فیک جونگ کوک پارت ۳۵ (معشوقه) فصل ۲
.دستای نرم و سفیدش رو گرفتم و روی صورتم گذاشتم...گرمی دستاش به صورتم آرامش خاصی میداد..ولی چرا حس میکنم لmس دستاش روی صورتم خیلی آشناست؟!..
ارباب: میدونستی دستات خیلی نرم و آرامش بخشه..
ا.ت: منو میگی؟!
ارباب: آره مگه تو چته؟
ا.ت: هیچی آخه کسی تاحالا این حرفو بهم نزده..
ارباب: ولی الان یه نفر هست که این حرفو بهت زده باشه الان من بهت گفتم..
ویو ا.ت:
دستامو گرفت و روی صورتش گذاشت..اولش یکم خجالت کشیدم ولی باید از یه چیز مطمئن میشدم..یه دفعه گفت دستام بهش آرامش میده!..اون واقعا از وقتی که کتکم زده بود خیلی عوض شده بود..خیلی به طوری که واقعا به راحتی میشد فهمید...دستمو روی خط فکش گذاشتم و آروم به سمت گردنش بردم..آروم دستمو سمت چونش بردم و روی لbاش کشیدم که لبخندشو کاملا با دستام حس میکردم..لmس این صورت خیلی برام آشناست..میتونم چهره ای که با دستام لمس کردم به وضوح ببینم(چشماش باز نیست منظورش اینه با لmس کردنش حس میکنه میتونه ببینش) خیلی شبیه جونگ کوکه...خط فکش..بینیش..چونش..مطمئنم که شبیه جونگ کوکه صداش هم وقتی مهربون میشه شبیه جونگ کوک میشه...ولی نه امکان نداره اون جونگ کوک نیست من خودم اونو دیدم که مُرد (کی دیدیش؟تو که غش کردی😐) علاوه بر اون جونگ کوک هیچوقت این کارارو با من نمیکنه..اون منو نمیزنه و دست چند تا بادیگارد نمیسپره...قطره ی اشکی از چشمم جاری شد..جونگ کوک تو کجایی...نکنه واقعا مرده باشی..چرا تهیونگ چیزی بهم نمیگه؟!..نکنه پسر عموم که تمام مدت ازش متنفرم بودم همون پسرعموم باشه؟!..یعنی جونگ کوک داشت منو گول میزد و دراصل میخواست منو رام خودش کنه...اگه جونگ کوک پسرعمویه منه پس چرا چیزی راجب این موضوع بهم نگفت؟...اصلا من چرا تمام مدت این قضیه رو نفهمیده بودم؟....من که میگفتن عاشق جونگوکوکم نتونستم اونو بشناسم...درسته که ماسک میزد ولی از چشماش باید اونو میشناختم...پس اون چرا طوری رفتار میکنه که انگار منو نمیشناسه؟...ولی جونگ کوک خیلی تهیونگ رو دوست داشت و بهترین رفیقش بود پس چرا الان انقد بد باهاش رفتار میکنه؟...چرا با من این کارارو میکنه؟...یعنی تمام این مدت عشقش دروغ بود و الان که گیرش افتادم داره خود واقعیش رو نشونم میده؟...اصلا اون چطور نجات پیدا کرد؟..چرا نمیخواد من اونو بشناسم؟..اشکام بیشتر شده بود و با سرعت صورتمو خیس میکردن..آروم دستمو سمت بینیش بردم و روی گونش کشیدم که یهو دستم خیس شد..
ارباب: آخخخخ نکن(گریه)
ا.ت: داری گریه میکنی؟!(گریه آروم)
ارباب: آره همش تقصیر توعه..
ا.ت: من؟!
ارباب: آره تو با تیغ صورتمو بریدی درد داره الانم با دستت جای زخمشو لmس کردی..
ویو ارباب:
وقتی دیدم داره گریه میکنه منم یهو اشکام جاری شد من چرا انقد این دختر بیچاره رو عذاب دادم؟......
ارباب: میدونستی دستات خیلی نرم و آرامش بخشه..
ا.ت: منو میگی؟!
ارباب: آره مگه تو چته؟
ا.ت: هیچی آخه کسی تاحالا این حرفو بهم نزده..
ارباب: ولی الان یه نفر هست که این حرفو بهت زده باشه الان من بهت گفتم..
ویو ا.ت:
دستامو گرفت و روی صورتش گذاشت..اولش یکم خجالت کشیدم ولی باید از یه چیز مطمئن میشدم..یه دفعه گفت دستام بهش آرامش میده!..اون واقعا از وقتی که کتکم زده بود خیلی عوض شده بود..خیلی به طوری که واقعا به راحتی میشد فهمید...دستمو روی خط فکش گذاشتم و آروم به سمت گردنش بردم..آروم دستمو سمت چونش بردم و روی لbاش کشیدم که لبخندشو کاملا با دستام حس میکردم..لmس این صورت خیلی برام آشناست..میتونم چهره ای که با دستام لمس کردم به وضوح ببینم(چشماش باز نیست منظورش اینه با لmس کردنش حس میکنه میتونه ببینش) خیلی شبیه جونگ کوکه...خط فکش..بینیش..چونش..مطمئنم که شبیه جونگ کوکه صداش هم وقتی مهربون میشه شبیه جونگ کوک میشه...ولی نه امکان نداره اون جونگ کوک نیست من خودم اونو دیدم که مُرد (کی دیدیش؟تو که غش کردی😐) علاوه بر اون جونگ کوک هیچوقت این کارارو با من نمیکنه..اون منو نمیزنه و دست چند تا بادیگارد نمیسپره...قطره ی اشکی از چشمم جاری شد..جونگ کوک تو کجایی...نکنه واقعا مرده باشی..چرا تهیونگ چیزی بهم نمیگه؟!..نکنه پسر عموم که تمام مدت ازش متنفرم بودم همون پسرعموم باشه؟!..یعنی جونگ کوک داشت منو گول میزد و دراصل میخواست منو رام خودش کنه...اگه جونگ کوک پسرعمویه منه پس چرا چیزی راجب این موضوع بهم نگفت؟...اصلا من چرا تمام مدت این قضیه رو نفهمیده بودم؟....من که میگفتن عاشق جونگوکوکم نتونستم اونو بشناسم...درسته که ماسک میزد ولی از چشماش باید اونو میشناختم...پس اون چرا طوری رفتار میکنه که انگار منو نمیشناسه؟...ولی جونگ کوک خیلی تهیونگ رو دوست داشت و بهترین رفیقش بود پس چرا الان انقد بد باهاش رفتار میکنه؟...چرا با من این کارارو میکنه؟...یعنی تمام این مدت عشقش دروغ بود و الان که گیرش افتادم داره خود واقعیش رو نشونم میده؟...اصلا اون چطور نجات پیدا کرد؟..چرا نمیخواد من اونو بشناسم؟..اشکام بیشتر شده بود و با سرعت صورتمو خیس میکردن..آروم دستمو سمت بینیش بردم و روی گونش کشیدم که یهو دستم خیس شد..
ارباب: آخخخخ نکن(گریه)
ا.ت: داری گریه میکنی؟!(گریه آروم)
ارباب: آره همش تقصیر توعه..
ا.ت: من؟!
ارباب: آره تو با تیغ صورتمو بریدی درد داره الانم با دستت جای زخمشو لmس کردی..
ویو ارباب:
وقتی دیدم داره گریه میکنه منم یهو اشکام جاری شد من چرا انقد این دختر بیچاره رو عذاب دادم؟......
۲.۴k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.