p6 عشق ممنوعه
با اضطراب نوشیدنی رو برداشت و سر کشید، این استرس دست خودش نبود دستو پاهاش بی اراده حرکت میکردن.
نگاهشو با استرس میچرخوند و گاهی هم به در زل میزد، که در توسط بادیگارد ها باز شد و دونفر وارد شدن... جونگ کوک با اضطراب بهشون نگاه کرد.
- نه اون نیست.. اون حتما قراره تنها بیاد
ضربان قلبش بالا رفته بود حس میکرد همین الان قراره قلبش از جاش در بیاد به اطراف نگاه کرد و بردارش رو دید که به سمتش میاد
- هی جونگ کوک کیم اومد بابا میگه باید بهش خوشآمد گویی بکنیم
سرش رو برگردوند و پدر مادرش رو که جلوتر حرکت میکردن دید و متوجه شد که میرن به سمت کیم. پاهاش رو نگاه کرد بی اختیار داشتن پشت سر پدر مادرش حرکت میکردن که با برخوردش به مادرش متوجه شد که باید وایسته سرشو بلند کرد و برای چند لحظه تو نگاه های سرد کیم گم شد، خشکش زده بود قلب عاشقش دوباره شروع کرده بود چند لحظه ای بود که به چهرهی بی نقص مرد مقابلش زل زده بود که جونگ سوک با ضربه ای که به آرنجش زد باعث شد از خیالاتش بیرون بیاد و سلام بده
- س..سلام خ..خوش اومدین
جونگ سوک هم بلافاصله بعد از جونگ کوک سلام کرد
- باعث افتخارمونه که امشب تشریف آوردین
تهیونگ و مدانا لبخندی به پسرهای جئون زدن و ازشون تشکر کردن.
جونگ سو رو به پدرش کرد و گفت:
- حالا که جناب کیم و همشرشون تشریف آوردن بهتره مهمونی رو شروع کنیم
آروم لب زد
- چی؟
چیو داشت میشنید؟ همسرش؟ مگه اون ازدواج کرده؟ به دست چپ کیم نگاه کرد و دنبال حلقه گشت چطور نتونسته بود اونو ببینه؟ رنگش پریده بود و قلبی که تا چند لحظه پیش کل سالنو گرفته بود آروم شده بود. انگار چیزی حس نمیکرد و صدا های اطراف ش رو نمیشنید چند بار چشماشو باز و بسته کرد و تهیونگ رو روبه روش دید که کت شلوار سرمه ای پوشیده بود و جلیقه قهوه ای که با دستکش ها و کفش هاش ست کرده بود جذابیتش رو بیشتر میکرد.
- هی پسر نمیخوای بیای؟
- نه... یعنی باید برم ی جایی
تعظیم کوتاهی کرد و آب دهنش رو قورت داد
- خدافظ
با بغضی که تو گلوش داشت به سرفت سمت پله ها رفت تا از دید کیم غیب بشه.
تهیونگ به مدانا که داشت با جئون و همسرش حرف میزد نگاه کرد و به سمتشون رفت و سر صحبت باهاشون رو باز کرد
نگاهشو با استرس میچرخوند و گاهی هم به در زل میزد، که در توسط بادیگارد ها باز شد و دونفر وارد شدن... جونگ کوک با اضطراب بهشون نگاه کرد.
- نه اون نیست.. اون حتما قراره تنها بیاد
ضربان قلبش بالا رفته بود حس میکرد همین الان قراره قلبش از جاش در بیاد به اطراف نگاه کرد و بردارش رو دید که به سمتش میاد
- هی جونگ کوک کیم اومد بابا میگه باید بهش خوشآمد گویی بکنیم
سرش رو برگردوند و پدر مادرش رو که جلوتر حرکت میکردن دید و متوجه شد که میرن به سمت کیم. پاهاش رو نگاه کرد بی اختیار داشتن پشت سر پدر مادرش حرکت میکردن که با برخوردش به مادرش متوجه شد که باید وایسته سرشو بلند کرد و برای چند لحظه تو نگاه های سرد کیم گم شد، خشکش زده بود قلب عاشقش دوباره شروع کرده بود چند لحظه ای بود که به چهرهی بی نقص مرد مقابلش زل زده بود که جونگ سوک با ضربه ای که به آرنجش زد باعث شد از خیالاتش بیرون بیاد و سلام بده
- س..سلام خ..خوش اومدین
جونگ سوک هم بلافاصله بعد از جونگ کوک سلام کرد
- باعث افتخارمونه که امشب تشریف آوردین
تهیونگ و مدانا لبخندی به پسرهای جئون زدن و ازشون تشکر کردن.
جونگ سو رو به پدرش کرد و گفت:
- حالا که جناب کیم و همشرشون تشریف آوردن بهتره مهمونی رو شروع کنیم
آروم لب زد
- چی؟
چیو داشت میشنید؟ همسرش؟ مگه اون ازدواج کرده؟ به دست چپ کیم نگاه کرد و دنبال حلقه گشت چطور نتونسته بود اونو ببینه؟ رنگش پریده بود و قلبی که تا چند لحظه پیش کل سالنو گرفته بود آروم شده بود. انگار چیزی حس نمیکرد و صدا های اطراف ش رو نمیشنید چند بار چشماشو باز و بسته کرد و تهیونگ رو روبه روش دید که کت شلوار سرمه ای پوشیده بود و جلیقه قهوه ای که با دستکش ها و کفش هاش ست کرده بود جذابیتش رو بیشتر میکرد.
- هی پسر نمیخوای بیای؟
- نه... یعنی باید برم ی جایی
تعظیم کوتاهی کرد و آب دهنش رو قورت داد
- خدافظ
با بغضی که تو گلوش داشت به سرفت سمت پله ها رفت تا از دید کیم غیب بشه.
تهیونگ به مدانا که داشت با جئون و همسرش حرف میزد نگاه کرد و به سمتشون رفت و سر صحبت باهاشون رو باز کرد
۶.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.