تکپارتی entp و istp
خب خب...مثل همیشه روزی بود و روزگاری در خوابگاه mbti که...
_پدصگ اچارمو بدههههههه
عا...خب فک کنم باید دراما های infp و istp رو ول کنیم و بیایم سر کلیشه ی این دوتا...
خب داستان از اونجایی شروع شد که...
_بدششششششش
بابا میزاری من زر بزنممممم خفه بمیر دیگهههههه
خب برمیگردیم سر داستان...entp حوصلش مثل همیشه سر رفته بود و چون کسی نبود که باهاش گپ بزنه یا چت کنه تصمیم گرفت به هم اتاقیش ینی istp کرم بریزه....
البته که هم ازش میگرخید و هم دوست داش کرم بریزه پس از تختش پاشد و دنبال istp گشت..
اistp قصه ما داشت یه چیزی رو درست میکرد و پشت میزش نشسته بود و به شدت روی کارش متمرکز شده بود....entp که دید بهترین فرصته آروم رفت سمتش و وقتی دید متوجه نمیشه تو یه حرکت آچار توی دستشو برداشت و فرار کرد
اistp به خودش اومد و دید آچار توی دستش نیست...و با فریادی کل خوابگاهو به لرزه انداخت
_entppppppp
اentp عرق سردی روی گونش نشست و فرارو به قرار ترجیح داد...
اentp همونطور که فرار میکرد گفت: عمرا بتونی منو بگیرییییی
اistp:معلومه چون اگه بگیرمت زندت نمیزارممممممممممم
و یهو از ناکجا آباد تفنگچی رو بیرون کشید که entp به خودش رید..
اentj:دویدن توی خوابگاه ممنوعههههه
اisfj:عا entj فک کنم بهتره تنهاشون...
اistp:مادر***** عوضیه...
اentp تصمیم گرفت حرس istp رو دربیاره پس همونطور که میدوید گفت:من میدونم رو infp کراشی ولی infp منو بیشتر دوست دارههههه
اistp ناگهان رگ غیرتش زد بالا و همون تفنگچی مستقیم پرت کرد طرف سر entp ...و به هدف هم خورد...
اentp یه لحظه هنگ کرد و بعد افتاد زمین
اestp: نهنههنهههههههههههههههه
اestj:اکه من مدیر بودم این اتفاق نمیافتاد...
اenfp:سروران عزیزی که...
اinfp:نهههههههههههههههههههههههههههه entpppppp
ولی یهو entp بلند شد و گفت: هه هه فک کردین تسلیم میشمممم نخیرممممم
و دوباره دوید تا اینکه ناگهان istp مچ دستشو گرفت
اistp:عمرا.....
اestp:خب entp هم که گیه و..
اistp با لگدی بر وسط پای estp میزند*
اentp:ازتون میخوام به عنوان وصیعتم تاریخچه گوگلمو پاک کنین...
اesfp:الفاتح مع الصلوات..
اistp با نگاهی برزخی entp رو روی زمین کشید و همراه خودش برد...
اenfp:امشب هیشکی خوابگاه نمیرههههع
اesfp:اصا همه رستوران خونه من...چیز ینی رستوران به حساب مننن
اintj:عمرا...
اenfp:اکه بیای واست بچه گربه میگیرمممم
اintj:عا....حالا شاید بهش فک...
اenfp:خب میادددد
صدای ناله بلندی از اتاق entp و istp به گوش میرسد.*
اestp:فقط بدویییننننننننن
و در اتاق entp و istp:
یکم طبیعی تر صداشو دربیارررر نزن رو میز اسکلللل
اistp:اصا چرا باید همچین فکری کننننن
من: عزیزم کرم ماتحت entp منطق داره؟
اentp ناله میکند*
اistp با پیچگوشتی در دهن entp میکوبد*
اentp:اخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ذistp:تا تو باشی از این شرطای چرت و پرت با من نزاری..
