true love part 42
_ پ..پس یعنی...
+ازت ممنونم که راستش گفتی. حالا هردومون باهم حلش میکنیم^-^
_ دوست دارم
فردا صبح........
راوی
تهیونگ و یونا تصمیم گرفتند به خونه پدر لیسو برن و همه جیزو بهش بگن .
ساعت ۱۰ ونیم صبح بود که به خونه رسیدند.
خدمتکار اونا رو به اتاق پذیرایی برد. وقتی روی مبل های سلطنتی نشسته بودند هردو از استرس دستاشون یخ زده بود تا اینکه با صدای اعصا به سمت راهرو برگشتند و با اقای جانگ مواجه شدند . برعکس لیسو و تهدیداش اون چهره مهربون و گرمی داشت. چند ثانیه بعد لیسو با خنده وارد جمع شد اما با دیدن یونا لبخند از لباش محو شد...
¥ تو اینجا چیکار میکنی؟
# لیسو موادب باش. آقای کیم چی شمارو به اینجا کشونده؟
تهیونگ نگاهی به یونا کرد و همه چیز رو از اول ماجرا از ازدواج اجباری و عشقی که بینشون شکل گرفت گفت...
وقتی حرفاش تموم شد چهره لیسو رنگ پریده بود و آقای جانگ در سکوت فرو رفته بود ک سکوت رو با لبخند گرمی شکست
# از اینکه شما انقدر به هم علاقه و اعتماد دارید واقعا خوشحالم. لیسو راجب ماجرا چیزی بهم نگفته بود. من از طرفش بابت این رفتار ها عذر خواهی میکنم....
بعد از عذر خواهی های پی در پی و گرمیآقای جانگ و چهره شرم سار لیسو ، اونا از خونه بیرون اومدند و انگار که باری از دوششون برداشته بودند شاد به طرف شرکت رفتند تا با لوییس هم اتمام حجت کنند.
داخل شرکت . ساعت ۱۳:۱۶
وارد شرکت شدند و به اتاق گریم رفتند و لوییس رو در حال گریم دیدند. لوییس با دیدن اونها پوزخندی زد و گفت : میبینم که هنوز باهمید...
+ بله چون همه چیز رو میدونیم حتی نقشه مسخره ای که برای زندگیمون کشیدید.
بعد از این حرف لوییس تعجب کرد اما سعی ک د عادی باشه.
& من دارم از کره میرم یونا. درسته اولش فقط برای گرفتن مالم از پدرم تورو مخواستم اما بعدا بهت علاقه مند شدم اما اونقدر جدی نبود که بخوام بخاطرش موفقیتم رو کنار بذارم. به هرحال موفقیت و شغلم رتبه اول رو برام داره...پس خواستم خداحافظی کنم چون بعد از این تبلیغ از کره میرم...
احتمالا پارت بعد اخره
+ازت ممنونم که راستش گفتی. حالا هردومون باهم حلش میکنیم^-^
_ دوست دارم
فردا صبح........
راوی
تهیونگ و یونا تصمیم گرفتند به خونه پدر لیسو برن و همه جیزو بهش بگن .
ساعت ۱۰ ونیم صبح بود که به خونه رسیدند.
خدمتکار اونا رو به اتاق پذیرایی برد. وقتی روی مبل های سلطنتی نشسته بودند هردو از استرس دستاشون یخ زده بود تا اینکه با صدای اعصا به سمت راهرو برگشتند و با اقای جانگ مواجه شدند . برعکس لیسو و تهدیداش اون چهره مهربون و گرمی داشت. چند ثانیه بعد لیسو با خنده وارد جمع شد اما با دیدن یونا لبخند از لباش محو شد...
¥ تو اینجا چیکار میکنی؟
# لیسو موادب باش. آقای کیم چی شمارو به اینجا کشونده؟
تهیونگ نگاهی به یونا کرد و همه چیز رو از اول ماجرا از ازدواج اجباری و عشقی که بینشون شکل گرفت گفت...
وقتی حرفاش تموم شد چهره لیسو رنگ پریده بود و آقای جانگ در سکوت فرو رفته بود ک سکوت رو با لبخند گرمی شکست
# از اینکه شما انقدر به هم علاقه و اعتماد دارید واقعا خوشحالم. لیسو راجب ماجرا چیزی بهم نگفته بود. من از طرفش بابت این رفتار ها عذر خواهی میکنم....
بعد از عذر خواهی های پی در پی و گرمیآقای جانگ و چهره شرم سار لیسو ، اونا از خونه بیرون اومدند و انگار که باری از دوششون برداشته بودند شاد به طرف شرکت رفتند تا با لوییس هم اتمام حجت کنند.
داخل شرکت . ساعت ۱۳:۱۶
وارد شرکت شدند و به اتاق گریم رفتند و لوییس رو در حال گریم دیدند. لوییس با دیدن اونها پوزخندی زد و گفت : میبینم که هنوز باهمید...
+ بله چون همه چیز رو میدونیم حتی نقشه مسخره ای که برای زندگیمون کشیدید.
بعد از این حرف لوییس تعجب کرد اما سعی ک د عادی باشه.
& من دارم از کره میرم یونا. درسته اولش فقط برای گرفتن مالم از پدرم تورو مخواستم اما بعدا بهت علاقه مند شدم اما اونقدر جدی نبود که بخوام بخاطرش موفقیتم رو کنار بذارم. به هرحال موفقیت و شغلم رتبه اول رو برام داره...پس خواستم خداحافظی کنم چون بعد از این تبلیغ از کره میرم...
احتمالا پارت بعد اخره
۲۲۵.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.