★وقتی تحریکشون میکنی و میری تو اتاق درو قفل می کنی★
★وقتی تحریکشون میکنی و میری تو اتاق درو قفل می کنی★
تام:(وقتی میخواستی فرار کنی دستت رو میگیره و میشونتت روی...و نفس نفس زنان میگه) :«خودت شروعش کردی خودتم تمومش کن بیبی گرل...»
متیو:(باهاش قهر بودی و برای اینکه تلافی کنی قرص تحریک کننده توی شربتش ریختی و کم کم دیدی داره نفس نفس میزنه و با چشمایی خمار نگاهت میکنه) (میاد سمتت و محکم لبات رو میخوره و همین که میخواست به سمتت بیاد بدو به سمت اتاق حرکت کردی و در رو قفل کردی...متیو محکم در زد و گفت) :«کاری نکن در رو بشکونم دارلینگ...خودت مثل یک دختر خوب بیا بیرون...»
دریکو:(توی مهمونی بودید که تو اروم دستت رو میزاری روی عضوش و اروم دستت رو میکشی...دریکو اهی عمیق میکشه و رونت رو محکم میگیره و در گوشت زمزمه میکنه) :«وقتی رسیدیم خونه خودت رو اماده کن...بدجوری میخوامت ا/ت...» (خلاصه رسیدین خونه و تو بدو رفتی توی اتاق و در رو قفل کردی دریکو پوزخند زد و در رو با یک ورد شکوند و تورو پر کرد روی تخت و...)
تئو:(داشتید فیلم ترسناک نگاه میکردید که تو از ترس پریدی توی بغل تئو و دیدی تئو ناله کرد..دیدی روی عضوش نشستی و سریع میخواستی پاشی و بدوی بری که تئو کمرت رو گرفت و گفت) :«هانی جایی میرفتی...؟»
لورنزو:(وقتی میدوی میری سمت اتاق لورنزو ناله ای میکنه و میگه) «پلیز بیبی...من دیگه نمیتونم...»
استغفرالله خواهرم
برو چشمتو با اسید بشور😶
تام:(وقتی میخواستی فرار کنی دستت رو میگیره و میشونتت روی...و نفس نفس زنان میگه) :«خودت شروعش کردی خودتم تمومش کن بیبی گرل...»
متیو:(باهاش قهر بودی و برای اینکه تلافی کنی قرص تحریک کننده توی شربتش ریختی و کم کم دیدی داره نفس نفس میزنه و با چشمایی خمار نگاهت میکنه) (میاد سمتت و محکم لبات رو میخوره و همین که میخواست به سمتت بیاد بدو به سمت اتاق حرکت کردی و در رو قفل کردی...متیو محکم در زد و گفت) :«کاری نکن در رو بشکونم دارلینگ...خودت مثل یک دختر خوب بیا بیرون...»
دریکو:(توی مهمونی بودید که تو اروم دستت رو میزاری روی عضوش و اروم دستت رو میکشی...دریکو اهی عمیق میکشه و رونت رو محکم میگیره و در گوشت زمزمه میکنه) :«وقتی رسیدیم خونه خودت رو اماده کن...بدجوری میخوامت ا/ت...» (خلاصه رسیدین خونه و تو بدو رفتی توی اتاق و در رو قفل کردی دریکو پوزخند زد و در رو با یک ورد شکوند و تورو پر کرد روی تخت و...)
تئو:(داشتید فیلم ترسناک نگاه میکردید که تو از ترس پریدی توی بغل تئو و دیدی تئو ناله کرد..دیدی روی عضوش نشستی و سریع میخواستی پاشی و بدوی بری که تئو کمرت رو گرفت و گفت) :«هانی جایی میرفتی...؟»
لورنزو:(وقتی میدوی میری سمت اتاق لورنزو ناله ای میکنه و میگه) «پلیز بیبی...من دیگه نمیتونم...»
استغفرالله خواهرم
برو چشمتو با اسید بشور😶
۷.۴k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.