بولگاری و خون
part1
یک دست کت و شلوار مشکی ، با یک پیراهن سفید پوشیده و موهایی که صاف کردنشان کلی وقتش را گرفته باز گذاشته بود. کتانی ای که پایش بود را درست پشت در دفتر کارگردان با یک جفت کفش پاشنه بلند عوض کرد و بدون اینکه به نگاه متعجب و خیره ی منشی و بقیه اهمیتی بدهد داخل شد.
- سلام ، من ای یون سوک هستم
کارگردان کمی به او خیره ماند و پس از مکثی طولانی پرسید: ببخشید کدوم ای یون سوک؟
- امروز قرار ملاقات داشتیم ، گفته بودید از داستان کوتاهم خوشتون اومده
- اوه ... بفرمایید ، بفرمایید بشینید
کارگردان چند ثانیه ای سرش را خاراند و با اینکه معلوم بود هنوز از جمله ای که دست و پا کرده راضی نیست گفت: امیدوارم از سوال من ناراحت نشید ولی ... چند سالتونه؟
- هجده
- اوه ، راستش شما از چیزی که من فکر می کردم خیلی جوان ترید.
کارگردان مدتی سکوت کرد ، برای چنین چیزی آمادگی نداشت و کمی از برخورد با یک دختر هجده ساله و کم تجربه جا خورده بود ، داستان کوتاهی که یئون سوک نوشته بود به قدری پختگی داشت که به نظر می رسید یک نویسنده ی کار کشته آن را نوشته است اما دختر بچه ای که مقابلش می دید یک بچه ی دبیرستانی بود که راه زیادی در پیش داشت. بی اختیار پرسید: کنکور که دادید؟
یئون سوک که نفهمیده بود این مسئله چه ربطی به کار دارد با تردید جواب داد: بله!
- دانشگاه میرید؟
- وقتی تعطیلات تابستونی تموم بشه ...بله
- برای کار تو این پروژه باید به مدت حداقل نه ماه توی یه شهرک سینمایی بیرون شهر زندگی کرد، این شامل زمانی که دانشگاه میرید هم میشه.
- می تونم از دانشگاه مرخصی بگیرم
- آه پیشنهاد من اینه که این کارو نکنید ، این طوری خیلی عقب میوفتید
- مشکل چیه؟ شما که وقتی بهم پیام دادید خیلی برای همکاری مشتاق به نظر می رسیدید.
کارگردان سری تکان داد و گفت: راستش خانم ای ، من یه داستان اینترنتی از شما خوندم که مخاطب قابل توجهی داشت و از کیفیت خوبی برخوردار بود ، اما من هم توی حرفه م نگرانی های خاص خودم رو دارم که امیدوارم درک کنید ، زمان برای ما اهمیت زیادی داره و حرفه ای بودن همه چیزه ، نوشتن هر قسمت از فیلم نامه توی مدت یک هفته کاری نیست که یه نویسنده ی کم تجربه از پسش بربیاد. من با توجه به همه ی این شرایط می خوام که ... می خوام که نوشتن طرح رو بهتون پیشنهاد بدم
یک دست کت و شلوار مشکی ، با یک پیراهن سفید پوشیده و موهایی که صاف کردنشان کلی وقتش را گرفته باز گذاشته بود. کتانی ای که پایش بود را درست پشت در دفتر کارگردان با یک جفت کفش پاشنه بلند عوض کرد و بدون اینکه به نگاه متعجب و خیره ی منشی و بقیه اهمیتی بدهد داخل شد.
- سلام ، من ای یون سوک هستم
کارگردان کمی به او خیره ماند و پس از مکثی طولانی پرسید: ببخشید کدوم ای یون سوک؟
- امروز قرار ملاقات داشتیم ، گفته بودید از داستان کوتاهم خوشتون اومده
- اوه ... بفرمایید ، بفرمایید بشینید
کارگردان چند ثانیه ای سرش را خاراند و با اینکه معلوم بود هنوز از جمله ای که دست و پا کرده راضی نیست گفت: امیدوارم از سوال من ناراحت نشید ولی ... چند سالتونه؟
- هجده
- اوه ، راستش شما از چیزی که من فکر می کردم خیلی جوان ترید.
کارگردان مدتی سکوت کرد ، برای چنین چیزی آمادگی نداشت و کمی از برخورد با یک دختر هجده ساله و کم تجربه جا خورده بود ، داستان کوتاهی که یئون سوک نوشته بود به قدری پختگی داشت که به نظر می رسید یک نویسنده ی کار کشته آن را نوشته است اما دختر بچه ای که مقابلش می دید یک بچه ی دبیرستانی بود که راه زیادی در پیش داشت. بی اختیار پرسید: کنکور که دادید؟
یئون سوک که نفهمیده بود این مسئله چه ربطی به کار دارد با تردید جواب داد: بله!
- دانشگاه میرید؟
- وقتی تعطیلات تابستونی تموم بشه ...بله
- برای کار تو این پروژه باید به مدت حداقل نه ماه توی یه شهرک سینمایی بیرون شهر زندگی کرد، این شامل زمانی که دانشگاه میرید هم میشه.
- می تونم از دانشگاه مرخصی بگیرم
- آه پیشنهاد من اینه که این کارو نکنید ، این طوری خیلی عقب میوفتید
- مشکل چیه؟ شما که وقتی بهم پیام دادید خیلی برای همکاری مشتاق به نظر می رسیدید.
کارگردان سری تکان داد و گفت: راستش خانم ای ، من یه داستان اینترنتی از شما خوندم که مخاطب قابل توجهی داشت و از کیفیت خوبی برخوردار بود ، اما من هم توی حرفه م نگرانی های خاص خودم رو دارم که امیدوارم درک کنید ، زمان برای ما اهمیت زیادی داره و حرفه ای بودن همه چیزه ، نوشتن هر قسمت از فیلم نامه توی مدت یک هفته کاری نیست که یه نویسنده ی کم تجربه از پسش بربیاد. من با توجه به همه ی این شرایط می خوام که ... می خوام که نوشتن طرح رو بهتون پیشنهاد بدم
۵۴۱
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.