آواتار

تو نیستی اما من هر روز میروم روی #آواتار خالی از عکست زوم میکنم...
سعی میکنم تصور کنم حالا چقدر تغییر کرده ای؟
لبخند میزنی یا اخم داری؟
چشمهایت امیدوارند و پر تلاش یا غمگین و خسته...
بعد در عالم خیال دست میبرم سمت پیشانیت...
موهایت را بالا میزنم و عرق زیر موها را با دستمال میگیرم...
+یاااارجان! چقدر دوباره عرق کرده ای؟
بعد انگشتهایم را بین موهایت تکان میدهم تا ترتیبشان بهم بخورد...
صدای کشدارت را میشنوم:
الهاااام... خودت صافشون کن...
و من با ذوق دانه دانه موهایت را مرتب میچینم کنار هم...
انگار از تمام تکالیف خدا بر دوش بندگانش همین مرتب کردن موهای تو با دستانم را خوب بلدم انجام دهم...
بعد بی هوا پیشانیت را میبوسم...
و زیر لب میگویم:
الهی دورت بگردم... درد و بلای یارجان به جان الهام...
و تو زیر لب تر میگویی:
خدا نکنه عزیزم...
در خیالاتم غرق شده ام که پیامی روی گوشی ظاهر میشود...
و یادم می آورد که همه اش خیال بوده...
باید بروم سمت محل کار... دیر شده
دیدگاه ها (۲۹)

آرام من...

حرف

یک لیوان آب لطفا

دستهایش

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط