پارت پنجم
پارت پنجم
یک شب
تهیونگ بچه رو بالاتر آورد و به چشم هاش نگاه کرد.
+نمیخوای ازم معذرت خواهی کن که زدی بهم؟
چشم درشتِ رو به روش فقط پلک آرومی زد.
اون بچه رایحه ی آلفا میداد.
یه رایحه ی فوق العاده دوست داشتنی و البته زانو زدنی.
+هی، باتوعم. مشکل شنیدن داری بچه؟
-ممنون میشم اگه پسرم رو بذارید زمین.
تهیونگ از شنیدن اون صدا درست در گوشش و دو برابر شدن اون رایحه ی قوی مور مور شد و ناخواسته پسر بچه رو ول کرد که بچه دوباره با باسن روی زمین افتاد و تار موهاش توی صورتش ریخت.
تهیونگ سریع به عقب برگشت و با دیدن منظره ی رو به روش واقعا خیلی سخت جلوی خودش رو گرفت که خیلی بلند و از ته دل سوت نکشه.
مرد رو به روش با پیراهن مردونه ی سفید و شلوار پارچه ای به طرز لعنتی و مرگباری هات بود.
موهای مشکیش رو به عقب شونه کرده بود و فقط یه تار موی نازک روی پیشونیش ریخته بود.
آستین هاش رو بالا زده بود و دست راستش پر از تتو بود و ابروی راستش هم پیرسینگ داشت. گوشه ی لب پایین و همچنین گوش هاش هم همینطور.
واو.........
تهیونگ اونقدر درگیر چشم چرونی شده بود که متوجه نشد مرد از کنارش رد شد و جلوی پسرش زانو زد و خاک روی شلوار پسرش رو پاک کرد.
تهیونگ دید که مرد لبخند شیرینی به پسرش زد و با پشت انگشت اشارهش گونه ی بچه رو نوازش کرد و بعد با آرامش گفت:
-سلام فرشته.
یک شب
تهیونگ بچه رو بالاتر آورد و به چشم هاش نگاه کرد.
+نمیخوای ازم معذرت خواهی کن که زدی بهم؟
چشم درشتِ رو به روش فقط پلک آرومی زد.
اون بچه رایحه ی آلفا میداد.
یه رایحه ی فوق العاده دوست داشتنی و البته زانو زدنی.
+هی، باتوعم. مشکل شنیدن داری بچه؟
-ممنون میشم اگه پسرم رو بذارید زمین.
تهیونگ از شنیدن اون صدا درست در گوشش و دو برابر شدن اون رایحه ی قوی مور مور شد و ناخواسته پسر بچه رو ول کرد که بچه دوباره با باسن روی زمین افتاد و تار موهاش توی صورتش ریخت.
تهیونگ سریع به عقب برگشت و با دیدن منظره ی رو به روش واقعا خیلی سخت جلوی خودش رو گرفت که خیلی بلند و از ته دل سوت نکشه.
مرد رو به روش با پیراهن مردونه ی سفید و شلوار پارچه ای به طرز لعنتی و مرگباری هات بود.
موهای مشکیش رو به عقب شونه کرده بود و فقط یه تار موی نازک روی پیشونیش ریخته بود.
آستین هاش رو بالا زده بود و دست راستش پر از تتو بود و ابروی راستش هم پیرسینگ داشت. گوشه ی لب پایین و همچنین گوش هاش هم همینطور.
واو.........
تهیونگ اونقدر درگیر چشم چرونی شده بود که متوجه نشد مرد از کنارش رد شد و جلوی پسرش زانو زد و خاک روی شلوار پسرش رو پاک کرد.
تهیونگ دید که مرد لبخند شیرینی به پسرش زد و با پشت انگشت اشارهش گونه ی بچه رو نوازش کرد و بعد با آرامش گفت:
-سلام فرشته.
۴.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.