقعا ترس داشت،اخه من که تا همین چن دیقه قبل پیش دوستام بودم الان کجام؟
داشتم بدون اینکه به کسی توجه کنم در و دیوارای قرمزو تماشا میکردم.
همینجوری که داشتم میرفتم سرم محکم خورد به قفسه سینه یکی.سرمو چرخوندم که دیدم یه مرد قد بلند و جذاب با لباسای خوناشامی جلوم وایساده.ولی مث اینکه بشدت عصبانی بود.
مرده:هوییی جلو پاتو ببین...
ویو مرده
اولش فک کردم یکی از خدمتکاراس ولی وقتی چهرشو دیدم متوجه شدم که اون از خدمتکارا یا حتی اهالیه عمارت نبود.
ویو ا.ت
مرده خیلی بی ادبانه بهم گفت جلوی پامو نگا کنم.
+یااااااااا چطور جرئت میکنی اینطوری باهام حرف بزنی هاااااننن؟
مرده:چیییی؟هی دختریه هر.زه خوب گوشاتو وا کن....اینجا عمارت منه و هر کاری دلم بخواد میکنم و باید ازت بپرسم که چرا بی اجازه وارد عمارتم شدی؟
ویو ا.ت
ایییی فک کنم ریدمممممم
+منم نمیدونم چجوری من فقط در یه صندوقو باز کردم بعد چن ثانیه صندوقه منو اورد اینجا میفهمیییی
مرده:هه فک میکنی این چرت و پرتارو باور میکنم؟نخیر،گول زدن من سخته همینطور بدست اوردنم.
+پسره خودشیفته(زیر لب)
مرده:چی گفتی؟
+هی...هیچی!
راستش خیلی ترسناک بود.اون اخماش خیلی رو مخم بود نمیدونستم چیکار کنم حرفمو باور کنه پس یه تصمیم عاقلانه گرفتم.
+فک کنم اشتباه اومدم ببخشید من میرم.
مرده:کجا با این عجله؟بهم دروغ گفتی حالام میخوای بدون تاوان بزاری بری؟نچ نچ نچ حالا حالاها باید تاوان کارتو بدی.
+هانن؟چیی؟ولی...
بفرمایین عشقای من اینم یکی دیگه😘
پام خورد به یه چیزی.پایینو گنا کردم دیدم یه صندوق تقریبا بزرگه.
فضولیم گل کردو تصمیم گرفتم که صندوقو باز کنم ببینم توش چیه حتما چیزای باحالی داره.
روی دوتا زانوم نشستم و خیلیی اروممم در صندوقو باز کردم.
توی اون صندوق...🌀
ادمین:اون صندوق یه صندوق معمولی نبود ا.ت درواقع باید قبل از اینکه در صندوقو باز میکرد خودشو برای یه سفر طولانی اماده میکرد ولی مث اینکه اون سفر طولانی...)
ویو ا.ت
+...اییی...اههه...س...سرم....در..د...می...کنه
بعد از دو سه دیقه به خودم اومدم که کجام؟
+ها؟چی؟م..من...ک...کجام؟چ..چرا...اینجا...شبیه...ق..قصر...خو...ناشاماس؟
از توی اون اتاق اومدم بیرون و دیدم توی یه قصر خیلییی خیلییی بزرگم که همههه جاش قرمز بود.راستش یکم ترسیدم.واقعا ترس داشت،اخه من که تا همین چن دیقه قبل پیش دوستام بودم الان کجام؟
داشتم بدون اینکه به کسی توجه کنم در و دیوارای قرمزو تماشا میکردم.
همینجوری که داشتم میرفتم سرم محکم خورد به قفسه سینه یکی.سرمو چرخوندم که دیدم یه مرد قد بلند و جذاب با لباسای خوناشامی جلوم وایساده.ولی مث اینکه بشدت عصبانی بود.
مرده:هوییی جلو پاتو ببین...
ویو مرده
اولش فک کردم یکی از خدمتکاراس ولی وقتی چهرشو دیدم متوجه شدم که اون از خدمتکارا یا حتی اهالیه عمارت نبود.
ویو ا.ت
مرده خیلی بی ادبانه بهم گفت جلوی پامو نگا کنم.
+یااااااااا چطور جرئت میکنی اینطوری باهام حرف بزنی هاااااننن؟
مرده:چیییی؟هی دختریه هر.زه خوب گوشاتو وا کن....اینجا عمارت منه و هر کاری دلم بخواد میکنم و باید ازت بپرسم که چرا بی اجازه وارد عمارتم شدی؟
ویو ا.ت
ایییی فک کنم ریدمممممم
+منم نمیدونم چجوری من فقط در یه صندوقو باز کردم بعد چن ثانیه صندوقه منو اورد اینجا میفهمیییی
مرده:هه فک میکنی این چرت و پرتارو باور میکنم؟نخیر،گول زدن من سخته همینطور بدست اوردنم.
+پسره خودشیفته(زیر لب)
مرده:چی گفتی؟
+هی...هیچی!
راستش خیلی ترسناک بود.اون اخماش خیلی رو مخم بود نمیدونستم چیکار کنم حرفمو باور کنه پس یه تصمیم عاقلانه گرفتم.
+فک کنم اشتباه اومدم ببخشید من میرم.
مرده:کجا با این عجله؟بهم دروغ گفتی حالام میخوای بدون تاوان بزاری بری؟نچ نچ نچ حالا حالاها باید تاوان کارتو بدی.
+هانن؟چیی؟ولی...
بفرمایین عشقای من اینم یکی دیگه😘
۷۵۷
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.