p¹⁸💍🪶
تهیونگ « بعد از شنیدن صدای آچا میتونستیم سایه دو نفر رو از دور ببینیم وقتی نزدیکتر شدیم به خوبی چهره آچا و کاترین رو دیدم اما کاترین لباسش خونی بود و چشماش بسته! نگاهی به دستای خونی آچا کردم و سریع بغلش کردم... اون آسیب ندیده بود ... کاترین به قولش عمل کرده بود اما کاترین تو قول دادی خودتم سالم برگردی...
جورج « با دیدن جسم بیهوش کاترین دنیا رو سرم خراب شد... اون واقعا خواهر کوچولوی کله شق منه؟ نه نه امکان نداره
جونگ سوک « خودم رو کاترین رسوندم و نبضش رو گرفتم... نبضش ضعیف و آروم بود! نبض داره... هنوز زنده اس... آمبولانس خبر کنید
سه روز بعد //
جورج « دیگه خبری از گروگان گیری و عملیات نظامی نبود! به لطف کاترین عملیات به خوبی انجام شد و جز خودش هیچ زخمی دیگه ای نداشتیم! فرمانده کل به هممون ترفیع مقام داد اما خوشحالی توی چهره هیچکدوممون دیده نمیشد! چطور میتونستیم خوشحال باشیم وقتی بهترین دوستمون جونش در خطره... به کاترین که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و هزار تا سیم بهش وصل بود خیره شدم... سه روز بود که بیهوش بود و علائم حیاتیش تکون نخورده بود... وارد اتاقش شدم و روی صندلی کنار تختش نشستم... دستم روی دست ظریف و لاغرش گذاشتم و گفتم « بیا اینقدر کم غذا میخوری و فتوسنتز میکنی که جز اسکلت چیزی ازت نمونده.... چرا اینقدر اجباری اخه؟ موندم پدر از چیه تو خوشش اومد... هی کاترین... خواهر کوچولوی سرتق.. غلط کردم... تو مقصر مرگ پدر نبودی... من فقط اون موقع مخم کار نمیکرد... منو میبخشی درسته؟ اخه مگه بچه زئوس بودی پریدی بین چهل نفر؟ فرشته ای چیزی هستی مگه؟ راستی اچا توی این مدت چند بار به دیدنت اومده... حداقل به خاطر اون بچه پاشو... اصلا تو بیدار شو میزارم اوپا صدام کنی هوم؟ هی کاتی ... شلغم... پاشو *نیشکون گرفتن... میمون... ازت خواهش کردم دیگه... میخواهی بری اون دنیا چه غلطی کنی اخه... گلابی... ماهیتابه زنگ زده...
جورج « داشتم گریه میکردم که یهو حس کردم دستش تکون خورده... چند بار چشمام رو مالیدم و دو تا کشیده آب دار به صورتم زدم... طوری که جای پنج انگشتم روی صورتم بود... و در کمال تعجب دیدم نیشش باز شد و اوفتاد روی ویبره
کاترین « وای دلم.. آخ آخ نگا قیافه اشو.... واییی خیلی خوب بود... آخ آییی چقدر درد میکنه
جورج « خیلی گاوی... یعنی اصلا اگه گاو یه تصویر داشته باشه تویی... میمون همه نگرانتن اون موقع تو بهوش بودی و جیکت در نیومد؟؟؟؟؟
کاترین « امروز صبح بهوش اومدم... بعدشم مگه اینکه روی تخت بیمارستان باشم تا این حرفها رو ازت بشنوم... غیر از اینه؟
جورج « خفه شو بچه جون هنوز خواهرمی...متاسفانه.. اینقدر هم نخند عین آبکش شدی الان بخیه هات باز میشه
کاترین « باشه
جورج « درد
جورج « با دیدن جسم بیهوش کاترین دنیا رو سرم خراب شد... اون واقعا خواهر کوچولوی کله شق منه؟ نه نه امکان نداره
جونگ سوک « خودم رو کاترین رسوندم و نبضش رو گرفتم... نبضش ضعیف و آروم بود! نبض داره... هنوز زنده اس... آمبولانس خبر کنید
سه روز بعد //
جورج « دیگه خبری از گروگان گیری و عملیات نظامی نبود! به لطف کاترین عملیات به خوبی انجام شد و جز خودش هیچ زخمی دیگه ای نداشتیم! فرمانده کل به هممون ترفیع مقام داد اما خوشحالی توی چهره هیچکدوممون دیده نمیشد! چطور میتونستیم خوشحال باشیم وقتی بهترین دوستمون جونش در خطره... به کاترین که روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود و هزار تا سیم بهش وصل بود خیره شدم... سه روز بود که بیهوش بود و علائم حیاتیش تکون نخورده بود... وارد اتاقش شدم و روی صندلی کنار تختش نشستم... دستم روی دست ظریف و لاغرش گذاشتم و گفتم « بیا اینقدر کم غذا میخوری و فتوسنتز میکنی که جز اسکلت چیزی ازت نمونده.... چرا اینقدر اجباری اخه؟ موندم پدر از چیه تو خوشش اومد... هی کاترین... خواهر کوچولوی سرتق.. غلط کردم... تو مقصر مرگ پدر نبودی... من فقط اون موقع مخم کار نمیکرد... منو میبخشی درسته؟ اخه مگه بچه زئوس بودی پریدی بین چهل نفر؟ فرشته ای چیزی هستی مگه؟ راستی اچا توی این مدت چند بار به دیدنت اومده... حداقل به خاطر اون بچه پاشو... اصلا تو بیدار شو میزارم اوپا صدام کنی هوم؟ هی کاتی ... شلغم... پاشو *نیشکون گرفتن... میمون... ازت خواهش کردم دیگه... میخواهی بری اون دنیا چه غلطی کنی اخه... گلابی... ماهیتابه زنگ زده...
جورج « داشتم گریه میکردم که یهو حس کردم دستش تکون خورده... چند بار چشمام رو مالیدم و دو تا کشیده آب دار به صورتم زدم... طوری که جای پنج انگشتم روی صورتم بود... و در کمال تعجب دیدم نیشش باز شد و اوفتاد روی ویبره
کاترین « وای دلم.. آخ آخ نگا قیافه اشو.... واییی خیلی خوب بود... آخ آییی چقدر درد میکنه
جورج « خیلی گاوی... یعنی اصلا اگه گاو یه تصویر داشته باشه تویی... میمون همه نگرانتن اون موقع تو بهوش بودی و جیکت در نیومد؟؟؟؟؟
کاترین « امروز صبح بهوش اومدم... بعدشم مگه اینکه روی تخت بیمارستان باشم تا این حرفها رو ازت بشنوم... غیر از اینه؟
جورج « خفه شو بچه جون هنوز خواهرمی...متاسفانه.. اینقدر هم نخند عین آبکش شدی الان بخیه هات باز میشه
کاترین « باشه
جورج « درد
۱۲۳.۲k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.