^لذت انتقام ^ (port 5 )
^ لذت انتقام ^ ( port 5 )
روبه رو شدم با هوسوک . پریدم تو بغلش و با گریه گفتم تو نمردی؟
بد بخت از بغل کردنش یکم جا خورد و معذب شد ولش کردم .
هوسوک: نه خانم بعد انفجار من بیرو عمارت بودم . ببخشید که نگرانتون کردم.
ات : پدر و مادرم چی شدن ؟
هوسوک: خالتون میگن اونها هنوز نرسیدن ولی خیلی عجیبه اونها باید دیروز میرسیدن حالا پیگیری میکنم.
ات : باشه ممنون . جایی واسه موندن داری؟
هوسوک: بله خودم خونه دارم.
ات : اهل عمارت چی شدن ؟ محافظ ها ؟ خدمتکارا ؟
هوسوک : تعداد کمی شون زنده موندن .
ات: واقعا متاسفم.
هوسوک: برای چی خانم ؟
ات : صورتت
هوسوک: نه بابا این زود خوب میشه، تازه درد هم نداره 😁
ات : اهان
هوسوک خداحافظی کرد و منم خوشحال شدم که بلایی سرش نیومده ولی از یک طرف دیگه نگران مامان و بابام بودم.
* سه روز بعد *
جانگ هوسوک به گوشیم زنگ زد و گفت ساعت 5 توی کافه ای که نزدیک نامسانه قرار بزاریم . منم قبول کردم . ساعت نزدیک 5 بود رسیدم به اون کافه رفتم تو جانگ هوسوک رو دیدم و سر میزش نشستم .احساس میکردم خیلی استرس داره از طرفی چشماش خیلی قرمز شده بودند .
هوسوک : خانم مادرتون و آقای کیم..
ات : مامان بابام چی؟ ( نگران)
هوسوک : اونها......
ادامه دارد...
روبه رو شدم با هوسوک . پریدم تو بغلش و با گریه گفتم تو نمردی؟
بد بخت از بغل کردنش یکم جا خورد و معذب شد ولش کردم .
هوسوک: نه خانم بعد انفجار من بیرو عمارت بودم . ببخشید که نگرانتون کردم.
ات : پدر و مادرم چی شدن ؟
هوسوک: خالتون میگن اونها هنوز نرسیدن ولی خیلی عجیبه اونها باید دیروز میرسیدن حالا پیگیری میکنم.
ات : باشه ممنون . جایی واسه موندن داری؟
هوسوک: بله خودم خونه دارم.
ات : اهل عمارت چی شدن ؟ محافظ ها ؟ خدمتکارا ؟
هوسوک : تعداد کمی شون زنده موندن .
ات: واقعا متاسفم.
هوسوک: برای چی خانم ؟
ات : صورتت
هوسوک: نه بابا این زود خوب میشه، تازه درد هم نداره 😁
ات : اهان
هوسوک خداحافظی کرد و منم خوشحال شدم که بلایی سرش نیومده ولی از یک طرف دیگه نگران مامان و بابام بودم.
* سه روز بعد *
جانگ هوسوک به گوشیم زنگ زد و گفت ساعت 5 توی کافه ای که نزدیک نامسانه قرار بزاریم . منم قبول کردم . ساعت نزدیک 5 بود رسیدم به اون کافه رفتم تو جانگ هوسوک رو دیدم و سر میزش نشستم .احساس میکردم خیلی استرس داره از طرفی چشماش خیلی قرمز شده بودند .
هوسوک : خانم مادرتون و آقای کیم..
ات : مامان بابام چی؟ ( نگران)
هوسوک : اونها......
ادامه دارد...
۴.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.