ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟚
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟚
(۳ ماه بعد)
◇ صبح بخیررر
☆ سلاممم واسه امتحان خوندی؟
◇ آره تقریبا ؛ عه جونگکوکم اومد... سلام
_ سلام
☆ سلام...
بدون توجه از کنارش رد شد و سرجاش نشست ؛ آقای معلم با برگه های امتحان وارد کلاس شد و در مورد تاثیر اون در معدل صحبت کرد
یونگ: سوالا سخته؟
آقای چو: نه سطح سوالات آسونه نگران نباشین ، سوآه بیا برگه ها رو پخش کن
☆ چشم
آقای چو: خب دیگه شروع کنید ۵۰ دقیقه وقت دارین
(۵۰ دقیقه بعد)
آقای چو: وقت تمومه برگه ها رو بالا بگیرید...
هانا برگه ها رو جمع کن و بیار دفتر خسته نباشید تا زنگ بعدی آزادین بچه ها
سوآه هم همراه هانا از کلاس خارج شد و بعد از تحویل برگه ها روی نیمکت چوبی حیاط نشست
◇ ببینم جونگکوک چشه؟ باهات یطوریه...
☆ اون از اولم مرموز بود بهش فکر نکن
◇ آخه اوایل که خیلی باهات...
هانول: هاناااااا... ببخشید وسط حرفت پریدم ببینم چسب زخم داری؟
◇ چته؟ یکم نفس بگیر
هانول: دست بورام زخمی شد...
◇ دیوونه خب برو از جعبه کمک های اولیه مدرسه هرچی میخوای بردار...
☆ دستشو با چی برید؟
هانول: لیوانش شکست خواست برداره دستشو برید
◇ خنگای خدا خب جارو خاکانداز رو واسه این موقع ها گذاشتن
☆ جونگ... جونگ...کوک... توی حیاط نیست!
◇ خب نباشه
☆ هانول جونگ کوک توی کلاسه؟!
هانول: آره توی کلاس بود
◇ چرا اینجا وایسادی هانول برو پیش بورام دیگه
☆جیغغغ... چرا جونگ کوک رو با بورام تنها گذاشتی؟
◇ وا سوآه چته؟
ترسید ، بلند شد و سمت کلاس فرار کرد
☆ خواهش میکنم جونگکوکی... خواهش میکنم به بورام صدمه نزن...
در کلاس رو باز کرد هیچکس نبود
قلبش تند میزد
☆ لعنت بهت... لعنت بهت که انقدر نگرانم میکنی
نفس عمیقی کشید و با سرعت سمت هانا رفت
◇ چیشده؟ چرا انقدر نگرانی؟
☆ بو...را...م کجا...ست؟
◇ من چه بدونم مگه کلاس نبود؟ هانولم رفت اتاق بهداشت براش چسب زخم برداره
جونگکوک آروم از در خروجی مدرسه بیرون میرفت که هانا متوجهش شد
◇ بیا جونگکوکم اونجاست... چیکار باهاش داری؟ عه! چرا داره از مدرسه خارج میشه؟
☆ من... من... باید... برم...
◇ چرا؟ هی چته؟ جوابمو بده!
☆ وقتی برگشتم درموردش صحبت میکنیم (بلند)
سمت در مدرسه قدم برداشت ، جونگ کوک رو نمیدید پس سریعتر حرکت کرد...
انگار آب شده بود زیر زمین سوآه نمیتونست پیداش کنه
☆ چرا من چیزی ازت نمیدونم؟ ببینم نکنه اونجایی!؟
سمت پل سنگی حرکت کرد، درست حدس زد همونجا بود...
جونگ کوک نگاهی از حسرت بهش انداخت و با دیدنش از پل دور شد
☆ وایساااااا
جونگکوکی وایساااااا
خواهش میکنم یه لحظه بهم گوش بده
این همه نگاهت رو ازم دزدیدی بس نبود؟
چرا نمیذاری باهات صحبت کنم؟
نرو...
دیگه نفس ندارم بدو ام... دورتر نشو
لایک?
