جنگ برای تو (پارت 46)
ملکه :
وارد قصر شدیم... همچی تغییر کرده بود و این خیلی عجیب بود، چند سالی بود که به قصر نیومده بودم، تقریبا میشه گفت از وقتی که با امپراطور ازدواج کرده بودم، حتی یونگی هم تا حالا اینجارو ندیده بود
یونگی : مادر الان باید کجا بریم
ملکه : به اقامتگاه پدرم
یونگی : پس کجا باید حکومت بسازیم
ملکه : با این اوضاع فعلا نمیشه کاری کرد
باید یه مدت اینجا اقامت داشه باشیم تا بتونیم کاری کنیم که امپراطور نظرشو عوض کنه و تورو ولیعهد کنه
یونگی : طول میکشه؟
ملکه : برای اینکار باید صبور باشی
امپراطور :چی گفتی؟ ملکه و شاهزاده مین گم شدن؟
ندیمه : بله امپراطور... هیچکدومشون توی اقامتگاه شون حضور ندارن
امپراطور : سریعا پیداشون کنید.... نمیخوام دوباره توی دربار بحث جدیدی شروع بشه
و نکته ی مهمی که باید بدونید اینه که هیچکس نباید ابن موضوع رو متوجه بشه
ندیمه : بله امپراطور.....
ندیمه : سرورم....
جونگ کوک : چیشد... خبر گرفتی؟
ندیمه : بله... ملکه و پسرشون گم شدن
جونگ کوک : خوبه...حداقل فعلا دونفر از بازی حذف شدن
ندیمه : امری با من ندارین؟
جونگ کوک : نه... میتونی بری ولی....
ندیمه :....
جونگ کوک : اگر بفهمم به غیر از من برای کسی کار میکنی با دستای خودم میکشمت
ندیمه : بله سرورم
هه سو : چی گفتی؟ جونگ کوک جاسوس استخدام کرده؟
ندیمه : بله بانوی من... خودم حرفاشونو شنیدم
هه سو :این پسر میخواد چیکار کنه
ندیمه : فکر میکنم میخوان امپراطوری رو بدست بیارن
هه سو : اگر هدفش این باشه چشمام و رو همه چیز میبندم و از امپراطور اجازه ی قتلشو میگیرم
ندیمه : بانوی من....
هه سو : با این کاراش داره یه ذره آبرو ای که دارمو میبره
چه توقعی ازم داری؟ به خاطر کاراش باید همیشه تحقیر بشم
ندیمه : ولی ایشون پسر شماست
هه سو : دیگه نیست
........
وارد قصر شدیم... همچی تغییر کرده بود و این خیلی عجیب بود، چند سالی بود که به قصر نیومده بودم، تقریبا میشه گفت از وقتی که با امپراطور ازدواج کرده بودم، حتی یونگی هم تا حالا اینجارو ندیده بود
یونگی : مادر الان باید کجا بریم
ملکه : به اقامتگاه پدرم
یونگی : پس کجا باید حکومت بسازیم
ملکه : با این اوضاع فعلا نمیشه کاری کرد
باید یه مدت اینجا اقامت داشه باشیم تا بتونیم کاری کنیم که امپراطور نظرشو عوض کنه و تورو ولیعهد کنه
یونگی : طول میکشه؟
ملکه : برای اینکار باید صبور باشی
امپراطور :چی گفتی؟ ملکه و شاهزاده مین گم شدن؟
ندیمه : بله امپراطور... هیچکدومشون توی اقامتگاه شون حضور ندارن
امپراطور : سریعا پیداشون کنید.... نمیخوام دوباره توی دربار بحث جدیدی شروع بشه
و نکته ی مهمی که باید بدونید اینه که هیچکس نباید ابن موضوع رو متوجه بشه
ندیمه : بله امپراطور.....
ندیمه : سرورم....
جونگ کوک : چیشد... خبر گرفتی؟
ندیمه : بله... ملکه و پسرشون گم شدن
جونگ کوک : خوبه...حداقل فعلا دونفر از بازی حذف شدن
ندیمه : امری با من ندارین؟
جونگ کوک : نه... میتونی بری ولی....
ندیمه :....
جونگ کوک : اگر بفهمم به غیر از من برای کسی کار میکنی با دستای خودم میکشمت
ندیمه : بله سرورم
هه سو : چی گفتی؟ جونگ کوک جاسوس استخدام کرده؟
ندیمه : بله بانوی من... خودم حرفاشونو شنیدم
هه سو :این پسر میخواد چیکار کنه
ندیمه : فکر میکنم میخوان امپراطوری رو بدست بیارن
هه سو : اگر هدفش این باشه چشمام و رو همه چیز میبندم و از امپراطور اجازه ی قتلشو میگیرم
ندیمه : بانوی من....
هه سو : با این کاراش داره یه ذره آبرو ای که دارمو میبره
چه توقعی ازم داری؟ به خاطر کاراش باید همیشه تحقیر بشم
ندیمه : ولی ایشون پسر شماست
هه سو : دیگه نیست
........
۲۲.۴k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.