thkook 🤍
Still with you. prt3
تهیونگ : خب دوستای من ام ....... پارک سوجون
و پا ک هیون شیک و کیم نامجون ..... همین الانم کنار من نشستن
کوک : (به همه نگاه انداخت) جالبه ....
راوی : کوک به سمت مشتریای دیگه رفت و سفارش اونا رو براشون برد ..... کوک به طرف راه رویی که داخل کلاب بود راهی شد بود که سفارش مشتری رو ببر
راه رو اتاق اتاق بود هرکسی ی اتاق رزرو میکرد کوک اولین باری بود که اینو دید ( خودتون بگیرید) و براش خیلی جالب و چندش آور بود بعد از اینکه سفارش مشتری رو داد سری به سمت میز بار رفت و رفت پشت میز ..... کیم تهیونگ رییس بزرگترین باند مافیایی این رو نگاه میکرد ......
کیم تهیونگ : ححح چیه حالت بهم خورد ؟ پسر جون خودتم باید ی روزی از اون کارا بکنی ...
کوک : خب اره ولی نه مرد ...... ( با قیافیه مظطرب )
راوی : ساعت دیگه تقریبا ۲و نیم شب بود و کلاب داشت جمع میشد .... همه رفته بودن و اون شب کوکی چون اضافه کار برداشته بود مونده بود ..... و کیم تهیونگ و دوستاش ...
کوک : آقای کیم تهیونگ بار تا نیم ساعت دیگه بسته میشه نمیخوایین برین ؟
کیم تهیونگ : من تا شما رو راهی. نکنم نمیرم ....
کوک : ممنونم اما خونم همین نزدیکه
کیم تهیونگ: خوبه پس ....
راوی : پسر کلاب رو مرطب کرد سمت در رفت و بزرگترین باند مافیا و دوستاش رو هدایت کرد
کوک : شبت بخیر ....
کیم تهیونگ : پسر جون مارو دعوت نمیکنید
کوک : ( دستشو پشت سرش برد و دستی کشید ) آخه آخر شب و دیر وقته ولی اگر دوست دارید میتونید بیاید داخل .........
کیم تهیونگ : نه پسر جون ی وقت دیگه مزاحم میشیم فقط اینکه ... اگه بهت زنگ زدم جواب بده .....
راوی کیم تهیونگ رو به دوستاش خب دیگه بریم
و سوار ماشین شدن
تهیونگ از بادیگارد اصلیش خواست که اونارو به خونه ی کیم تهیونگ ببره ....
وقتی رسیدن ازش خواست اطلاعات کوک رو دربیاره ....
کیم تهیونگ رییس بزرگترین باند مافیایی کل شب رو به جئون جانکوک بچه مدرسه ای که از شهر دیگه اومده بود فکر میکرد........
ممنونم از نگاه زیباتون ❤️لایک به ده تا برسه و کامنت همه یادتون نره 🤍
فایتیینگک!!!!
تهیونگ : خب دوستای من ام ....... پارک سوجون
و پا ک هیون شیک و کیم نامجون ..... همین الانم کنار من نشستن
کوک : (به همه نگاه انداخت) جالبه ....
راوی : کوک به سمت مشتریای دیگه رفت و سفارش اونا رو براشون برد ..... کوک به طرف راه رویی که داخل کلاب بود راهی شد بود که سفارش مشتری رو ببر
راه رو اتاق اتاق بود هرکسی ی اتاق رزرو میکرد کوک اولین باری بود که اینو دید ( خودتون بگیرید) و براش خیلی جالب و چندش آور بود بعد از اینکه سفارش مشتری رو داد سری به سمت میز بار رفت و رفت پشت میز ..... کیم تهیونگ رییس بزرگترین باند مافیایی این رو نگاه میکرد ......
کیم تهیونگ : ححح چیه حالت بهم خورد ؟ پسر جون خودتم باید ی روزی از اون کارا بکنی ...
کوک : خب اره ولی نه مرد ...... ( با قیافیه مظطرب )
راوی : ساعت دیگه تقریبا ۲و نیم شب بود و کلاب داشت جمع میشد .... همه رفته بودن و اون شب کوکی چون اضافه کار برداشته بود مونده بود ..... و کیم تهیونگ و دوستاش ...
کوک : آقای کیم تهیونگ بار تا نیم ساعت دیگه بسته میشه نمیخوایین برین ؟
کیم تهیونگ : من تا شما رو راهی. نکنم نمیرم ....
کوک : ممنونم اما خونم همین نزدیکه
کیم تهیونگ: خوبه پس ....
راوی : پسر کلاب رو مرطب کرد سمت در رفت و بزرگترین باند مافیا و دوستاش رو هدایت کرد
کوک : شبت بخیر ....
کیم تهیونگ : پسر جون مارو دعوت نمیکنید
کوک : ( دستشو پشت سرش برد و دستی کشید ) آخه آخر شب و دیر وقته ولی اگر دوست دارید میتونید بیاید داخل .........
کیم تهیونگ : نه پسر جون ی وقت دیگه مزاحم میشیم فقط اینکه ... اگه بهت زنگ زدم جواب بده .....
راوی کیم تهیونگ رو به دوستاش خب دیگه بریم
و سوار ماشین شدن
تهیونگ از بادیگارد اصلیش خواست که اونارو به خونه ی کیم تهیونگ ببره ....
وقتی رسیدن ازش خواست اطلاعات کوک رو دربیاره ....
کیم تهیونگ رییس بزرگترین باند مافیایی کل شب رو به جئون جانکوک بچه مدرسه ای که از شهر دیگه اومده بود فکر میکرد........
ممنونم از نگاه زیباتون ❤️لایک به ده تا برسه و کامنت همه یادتون نره 🤍
فایتیینگک!!!!
۴.۲k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.