(پارت۶۱)

که دستگاه سوخت!
پدر ا/ت بدون اینکه چیزی بگه فقط یک نگاه به ا/ت کرد و یک نگاه به دستگاه.
ا/ت:عه...خب ..معمولا اینجوری نمیشد..فکنم بد عادت شده...اره!زیاد ازش استفاده نکردم و بد..عادت شد یعنی شده..هه..اره
پدر ا/ت:تازه خریده بودمش.
ا/ت:اووو پس این دستگاه رو تازه ی تازه یعنی جدید خریده بودین!اینطوره نه؟
پدر ا/ت یه نگاه چپ چپ بهش کرد و از اتاق بیرون رفت و در هم پشت سرش بست!
ا/ت یه نفس راحت کشید...
ا/ت:اوووف بخیر گذشت ولی جدی جدی سوخت!
پدر ا/ت رفت تا سی دی رو توی کمد وسیله ها بذاره...
پدر ا/ت:ولی هر کی بود صدای فوق‌العاده ای داشت.
ا/ت درحال جمع وجور اتاقش بود ولی یادش افتاد که قرار بود با سوجین به کافه مورد علاقش ووی خیابون گانگنام برن...
ا/ت:وای پاک یادم رفته بود ولی به موقع یادم افتاد!
پس آماده شد..‌‌.
بلیز استین بلند بنفشی که هفته پیش خریده بود
شلوار کوتاه که ماه پیش خریده بود و به خاطر بی دقتی که همیشه توی غذا خوردن داشت اجازه پوشیدنش رو نداشت
جوراب های خرگوشی مخصوص کفش مورد علاقش
و کفش مورد علاقش
ا/ت کفش هاش رو پوشید و به سمت خونه سوجین راه افتاد ولی چونکه راه زیاد بود و احتمال خسته شدن بود با اتوبوس رفت
وقتی رسید...