فیض کاشانی
فیض کاشانی
الا یا ایها المهدی، مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید در دلهای مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بیبهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلی کرد بر دلها
به کوی خود نشانی ده که شوق تو محبان را
ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست محملها
به حق سجاده تزیین کن، مَهِل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت، از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها
اگر دانستمی کویت، به سر میآمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه، ز راه و رسم منزلها
چو بینی حجت حق را، به پایش جان فشان ای فیض!
متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها
الا یا ایها المهدی، مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت کویت نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید در دلهای مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بیبهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلی کرد بر دلها
به کوی خود نشانی ده که شوق تو محبان را
ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست محملها
به حق سجاده تزیین کن، مَهِل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت، از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحلها
اگر دانستمی کویت، به سر میآمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه، ز راه و رسم منزلها
چو بینی حجت حق را، به پایش جان فشان ای فیض!
متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها
۱.۵k
۲۴ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.