عشق بی پایان ( پارت 11)
از زبان تهیونگ :
چند وقته از لیا و جونگ کوک خبر ندارم، درسته به کوک گفتم برام مهم نیست با لیا باشه یا نه... ولی برام خیلیم مهمه، اصلا نمیدونم چرا با کوک دعوا کردم ،دوستی من و کوک خیلی برام ارزشمنده ،ولی چرا؟ چرا برای لیا با من اونطوری رفتار کرد؟
بعد از این همه فکر و خیال سوآ بهم زنگ زد
* : سلام عزیزم خوبی؟
$ : سلام سوآ، ممنون
* : چرا صدات گرفته؟
$: نه... خوبم... فقط یکم فکرم درگیره
* : چی باعث شده فکر ببر من درگیر بشه؟
$: ولش کن.... امروز برنامت چیه؟
* : فقط امروز میام پیش تو
$: من امروز نمیتونم خونه باشم، بیرون کار دارم
* : باشه پس من با لیا میرم کلاب
$: سوآ! لیا که....
* : آهان.... راس میگی ،پس خودم میرم
$: باشه پس خدافظ
* : خدافظ عزیزم، میبینمت 😊
واییییی به خاطر دوستی با سوا ، دوستی لیا و سوآ رو هم بهم زدم
ادامه :
_ : لیا نظرت چیه بریم از تو و نامادریم آزمایش دی ان ای بگیریم؟
%: معلومه که نه.... خودت گفتی اگه مادرت بفهمه من وجود دارم، میکشتم
_ : آهان راس میگی ،ولی خب باید چیکار کنیم که بفهمیم تو خواهرمی یا نه؟
%: نمیدونم ولی باید به بهانه آزمایش خون از مادرت خون بگیریم
_ : باشه ولی من الان بهش چی بگم ؟
%: خودم میگم اصن.... تو توی زندگی من به هیچ دردی نخوردی
_ : 😑
رفتیم پایین پیش نامادری کوک
%: خانم جئون میتونم ازتون یه خواهشی کنم؟
م ک : آره عزیزم... بگو
%: مدرسه به ما گفته برای انتقالی باید از والدین ما خون بگیره، والدین من اینکارو انجام دادن، میشه شما هم انجام بدین؟
م ک : آره عزیزم برای پسرم هرکاری میکنم
%: ممنون ☺️
م ک : چه زمانی باید انجام بدیم؟
%: هرچقد زودتر انجام بشه بهتره
_ : همین امروز
م ک: پس صب کنید لباسمو بپوشم
رفتیم و آزمایشگاه آزمایش دادیم، کوک و مادرش رفتن... منم رفتم خون دادم
دکتر : آزمایش یک هفته تا اومدن جوابش طول میکشه
%: بله خیلی ممنون
زنگ زدم به کوک :
_ : سلام... خب؟
%: چی خب؟
_ : جواب آزمایش؟
%: مگه یه ساعته جواب میاد؟
_ : پس کی میاد؟
%: گفت هفته ی بعد
_ : باشه پس بلند شو بیا خونه
%: باشه خدافظ
_ : منتظرم
م ک : دوسش داری؟
_ : چ... چی؟
م ک : از لیا خوشت میاد؟
_ : خب... نه فقط به عنوان دوستم
م ک : پس یعنی فقط به عنوان یه دوست میذاری شبا پیشت بخوابه ؟
_ : آره.. همینی که میگی
م ک : نمیخوای بهش بگی؟
_ : چیو؟
م ک : همین که دوسش داری
_ : گفتم ندارم
م ک : من که میدونم تو دوسش داری
_ : پس یعنی اگه مین هی زنده بود... به اونم میگفتی به زور ازدواج کنه؟
م ک : جونگ کوک منو یاد اون روز ننداز
_ : چرا نندازم؟ تو خودت دخترتو کشتی، البته چرا دروغ بگم؟ تو میخواستی منو بکشی که اون فداکاری کرد و به دست مامانش کشته شد
م ک : بسه دیگه... خستم کردی از بس این اتفاقو برام تکرار کردی
_ : نکنه از کاری که کردی فرار کنی؟ یا مسئولیت کارتو به عهده نگیری؟
م ک: من خودم میدونم چیکار کردم، تو نمیخواد به من بگی و هی برام تکرار کنی
_ : باشه هر جور راحتی....
