@del kopo
@del_kopo
❥❥❥◈┅═❧═┅┅───┄
خوشم می آید از این دخترها که به جای نصفه
گذاشتن لیوان "کاپوچینو" توی کافه های شلوغ یک دفعه پیشنهاد جگرکی رفتن می دهند.بعد هم می نشینند و "گور بابای کلاس" پا به پای تو می خورند.جلوی اینها معذب نیستی.جلوی اینها "پلاستیکی" نیستی.جلوی اینها لبخندت خیلی قشنگ تر است.
سه سیخ دل،سه سیخ جگر و یک قوطی کوکا که البته همیشه لیوان تو را بیشتر پر می کردم.
نان زیر جگرها را هم که تقسیم بر دو می
کردیم دیگر عدالت رعایت شده بود.
این اواخر"احمد آقا" دیگر یاد گرفته بود که قبل از اینکه تو سفارش کنی بگوید:
"آبدار بر می دارم"
خوردن "جگر" هیچ وقت اولویت اول من نبود.اما با تو همه چیز فرق داشت.یعنی اصلا فقط یک اولویت بیشتر وجود نداشت.آن هم اینکه :"تو دلت چی می خواد عزیزم "
روز آخر را فراموش نمی کنم که سی دی فروشی دور تجریش آلبوم آخر خواجه میری را تا ته زیاد کرده بود که:
"این حقم نیست این همه تنهایی
وقتی تو اینجایی وقتی می بینی بریدم..."
چقدر زود همه چیز تمام شد عزیزم!
چقدر دیر فهمیدم حق را یک وقت هایی نمیتوانی بگیری!که تقدیر وکیل مدافع قدرتمندتری از ما دارد...
تا یک سال کلاهم را سفت چسبیده بودم که باد نبرد آن طرف ها. اما وقتی دلتنگی از چشمهات "چکه"می کند چه باید بکنی!؟چه راهی هست جز مرور خاطرات...
یک سال بعد بالاخره دل را به دریا
زدم.مترو را سوار شدم.
با این که ایستگاه "میدان تجریش" برای همه ته خط بود هیچکس مثل من نفهمید به "ته خط" رسیدن یعنی چه!؟هیچ کس مثل من نبودنت را روی پله برقی سمت راستی که همیشه تندتر به سمت بالا حرکت می کرد حس نکرد...
یک زمانی چقدر "قالیباف" را دعا می کردم.ایستگاه را آن قدر زیر ساخته بود که از قطار که پیاده می شدی تا برسی بالا یک ربع طول می کشید.این یعنی تو مجبور می شدی اجازه بدهی من یک ربع
بیشتر دوستت داشته باشم.
اما زمان همیشه انتقام میگیرد.
حالا همان "یک ربع،یک ربع"ها داشتند یاد آوری می کردند که "نیستی".که نیستی و من هم "هیچ گهی"_تاکید می کنم"هیچ گهی"_نمی توانم بخورم.
داخل مغازه شدم و سراغ "احمد آقا" را گرفتم.گفتند یک سالی می شود که رفته...
می بینی عزیزم!؟
او هم نتوانست تحمل کند.
با هم نبودنمان را...
نیامدنمان را...
تمام شدنمان را...
#کسری_بختیاران
ډل ڼـۉشټـ✍ ـہ هإی ڪوچہ پُۺتــے
💞 💞
https://t.me/joinchat/AAAAAECrQHi309X0WG1yFg
❥❥❥◈┅═❧═┅┅───┄
خوشم می آید از این دخترها که به جای نصفه
گذاشتن لیوان "کاپوچینو" توی کافه های شلوغ یک دفعه پیشنهاد جگرکی رفتن می دهند.بعد هم می نشینند و "گور بابای کلاس" پا به پای تو می خورند.جلوی اینها معذب نیستی.جلوی اینها "پلاستیکی" نیستی.جلوی اینها لبخندت خیلی قشنگ تر است.
سه سیخ دل،سه سیخ جگر و یک قوطی کوکا که البته همیشه لیوان تو را بیشتر پر می کردم.
نان زیر جگرها را هم که تقسیم بر دو می
کردیم دیگر عدالت رعایت شده بود.
این اواخر"احمد آقا" دیگر یاد گرفته بود که قبل از اینکه تو سفارش کنی بگوید:
"آبدار بر می دارم"
خوردن "جگر" هیچ وقت اولویت اول من نبود.اما با تو همه چیز فرق داشت.یعنی اصلا فقط یک اولویت بیشتر وجود نداشت.آن هم اینکه :"تو دلت چی می خواد عزیزم "
روز آخر را فراموش نمی کنم که سی دی فروشی دور تجریش آلبوم آخر خواجه میری را تا ته زیاد کرده بود که:
"این حقم نیست این همه تنهایی
وقتی تو اینجایی وقتی می بینی بریدم..."
چقدر زود همه چیز تمام شد عزیزم!
چقدر دیر فهمیدم حق را یک وقت هایی نمیتوانی بگیری!که تقدیر وکیل مدافع قدرتمندتری از ما دارد...
تا یک سال کلاهم را سفت چسبیده بودم که باد نبرد آن طرف ها. اما وقتی دلتنگی از چشمهات "چکه"می کند چه باید بکنی!؟چه راهی هست جز مرور خاطرات...
یک سال بعد بالاخره دل را به دریا
زدم.مترو را سوار شدم.
با این که ایستگاه "میدان تجریش" برای همه ته خط بود هیچکس مثل من نفهمید به "ته خط" رسیدن یعنی چه!؟هیچ کس مثل من نبودنت را روی پله برقی سمت راستی که همیشه تندتر به سمت بالا حرکت می کرد حس نکرد...
یک زمانی چقدر "قالیباف" را دعا می کردم.ایستگاه را آن قدر زیر ساخته بود که از قطار که پیاده می شدی تا برسی بالا یک ربع طول می کشید.این یعنی تو مجبور می شدی اجازه بدهی من یک ربع
بیشتر دوستت داشته باشم.
اما زمان همیشه انتقام میگیرد.
حالا همان "یک ربع،یک ربع"ها داشتند یاد آوری می کردند که "نیستی".که نیستی و من هم "هیچ گهی"_تاکید می کنم"هیچ گهی"_نمی توانم بخورم.
داخل مغازه شدم و سراغ "احمد آقا" را گرفتم.گفتند یک سالی می شود که رفته...
می بینی عزیزم!؟
او هم نتوانست تحمل کند.
با هم نبودنمان را...
نیامدنمان را...
تمام شدنمان را...
#کسری_بختیاران
ډل ڼـۉشټـ✍ ـہ هإی ڪوچہ پُۺتــے
💞 💞
https://t.me/joinchat/AAAAAECrQHi309X0WG1yFg
۳.۹k
۱۴ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.