و شروع به زدن entp میکنه*
_پدصگ اچارمو بدههههههه
عا...خب فک کنم باید دراما های infp و istp رو ول کنیم و بیایم سر کلیشه ی این دوتا...
خب داستان از اونجایی شروع شد که...
_بدششششششش
بابا میزاری من زر بزنممممم خفه بمیر دیگهههههه
خب برمیگردیم سر داستان...entp حوصلش مثل همیشه سر رفته بود و چون کسی نبود که باهاش گپ بزنه یا چت کنه تصمیم گرفت به هم اتاقیش ینی istp کرم بریزه....
البته که هم ازش میگرخید و هم دوست داش کرم بریزه پس از تختش پاشد و دنبال istp گشت..
اistp قصه ما داشت یه چیزی رو درست میکرد و پشت میزش نشسته بود و به شدت روی کارش متمرکز شده بود....entp که دید بهترین فرصته آروم رفت سمتش و وقتی دید متوجه نمیشه تو یه حرکت آچار توی دستشو برداشت و فرار کرد
اistp به خودش اومد و دید آچار توی دستش نیست...و با فریادی کل خوابگاهو به لرزه انداخت
_entppppppp
اentp عرق سردی روی گونش نشست و فرارو به قرار ترجیح داد...
اentp همونطور که فرار میکرد گفت: عمرا بتونی منو بگیرییییی
اistp:معلومه چون اگه بگیرمت زندت نمیزارممممممممممم
و یهو از ناکجا آباد تفنگچی رو بیرون کشید که entp به خودش رید..
اentj:دویدن توی خوابگاه ممنوعههههه
اisfj:عا entj فک کنم بهتره تنهاشون...
اistp:مادر***** عوضیه...
اentp تصمیم گرفت حرس istp رو دربیاره پس همونطور که میدوید گفت:من میدونم رو infp کراشی ولی infp منو بیشتر دوست دارههههه
اistp ناگهان رگ غیرتش زد بالا و همون تفنگچی مستقیم پرت کرد طرف سر entp ...و به هدف هم خورد...
اentp یه لحظه هنگ کرد و بعد افتاد زمین
اestp: نهنههنهههههههههههههههه
اestj:اکه من مدیر بودم این اتفاق نمیافتاد...
اenfp:سروران عزیزی که...
اinfp:نهههههههههههههههههههههههههههه entpppppp
ولی یهو entp بلند شد و گفت: هه هه فک کردین تسلیم میشمممم نخیرممممم
و دوباره دوید تا اینکه ناگهان istp مچ دستشو گرفت
اistp:عمرا.....
اestp:خب entp هم که گیه و..
اistp با لگدی بر وسط پای estp میزند*
اentp:ازتون میخوام به عنوان وصیعتم تاریخچه گوگلمو پاک کنین...
اesfp:الفاتح مع الصلوات..
اistp با نگاهی برزخی entp رو روی زمین کشید و همراه خودش برد...
اenfp:امشب هیشکی خوابگاه نمیرههههع
اesfp:اصا همه رستوران خونه من...چیز ینی رستوران به حساب مننن
اintj:عمرا...
اenfp:اکه بیای واست بچه گربه میگیرمممم
اintj:عا....حالا شاید بهش فک...
اenfp:خب میادددد
صدای ناله بلندی از اتاق entp و istp به گوش میرسد.*
اestp:فقط بدویییننننننننن
و در اتاق entp و istp:
یکم طبیعی تر صداشو دربیارررر نزن رو میز اسکلللل
اistp:اصا چرا باید همچین فکری کننننن
من: عزیزم کرم ماتحت entp منطق داره؟
اentp ناله میکند*
اistp با پیچگوشتی در دهن entp میکوبد*
اentp:اخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ذistp:تا تو باشی از این شرطای چرت و پرت با من نزاری..
و شروع به زدن entp میکنه*
۱.۱k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.