چند وقته از لیا و جونگ کوک خبر ندارم، درسته به کوک گفتم برام مهم نیست با لیا باشه یا نه... ولی برام خیلیم مهمه، اصلا نمیدونم چرا با کوک دعوا کردم ،دوستی من و کوک خیلی برام ارزشمنده ،ولی چرا؟ چرا برای لیا با من اونطوری رفتار کرد؟
بعد از این همه فکر و خیال سوآ بهم زنگ زد
* : سلام عزیزم خوبی؟
$ : سلام سوآ، ممنون
* : چرا صدات گرفته؟
$: نه... خوبم... فقط یکم فکرم درگیره
* : چی باعث شده فکر ببر من درگیر بشه؟
$: ولش کن.... امروز برنامت چیه؟
* : فقط امروز میام پیش تو
$: من امروز نمیتونم خونه باشم، بیرون کار دارم
* : باشه پس من با لیا میرم کلاب
$: سوآ! لیا که....
* : آهان.... راس میگی ،پس خودم میرم
$: باشه پس خدافظ
* : خدافظ عزیزم، میبینمت 😊
واییییی به خاطر دوستی با سوا ، دوستی لیا و سوآ رو هم بهم زدم
ادامه :
_ : لیا نظرت چیه بریم از تو و نامادریم آزمایش دی ان ای بگیریم؟
%: معلومه که نه.... خودت گفتی اگه مادرت بفهمه من وجود دارم، میکشتم
_ : آهان راس میگی ،ولی خب باید چیکار کنیم که بفهمیم تو خواهرمی یا نه؟
%: نمیدونم ولی باید به بهانه آزمایش خون از مادرت خون بگیریم
_ : باشه ولی من الان بهش چی بگم ؟
%: خودم میگم اصن.... تو توی زندگی من به هیچ دردی نخوردی
_ : 😑
رفتیم پایین پیش نامادری کوک
%: خانم جئون میتونم ازتون یه خواهشی کنم؟
م ک : آره عزیزم... بگو
%: مدرسه به ما گفته برای انتقالی باید از والدین ما خون بگیره، والدین من اینکارو انجام دادن، میشه شما هم انجام بدین؟
م ک : آره عزیزم برای پسرم هرکاری میکنم
%: ممنون ☺️
م ک : چه زمانی باید انجام بدیم؟
%: هرچقد زودتر انجام بشه بهتره
_ : همین امروز
م ک: پس صب کنید لباسمو بپوشم
رفتیم و آزمایشگاه آزمایش دادیم، کوک و مادرش رفتن... منم رفتم خون دادم
دکتر : آزمایش یک هفته تا اومدن جوابش طول میکشه
%: بله خیلی ممنون
زنگ زدم به کوک :
_ : سلام... خب؟
%: چی خب؟
_ : جواب آزمایش؟
%: مگه یه ساعته جواب میاد؟
_ : پس کی میاد؟
%: گفت هفته ی بعد
_ : باشه پس بلند شو بیا خونه
%: باشه خدافظ
_ : منتظرم
م ک : دوسش داری؟
_ : چ... چی؟
م ک : از لیا خوشت میاد؟
_ : خب... نه فقط به عنوان دوستم
م ک : پس یعنی فقط به عنوان یه دوست میذاری شبا پیشت بخوابه ؟
_ : آره.. همینی که میگی
م ک : نمیخوای بهش بگی؟
_ : چیو؟
م ک : همین که دوسش داری
_ : گفتم ندارم
م ک : من که میدونم تو دوسش داری
_ : پس یعنی اگه مین هی زنده بود... به اونم میگفتی به زور ازدواج کنه؟
م ک : جونگ کوک منو یاد اون روز ننداز
_ : چرا نندازم؟ تو خودت دخترتو کشتی، البته چرا دروغ بگم؟ تو میخواستی منو بکشی که اون فداکاری کرد و به دست مامانش کشته شد
م ک : بسه دیگه... خستم کردی از بس این اتفاقو برام تکرار کردی
_ : نکنه از کاری که کردی فرار کنی؟ یا مسئولیت کارتو به عهده نگیری؟
م ک: من خودم میدونم چیکار کردم، تو نمیخواد به من بگی و هی برام تکرار کنی
_ : باشه هر جور راحتی....
۶۳.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.