فقط مال من باش پارت۴۰
همونجا بیهوش شدم گوشی از دستم افتاد بعد چهار ساعت چشمامو به زور باز کردم با سرگیجه و دردی که تو قلبم داشتم از رو زمین بلند شدم به زور رفتم تو تخت و افتادم
شیش ماه بعد
از نظر روحی داغون بودم شیش ماهه همو ندیدیم شیش ماهه از دوریش شب تا صبح گریه میکنم قرص آرام بخش میخورم صد دفع بیهوش شدم (صبر کنید حالا همه پسرا با سولی میرن پیش پی دی نیم و انقدر میگن میگن آخرم پی دی نیم قبول میکنه هوراا😄)
از زبون تهیونگ
تصمیم گرفتیم با همه پسرا جمع شیم دوره هم تا پی دی نیمو توجیح کنیم رفتیم هممون دفتر پی دی نیم بهمون اجازه داد بریم داخل رفتیم انقدر گفتیم گفتیم آخر توجیح شد گفتیم جونگ کوک شیش ماهه تمرکز نداره حالش خوب نیست زود خسته میشه من:پی دی نیم لطفا جونگ کوک و یونا دارن نابود میشن از اون روزی که ازهم جدا شدن دیگه خنده به لباشون نیومده انقدرگفتیم جومون در اومد آخرم قبول کرد تصمیم گرفتیم یونا و جونگ کوکو دوباره بهم برسومیم پس بدون اینکه هردوشون بفهمن تویه جنگل یه مهمونی گرفتیم سولی رفت یونا رو بیاره منم رفتم جونگ کوک و بیارم من:جونگ کوک میخوایم بریم بیرون میای کوک:بیرون حال ندارم من:بیادیگه توهم یکم باد به کلت میخوره هی جواب سر بالا میداد آخر خفتشو گرفتم گفتم بدو باید بیای (بدبخت😐😂😂🤣🤣) کوک:نمیخوام من:بدوو یه لباس خوبم بپوش کوک:خیله خوب رفت آماده شد و اومد کوک:خوبه من:پرفکت بریم کوک:بچه ها چی من:اونام هستن ولی اونجان کوک:آهان سوار شدیم رفتیم سمت جنگل سولی زنگ زد من:جانم خیله خوب خیله خوب میدونم میدونم باشه باشه سولی پست من بود (😐😐😐وات دفاخخخ😐😂😂🤣🤣این میدونم یعنی سولیم کم ازیت نشده😐😂😂🤣) کوک:کی بود من:سولی دیگه سوال نپرسید رفتیم رسیدیم یهو نامجون زنگ زد من:بله آره آره نه داریم میام آره منتظر باشین قطع کردم کوک:چه خبره من:خیلی عجولی داریم میریم بیرون کوک:خوب کجا میریم من:میریم میفهمی آههه😲😐 کوک:خیله خوب من اعصاب مصاب ندارم گفته باشم من:پوففف😝😐خیلی ترسیدم کوک:نترس بدون درد میمیری دوست عزیز من:اوکی رسیدیم اونجا دوباره سولی زنگ زد من:آه رسیدی مام داریم میام کوک:کی بود من:میشه دو دقیقه زیپتو ببندی کوک:بستم من:کوش کوک:نکنه میخوای نشونت بدم(ای منحرف😐😂😂🤣) من:خیلی منحرفی بعد از کلی جر و بحث با جونگ کوک که موخ منو خورد یه آبم روش رسیدیم
از زبون خودم
با سولی رفته بودیم کسیم نبود فقط ما بودیم من:کسی نیست که اسگل کردی داشتم میرفتم سولی:صبر کن کجا میری الان بچه هام میان من:خیله خوب یکم رفتیم جلوتر سولی:باید چشماتو ببندی من:چرا سولی:چرا انقدر غر میزنی آههه چشمامو بست با یه کش مشکی بعد دستمو گفت برد جلو سولی:حالا تا شماره ۳ میشمارم چشمبندتو باز میکنم
شیش ماه بعد
از نظر روحی داغون بودم شیش ماهه همو ندیدیم شیش ماهه از دوریش شب تا صبح گریه میکنم قرص آرام بخش میخورم صد دفع بیهوش شدم (صبر کنید حالا همه پسرا با سولی میرن پیش پی دی نیم و انقدر میگن میگن آخرم پی دی نیم قبول میکنه هوراا😄)
از زبون تهیونگ
تصمیم گرفتیم با همه پسرا جمع شیم دوره هم تا پی دی نیمو توجیح کنیم رفتیم هممون دفتر پی دی نیم بهمون اجازه داد بریم داخل رفتیم انقدر گفتیم گفتیم آخر توجیح شد گفتیم جونگ کوک شیش ماهه تمرکز نداره حالش خوب نیست زود خسته میشه من:پی دی نیم لطفا جونگ کوک و یونا دارن نابود میشن از اون روزی که ازهم جدا شدن دیگه خنده به لباشون نیومده انقدرگفتیم جومون در اومد آخرم قبول کرد تصمیم گرفتیم یونا و جونگ کوکو دوباره بهم برسومیم پس بدون اینکه هردوشون بفهمن تویه جنگل یه مهمونی گرفتیم سولی رفت یونا رو بیاره منم رفتم جونگ کوک و بیارم من:جونگ کوک میخوایم بریم بیرون میای کوک:بیرون حال ندارم من:بیادیگه توهم یکم باد به کلت میخوره هی جواب سر بالا میداد آخر خفتشو گرفتم گفتم بدو باید بیای (بدبخت😐😂😂🤣🤣) کوک:نمیخوام من:بدوو یه لباس خوبم بپوش کوک:خیله خوب رفت آماده شد و اومد کوک:خوبه من:پرفکت بریم کوک:بچه ها چی من:اونام هستن ولی اونجان کوک:آهان سوار شدیم رفتیم سمت جنگل سولی زنگ زد من:جانم خیله خوب خیله خوب میدونم میدونم باشه باشه سولی پست من بود (😐😐😐وات دفاخخخ😐😂😂🤣🤣این میدونم یعنی سولیم کم ازیت نشده😐😂😂🤣) کوک:کی بود من:سولی دیگه سوال نپرسید رفتیم رسیدیم یهو نامجون زنگ زد من:بله آره آره نه داریم میام آره منتظر باشین قطع کردم کوک:چه خبره من:خیلی عجولی داریم میریم بیرون کوک:خوب کجا میریم من:میریم میفهمی آههه😲😐 کوک:خیله خوب من اعصاب مصاب ندارم گفته باشم من:پوففف😝😐خیلی ترسیدم کوک:نترس بدون درد میمیری دوست عزیز من:اوکی رسیدیم اونجا دوباره سولی زنگ زد من:آه رسیدی مام داریم میام کوک:کی بود من:میشه دو دقیقه زیپتو ببندی کوک:بستم من:کوش کوک:نکنه میخوای نشونت بدم(ای منحرف😐😂😂🤣) من:خیلی منحرفی بعد از کلی جر و بحث با جونگ کوک که موخ منو خورد یه آبم روش رسیدیم
از زبون خودم
با سولی رفته بودیم کسیم نبود فقط ما بودیم من:کسی نیست که اسگل کردی داشتم میرفتم سولی:صبر کن کجا میری الان بچه هام میان من:خیله خوب یکم رفتیم جلوتر سولی:باید چشماتو ببندی من:چرا سولی:چرا انقدر غر میزنی آههه چشمامو بست با یه کش مشکی بعد دستمو گفت برد جلو سولی:حالا تا شماره ۳ میشمارم چشمبندتو باز میکنم
۱۳.۴k
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.