فیک
فقط من ، فقط تو
ات آب دهنش و قورت دادو گفت
ات: ا اگه بگم دعوام ک نمیکنی ؟
تهیونگ: تا چی باشه
ات: خ خب یهو وقتی مامان اینا رفتن من دلم گرفت بعد رفتم ی کم رو نیمت نشستم بعد وقتی آهنگ گوش میدادم یهو حواسم پرت شد و زمان از دستم در رفت
تهیونگ: هندزفری ؟!
ات: چ چی ؟
تهیونگ: مگه آهنگ گوش نمیدادی خب هندزفریت کو
ات ک میخواست چیزی بگه یهو مادر تهیونگ اومد و گفت
مادر ته: ات عزیزم چند لحظه بیا !
ات: إ زن عمو صدام میکنه اومدم زن عمو جان
تهیونگ ک قشنگ فهمیده بود قضیه از این قرار نیست رفت پیش راننده
ته: ات رو کجا بردی؟
راننده : ام چیزه خب آقا
ته: چیه نکنه باز رفته پیش پسره ؟
راننده: آقا خیلی معذرت می خوام من نمیتونم بگم ولی مطمئن باشید ک خانم با هیچ کس ملاقات نداشته
ته ی دونه میزنم تو گوش راننده و تا جایی ک میخورد کتکش زد ک بیهوش شد.( خدا بده از این آدمای دهن بسته😐 )
ات همراه مادر ته رفت ک مادرش اون رو برد ب ی اتاق ک تو طبقه سوم عمارت بود
مادر ته: خب ات تو این طبقه دو تا اتاق بزرگ هست ک تو یکیش ی تراس داره ولی تو اون یکی دو تا تراس ولی اونی ک ی تراس داره ی کم بزرگ تره نظرت چیه؟
ات: برای چی
مادر ات: خب بلاخره ک با تهیونگ نامزدی دیگه باید کم کم اتاقتون با هم مشترک باشه
ات: ( عالی شد فقط بخدا فقط همین ی مورد مونده بود) با ی لبخند. میگه ولی ما ک هنوز ازدواج نکردیم!
مادرته: بلاخره ک ازدواج میکنید شما نامزدید خوب نیست تو ی خونه باشید و تو اتاق های جدا باشید
ات: آممم خب ب تهیونگ گفتید؟
مادر ته: فعلا نه دستور اربابه
ات: خب بنظرم ب تهیونگ بگید شاید اون راضی نباشه
مادر ته: هه عزیزم اگه اونم راضی نباشه این اتفاق میوفته خودت ک میدونی ارباب ی چیزی بگه حتما باید انجام بشه
ات: متوجهم ب هر حال ب حال من فرق نداره از تهیونگ بپرسید
مادر ته: بسیار خب شما ک اصلا تمایلی ب انتخاب وسایل و این چیزها ندارید چطوره خودم انتخاب کنم
ات: بله زن عمو لطفا خودتون زحمتش رو بکشید
ات ی سمت اتاقش میره میشینه ی کم رمان طنز میخونه چون امروز ها واقعا ب روحیه نیاز داره هر چند خوندن این کتاب ها شاید تاثیر خیلی کمی روش میزاشت ات ک با صدای بلند میخندید و کتاب می خوند
ک یهو تهیونگ با ضرب در رو باز میکنه میادداخل ......
شرایط پارت بعد
خب گفتید تا فالور ها جمع بشه طول میکشه پس تعداد لایک ها رو بالا میبریم
۶۵تا لایک
۷۰تا کامنت
ات آب دهنش و قورت دادو گفت
ات: ا اگه بگم دعوام ک نمیکنی ؟
تهیونگ: تا چی باشه
ات: خ خب یهو وقتی مامان اینا رفتن من دلم گرفت بعد رفتم ی کم رو نیمت نشستم بعد وقتی آهنگ گوش میدادم یهو حواسم پرت شد و زمان از دستم در رفت
تهیونگ: هندزفری ؟!
ات: چ چی ؟
تهیونگ: مگه آهنگ گوش نمیدادی خب هندزفریت کو
ات ک میخواست چیزی بگه یهو مادر تهیونگ اومد و گفت
مادر ته: ات عزیزم چند لحظه بیا !
ات: إ زن عمو صدام میکنه اومدم زن عمو جان
تهیونگ ک قشنگ فهمیده بود قضیه از این قرار نیست رفت پیش راننده
ته: ات رو کجا بردی؟
راننده : ام چیزه خب آقا
ته: چیه نکنه باز رفته پیش پسره ؟
راننده: آقا خیلی معذرت می خوام من نمیتونم بگم ولی مطمئن باشید ک خانم با هیچ کس ملاقات نداشته
ته ی دونه میزنم تو گوش راننده و تا جایی ک میخورد کتکش زد ک بیهوش شد.( خدا بده از این آدمای دهن بسته😐 )
ات همراه مادر ته رفت ک مادرش اون رو برد ب ی اتاق ک تو طبقه سوم عمارت بود
مادر ته: خب ات تو این طبقه دو تا اتاق بزرگ هست ک تو یکیش ی تراس داره ولی تو اون یکی دو تا تراس ولی اونی ک ی تراس داره ی کم بزرگ تره نظرت چیه؟
ات: برای چی
مادر ات: خب بلاخره ک با تهیونگ نامزدی دیگه باید کم کم اتاقتون با هم مشترک باشه
ات: ( عالی شد فقط بخدا فقط همین ی مورد مونده بود) با ی لبخند. میگه ولی ما ک هنوز ازدواج نکردیم!
مادرته: بلاخره ک ازدواج میکنید شما نامزدید خوب نیست تو ی خونه باشید و تو اتاق های جدا باشید
ات: آممم خب ب تهیونگ گفتید؟
مادر ته: فعلا نه دستور اربابه
ات: خب بنظرم ب تهیونگ بگید شاید اون راضی نباشه
مادر ته: هه عزیزم اگه اونم راضی نباشه این اتفاق میوفته خودت ک میدونی ارباب ی چیزی بگه حتما باید انجام بشه
ات: متوجهم ب هر حال ب حال من فرق نداره از تهیونگ بپرسید
مادر ته: بسیار خب شما ک اصلا تمایلی ب انتخاب وسایل و این چیزها ندارید چطوره خودم انتخاب کنم
ات: بله زن عمو لطفا خودتون زحمتش رو بکشید
ات ی سمت اتاقش میره میشینه ی کم رمان طنز میخونه چون امروز ها واقعا ب روحیه نیاز داره هر چند خوندن این کتاب ها شاید تاثیر خیلی کمی روش میزاشت ات ک با صدای بلند میخندید و کتاب می خوند
ک یهو تهیونگ با ضرب در رو باز میکنه میادداخل ......
شرایط پارت بعد
خب گفتید تا فالور ها جمع بشه طول میکشه پس تعداد لایک ها رو بالا میبریم
۶۵تا لایک
۷۰تا کامنت
۸۹.۰k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.