(۳ ماه بعد)
◇ صبح بخیررر
☆ سلاممم واسه امتحان خوندی؟
◇ آره تقریبا ؛ عه جونگکوکم اومد... سلام
_ سلام
☆ سلام...
بدون توجه از کنارش رد شد و سرجاش نشست ؛ آقای معلم با برگه های امتحان وارد کلاس شد و در مورد تاثیر اون در معدل صحبت کرد
یونگ: سوالا سخته؟
آقای چو: نه سطح سوالات آسونه نگران نباشین ، سوآه بیا برگه ها رو پخش کن
☆ چشم
آقای چو: خب دیگه شروع کنید ۵۰ دقیقه وقت دارین
(۵۰ دقیقه بعد)
آقای چو: وقت تمومه برگه ها رو بالا بگیرید...
هانا برگه ها رو جمع کن و بیار دفتر خسته نباشید تا زنگ بعدی آزادین بچه ها
سوآه هم همراه هانا از کلاس خارج شد و بعد از تحویل برگه ها روی نیمکت چوبی حیاط نشست
◇ ببینم جونگکوک چشه؟ باهات یطوریه...
☆ اون از اولم مرموز بود بهش فکر نکن
◇ آخه اوایل که خیلی باهات...
هانول: هاناااااا... ببخشید وسط حرفت پریدم ببینم چسب زخم داری؟
◇ چته؟ یکم نفس بگیر
هانول: دست بورام زخمی شد...
◇ دیوونه خب برو از جعبه کمک های اولیه مدرسه هرچی میخوای بردار...
☆ دستشو با چی برید؟
هانول: لیوانش شکست خواست برداره دستشو برید
◇ خنگای خدا خب جارو خاکانداز رو واسه این موقع ها گذاشتن
☆ جونگ... جونگ...کوک... توی حیاط نیست!
◇ خب نباشه
☆ هانول جونگ کوک توی کلاسه؟!
هانول: آره توی کلاس بود
◇ چرا اینجا وایسادی هانول برو پیش بورام دیگه
☆جیغغغ... چرا جونگ کوک رو با بورام تنها گذاشتی؟
◇ وا سوآه چته؟
ترسید ، بلند شد و سمت کلاس فرار کرد
☆ خواهش میکنم جونگکوکی... خواهش میکنم به بورام صدمه نزن...
در کلاس رو باز کرد هیچکس نبود
قلبش تند میزد
☆ لعنت بهت... لعنت بهت که انقدر نگرانم میکنی
نفس عمیقی کشید و با سرعت سمت هانا رفت
◇ چیشده؟ چرا انقدر نگرانی؟
☆ بو...را...م کجا...ست؟
◇ من چه بدونم مگه کلاس نبود؟ هانولم رفت اتاق بهداشت براش چسب زخم برداره
جونگکوک آروم از در خروجی مدرسه بیرون میرفت که هانا متوجهش شد
◇ بیا جونگکوکم اونجاست... چیکار باهاش داری؟ عه! چرا داره از مدرسه خارج میشه؟
☆ من... من... باید... برم...
◇ چرا؟ هی چته؟ جوابمو بده!
☆ وقتی برگشتم درموردش صحبت میکنیم (بلند)
سمت در مدرسه قدم برداشت ، جونگ کوک رو نمیدید پس سریعتر حرکت کرد...
انگار آب شده بود زیر زمین سوآه نمیتونست پیداش کنه
☆ چرا من چیزی ازت نمیدونم؟ ببینم نکنه اونجایی!؟
سمت پل سنگی حرکت کرد، درست حدس زد همونجا بود...
جونگ کوک نگاهی از حسرت بهش انداخت و با دیدنش از پل دور شد
☆ وایساااااا
جونگکوکی وایساااااا
خواهش میکنم یه لحظه بهم گوش بده
این همه نگاهت رو ازم دزدیدی بس نبود؟
چرا نمیذاری باهات صحبت کنم؟
نرو...
دیگه نفس ندارم بدو ام... دورتر نشو
لایک?
۱۶.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.