قانون عشق p54
پلیس برگه رو ازم گرفت ،بلافاصله به سمت هایون حمله کردم
یقشو گرفتم: تو چه غلطی کردی هاااان ..چرا داری این کارو با من میکنی لعنتی
هایون: من فقط سهممو ازت گرفتم ..حالا هم باید از این خونه بری هر چه زودتر
پلیس از هایون جدام کرد : اروم باشین اقا
من: چی چیو اروم باشم این کصافت زندگیمو ازم گرفته ..منو ب خاک سیاه نشوند
تو چشای هایون زل زدم : چیشد تو مگه عاشقم نبودی .....مگه من بهت پول نمیدادم پس چرا اینکارو باهام کردی
قهقهه ای زد: تو واقعا فک کردی من عاشقت بودم اره؟؟ چهار سال پیش احساسم بهت فقط یه علاقه ی بچگانه ساده بود
به چهره ی آشنایی که اون طرف ایستاده بود اشاره کرد و ادامه داد: و حالا با نیکلاس بعد از فروش همه اینا میخوام برگردم اسپانیا .....من نامزد دارم جونگ کوک فهمیدی...تو باشی دیگه ب هر کسی اعتماد نکنی
پس..پس همه اینا نقشه بود ک وارد زندگیم بشه و ادعای عاشقی کنه؟؟..بعدم یه شب مستم کنه و همه داراییمو به نام خودش بزنه
باید اعتراف کنم گول خوردم واقعا هم گول یه زن کثیف و پول دوست رو خوردم
حالا یادم اومد پس اون حرف Nروی بازوش اسم نیکلاس بود ......با هم هم دست شدن تا پولای منو بالا بکشن و با هم فرار کنن ،چقدر یه آدم میتونه پست و اشغال باشه
قدماشو به سمت در برد و همزمان گفت: تا فردا بهت فرصت میدم فقط وسایل خودتو جمع کنی میخوام این خونه رو با وسایلش بفروشم ....... زود تخلیه کن و گرنه خودم از اینجا بیرونت میکنم
بعد از اینکه همشون رفتن از شدت عصبانیت میز پذیرایی رو برعکس کردم که هر چی روش بود ریخت زمین
چنان عروده ای زدم که ستون های خونه لرزید
نشستم رو مبل و به موهام چنگ زدم با سهل انگاریم همه تلاشا و زحمتام ب باد رفت......دست کسی رو شونم نشست و بعد هم لیوان ابی جلوم قرار گرفت
سرپرست مین: اینو بخورین آقا ..اروم باشین
تنها چیزی ک اون لحظه به ذهنم خطور کرد جمله ی میون سو بود: {من اصلا دنبال انتقام ازت نیستم ،چون زندگی خودش انتقام دل شکسته ی منو ازت میگیره}
زیر لب نالیدم: غلط کردم ....اشتباه کردم ....فقط میخوام همه چیز برگرده به روال اولش
یکم اب خوردم تا مغزم درست کار کنه و بفهمم الان چیکار باید بکنم
من: سرپرست مین..به همه خدمتکارا بگو وسایل منو جمع کنن خودشونم هر چی دارن بردارن و صبر کنن تا بیام برای تسویه حساب
با صدای نارحتی گفت: چشم آقا
یقشو گرفتم: تو چه غلطی کردی هاااان ..چرا داری این کارو با من میکنی لعنتی
هایون: من فقط سهممو ازت گرفتم ..حالا هم باید از این خونه بری هر چه زودتر
پلیس از هایون جدام کرد : اروم باشین اقا
من: چی چیو اروم باشم این کصافت زندگیمو ازم گرفته ..منو ب خاک سیاه نشوند
تو چشای هایون زل زدم : چیشد تو مگه عاشقم نبودی .....مگه من بهت پول نمیدادم پس چرا اینکارو باهام کردی
قهقهه ای زد: تو واقعا فک کردی من عاشقت بودم اره؟؟ چهار سال پیش احساسم بهت فقط یه علاقه ی بچگانه ساده بود
به چهره ی آشنایی که اون طرف ایستاده بود اشاره کرد و ادامه داد: و حالا با نیکلاس بعد از فروش همه اینا میخوام برگردم اسپانیا .....من نامزد دارم جونگ کوک فهمیدی...تو باشی دیگه ب هر کسی اعتماد نکنی
پس..پس همه اینا نقشه بود ک وارد زندگیم بشه و ادعای عاشقی کنه؟؟..بعدم یه شب مستم کنه و همه داراییمو به نام خودش بزنه
باید اعتراف کنم گول خوردم واقعا هم گول یه زن کثیف و پول دوست رو خوردم
حالا یادم اومد پس اون حرف Nروی بازوش اسم نیکلاس بود ......با هم هم دست شدن تا پولای منو بالا بکشن و با هم فرار کنن ،چقدر یه آدم میتونه پست و اشغال باشه
قدماشو به سمت در برد و همزمان گفت: تا فردا بهت فرصت میدم فقط وسایل خودتو جمع کنی میخوام این خونه رو با وسایلش بفروشم ....... زود تخلیه کن و گرنه خودم از اینجا بیرونت میکنم
بعد از اینکه همشون رفتن از شدت عصبانیت میز پذیرایی رو برعکس کردم که هر چی روش بود ریخت زمین
چنان عروده ای زدم که ستون های خونه لرزید
نشستم رو مبل و به موهام چنگ زدم با سهل انگاریم همه تلاشا و زحمتام ب باد رفت......دست کسی رو شونم نشست و بعد هم لیوان ابی جلوم قرار گرفت
سرپرست مین: اینو بخورین آقا ..اروم باشین
تنها چیزی ک اون لحظه به ذهنم خطور کرد جمله ی میون سو بود: {من اصلا دنبال انتقام ازت نیستم ،چون زندگی خودش انتقام دل شکسته ی منو ازت میگیره}
زیر لب نالیدم: غلط کردم ....اشتباه کردم ....فقط میخوام همه چیز برگرده به روال اولش
یکم اب خوردم تا مغزم درست کار کنه و بفهمم الان چیکار باید بکنم
من: سرپرست مین..به همه خدمتکارا بگو وسایل منو جمع کنن خودشونم هر چی دارن بردارن و صبر کنن تا بیام برای تسویه حساب
با صدای نارحتی گفت: چشم آقا
۴۷.۲k
۲۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.