ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 26)
جونگ کوک: همین الان حرفتو پس بگیر وگرنه برات بد تموم میشه!
ات: ( نیشخند) برای من این دنیا خیلی وقته بد تموم شده جناب جئون!
جونگ کوک: گفتم حرفتو پس بگیر وگرنه وضعیتت از اینی که هست بدتر میشه! ( داد)
ات: بزار بدتر بشه.... جرئتشو نداری ( نیشخند)
جونگ کوک: میخوای ببینی جرئتشو دارم یا نه؟ ( نیشخند زد و دستشو اورد بالا تا ات رو بزنه که یهو موبایل یه نفر زنگ خورد که دست کوک رو هوا معلق موند)
لارا: ددی موبایلت داره زنگ میخوره
جونگ کوک: باشه زندگیم الان میام... نگران نباش هنوز تموم نشده بعدا به حسابت میرسم خانم پارک
( نیشخند صدا داری زد و از ات دور شد و رفت سمت موبایلش و جواب داد.... ات هم بدون حرفی سریع رفت حیاط عمارت و سوار ماشینش شد و به سمت شرکت رفت و بعد چند مین که رسید سریع بدو بدو رفت تو شرکت و رفت اتاق خودش تا کسی بهش دقت نکرده....به گارسون گفت یه قهوه و بیسکوییت براش بیاره که اورد....ات کمی خورد و کارای دفترش انجام داد که یهو یه شماره ی ناشناس بهش زنگ میزنه....جواب داد)
ات: الو بله بفرمایید؟
... : سلام خانم پارک خوب هستید؟!
ات: سلام... شما؟
... : میشه باهم دیگه صحبت کنیم؟
ات: شما کی هستید؟
... : لطفا!... آدرس رو براتون میفرستم ساعت 4 منتظرتونم ( قطع کرد)
ات: الو الووو.... یعنی کی میتونه باشه که میخواد منو ببینه... شایدم اسکل کرده.... ( رفت تو بخش پیام هاش که همون ناشناس براش آدرس کافه ای رو فرستاده بود) بهتره پانسمانم باز کنم تا برم وگرنه من عمرا بخوام تو خیابون اینجوری راه برم انگار کچلم
ویو ادمین
ات کاراشو کرد تا ساعت 1 و رفتش عمارت و کمی غذا خورد که ساعت شد 2 .... رفت اتاقش و پرونده ها و برنامه هارو ردیف کرد حسابی خسته شده بود... کمی هم دل درد داشت ولی قابل تحمل بود که ساعت شد 3 .... سریع بلند شد و چون خونریزیش زیاد بود نمیتونست بره حموم ولی خودش تمیز بودش پس نیازی نبود
ارایش ساده ای کرد و پانسمانش اروم باز کرد و تقریبا خوب شده بود سرش....موهاشو شونه کرد و اتو کشید و لباساشو پوشید و سوییچ ماشین برداشت و تا خواست بره سوار ماشین بشه دستش توسط کسی کشیده شد.. ات برگشت و بله اون جئون بود
...
جونگ کوک: فکر کنم گفته بودم هر جا میخوای بری اول به من بگی؟!
ذهن ات: چون حوصله ی بحث باهاش نداشتم مجبور شدم بگم
ات: با دوستم لیسا میخوام برم بیرون ( سرد)
جونگ کوک: کی بر میگردی؟
ات: ساعت 5 اینا ( سرد)
جونگ کوک: ( نیشخند) سرتم که خوب شده
ات: ...
جونگ کوک: برو
ات: ( چشم غره رفت و سوار ماشین شد و به سمت اون کافه رفت)
...
شرط... 40 لایک... 40 کامنت
(𝙿𝚊𝚛𝚝 26)
جونگ کوک: همین الان حرفتو پس بگیر وگرنه برات بد تموم میشه!
ات: ( نیشخند) برای من این دنیا خیلی وقته بد تموم شده جناب جئون!
جونگ کوک: گفتم حرفتو پس بگیر وگرنه وضعیتت از اینی که هست بدتر میشه! ( داد)
ات: بزار بدتر بشه.... جرئتشو نداری ( نیشخند)
جونگ کوک: میخوای ببینی جرئتشو دارم یا نه؟ ( نیشخند زد و دستشو اورد بالا تا ات رو بزنه که یهو موبایل یه نفر زنگ خورد که دست کوک رو هوا معلق موند)
لارا: ددی موبایلت داره زنگ میخوره
جونگ کوک: باشه زندگیم الان میام... نگران نباش هنوز تموم نشده بعدا به حسابت میرسم خانم پارک
( نیشخند صدا داری زد و از ات دور شد و رفت سمت موبایلش و جواب داد.... ات هم بدون حرفی سریع رفت حیاط عمارت و سوار ماشینش شد و به سمت شرکت رفت و بعد چند مین که رسید سریع بدو بدو رفت تو شرکت و رفت اتاق خودش تا کسی بهش دقت نکرده....به گارسون گفت یه قهوه و بیسکوییت براش بیاره که اورد....ات کمی خورد و کارای دفترش انجام داد که یهو یه شماره ی ناشناس بهش زنگ میزنه....جواب داد)
ات: الو بله بفرمایید؟
... : سلام خانم پارک خوب هستید؟!
ات: سلام... شما؟
... : میشه باهم دیگه صحبت کنیم؟
ات: شما کی هستید؟
... : لطفا!... آدرس رو براتون میفرستم ساعت 4 منتظرتونم ( قطع کرد)
ات: الو الووو.... یعنی کی میتونه باشه که میخواد منو ببینه... شایدم اسکل کرده.... ( رفت تو بخش پیام هاش که همون ناشناس براش آدرس کافه ای رو فرستاده بود) بهتره پانسمانم باز کنم تا برم وگرنه من عمرا بخوام تو خیابون اینجوری راه برم انگار کچلم
ویو ادمین
ات کاراشو کرد تا ساعت 1 و رفتش عمارت و کمی غذا خورد که ساعت شد 2 .... رفت اتاقش و پرونده ها و برنامه هارو ردیف کرد حسابی خسته شده بود... کمی هم دل درد داشت ولی قابل تحمل بود که ساعت شد 3 .... سریع بلند شد و چون خونریزیش زیاد بود نمیتونست بره حموم ولی خودش تمیز بودش پس نیازی نبود
ارایش ساده ای کرد و پانسمانش اروم باز کرد و تقریبا خوب شده بود سرش....موهاشو شونه کرد و اتو کشید و لباساشو پوشید و سوییچ ماشین برداشت و تا خواست بره سوار ماشین بشه دستش توسط کسی کشیده شد.. ات برگشت و بله اون جئون بود
...
جونگ کوک: فکر کنم گفته بودم هر جا میخوای بری اول به من بگی؟!
ذهن ات: چون حوصله ی بحث باهاش نداشتم مجبور شدم بگم
ات: با دوستم لیسا میخوام برم بیرون ( سرد)
جونگ کوک: کی بر میگردی؟
ات: ساعت 5 اینا ( سرد)
جونگ کوک: ( نیشخند) سرتم که خوب شده
ات: ...
جونگ کوک: برو
ات: ( چشم غره رفت و سوار ماشین شد و به سمت اون کافه رفت)
...
شرط... 40 لایک... 40 کامنت
۱۳.۴k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.