Traitor part ²⁰
Traitor part ²⁰
تصمیم گرفتم که برگردم
یکم دل و جرعت پیدا کردم و برگشتم پیش اعضا
ات: سلام
ته: عه...برگشتی؟
ات: آره...الان لیدر منم....پس بیاید فکرامون رو روی هم بریزیم و یه کاری بکنیم تا از این وضعیت نجات پیدا بکنیم
ات: س..سلام
سوهو: آ.ت! برگشتی؟
ات: آره. الان که کسی نیست....من لیدر گروه میشم. دوباره برمیگردیم به وضعیت قبلیمون و نامجون هم برمیگردونیم!
《که جیمین بدو بدو اومد و آ.ت رو بغل کرد》
جیمین: خیلی خوشحالم برگشتی♡
تهیونگ: خوب حالا تکلیف چیه؟
ات: اول از همه باید قوی بمونیم
دوم: باید برسی کنیم که کی رئیس لی رو به قتل رسوند. اون شبی که من چاقو خوردم کی بهم چاقو زد
یونا: آ.ت....تو چهرهی کسی که بهت چاقو زد رو دیدی؟
ات: یه چیزایی ازش یادمه....شاید اگه ببینمش بتونم تشخیصش بدم
یونا: پس خیلی خوبه!
ات: آره....الان همه برید و کار هایی که بهتون میدم رو انجام بدید!
و من شدم لیدر گروه طبهکاران سیاه!
و از اونروز یه بعد....سرم خیلی شلوغ شد و باید به همه میرسیدم
جوری که وقت سر خاروندن هم نداشتم
میخواستم برم ملاقاتی یونگی تا دوباره باهاش حرف بزنم
نمیدونم چرا نمیتونم باور کنم اون مقصر نیست!
¹ هفته بعد:
²⁸ ژوئن:
تو دفتر نشسته بودم و پای لپتاب بودم که در خیلی محکم باز شد
ات: در زدن بلد نیستی؟
ته: ب..ببخشید آ.ت....ولی این خیلی خیلی مهم و فوریی بود!!
ات: چیشده؟
ته: اخبار اعلام کرده که یه مافیا به گوانگجو رفته و سرقت کرده!
《از حرفش نا امید شدم گفتم چی میخواد بگه🙄
درحالی میرفتم و پشتم به تهیونگ بود گفتم:》
ات: خوب که چی؟ اصلا به ما چه
ته: اخبار اعلام کرد که اون شخص....اسمش....اسمش....کیم نامجون هست!
با این حرف تهیونگ یه دفعه برگشتم و داد زدم و گفتم:
ات: نامجوننن؟؟
ته: آ..آره
ات: چی میگی تهیونگ!
ته: اخبار خودش اعلام کرد!
.
.
.
ات: همین الان وسایلتون رو جمع کنید! میریم گوانگجو!
خوب از اینم حمایت کنید لایک کنید 😭😭😭
تصمیم گرفتم که برگردم
یکم دل و جرعت پیدا کردم و برگشتم پیش اعضا
ات: سلام
ته: عه...برگشتی؟
ات: آره...الان لیدر منم....پس بیاید فکرامون رو روی هم بریزیم و یه کاری بکنیم تا از این وضعیت نجات پیدا بکنیم
ات: س..سلام
سوهو: آ.ت! برگشتی؟
ات: آره. الان که کسی نیست....من لیدر گروه میشم. دوباره برمیگردیم به وضعیت قبلیمون و نامجون هم برمیگردونیم!
《که جیمین بدو بدو اومد و آ.ت رو بغل کرد》
جیمین: خیلی خوشحالم برگشتی♡
تهیونگ: خوب حالا تکلیف چیه؟
ات: اول از همه باید قوی بمونیم
دوم: باید برسی کنیم که کی رئیس لی رو به قتل رسوند. اون شبی که من چاقو خوردم کی بهم چاقو زد
یونا: آ.ت....تو چهرهی کسی که بهت چاقو زد رو دیدی؟
ات: یه چیزایی ازش یادمه....شاید اگه ببینمش بتونم تشخیصش بدم
یونا: پس خیلی خوبه!
ات: آره....الان همه برید و کار هایی که بهتون میدم رو انجام بدید!
و من شدم لیدر گروه طبهکاران سیاه!
و از اونروز یه بعد....سرم خیلی شلوغ شد و باید به همه میرسیدم
جوری که وقت سر خاروندن هم نداشتم
میخواستم برم ملاقاتی یونگی تا دوباره باهاش حرف بزنم
نمیدونم چرا نمیتونم باور کنم اون مقصر نیست!
¹ هفته بعد:
²⁸ ژوئن:
تو دفتر نشسته بودم و پای لپتاب بودم که در خیلی محکم باز شد
ات: در زدن بلد نیستی؟
ته: ب..ببخشید آ.ت....ولی این خیلی خیلی مهم و فوریی بود!!
ات: چیشده؟
ته: اخبار اعلام کرده که یه مافیا به گوانگجو رفته و سرقت کرده!
《از حرفش نا امید شدم گفتم چی میخواد بگه🙄
درحالی میرفتم و پشتم به تهیونگ بود گفتم:》
ات: خوب که چی؟ اصلا به ما چه
ته: اخبار اعلام کرد که اون شخص....اسمش....اسمش....کیم نامجون هست!
با این حرف تهیونگ یه دفعه برگشتم و داد زدم و گفتم:
ات: نامجوننن؟؟
ته: آ..آره
ات: چی میگی تهیونگ!
ته: اخبار خودش اعلام کرد!
.
.
.
ات: همین الان وسایلتون رو جمع کنید! میریم گوانگجو!
خوب از اینم حمایت کنید لایک کنید 😭😭😭
۱۰.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.