(آخر) ᵖ 2
گفت:
×مامان هفته ی بعد بیا بریم پارک اونجا بازی کنیم.
با حرفش بغض گلوم رو گرفت، اون روز من زنده نبودم، دیگه کسی نبود که برای میا مادری کنه.
تهیونگ رفت تو اتاق دراز کشید، صدای گریه هاش تا هال میومد.
دیگه اون شب به بعد با تهیونگ حرف نزدم تا الان...
(پایان فلش بک)
رفتم از پای تهیونگ تکون دادم و بلند گفتم:
+ته ته؟
_بله؟!
+من خوابم میاد.
تهیونگ با چشمام های گود افتاده بهم نگاه می کرد، دوباره چشم هاش پر اشک شد.
_ا.ت یکم بیشتر پیشم بمون من آمادگی ندارم، ترکم نکن(با گریه)
دیگه اون ته ته نبود، دیگه اون آدم سابق نمیشه، ولی من خوابم میاد.
+میدونم زوده ولی.........ته ته من می ترسم (بغلش می کنه)
_نترس..... دختر کوچولو..... نترس (حالت شکست خورده)(با لحن ناراحت و آروم)
این درد چیه که هیچ وقت نمی تونم درکش کنم، چرا باید تنهاش بزارم؟؟؟اون اون بیشتر از من وابسته است، باید خدافظی کنم.
همه از سر میز شام بلند شدن، منو تا اتاق خواب همراهی کردن، من روی تخت دراز کشیدم.
همه ی فامیل دور تختم جمع شده بودن، مادر و پدرم فقط نبودن، اگه بمیرم میرم پیششون، مادر تهیونگ بغلم کرد بعد پدرش و بعدش لینا خواهر تهیونگ، داداشش بهم دست داد، بعدش بغلم کرد، میا رو دادن بغلم و محکم بغلش کردم، این بدترین دردی بود که تا به حال کشیدم، دیگه دارم خانوادم رو ترک می کنم.
+دخترم
+دخترم
+دخترم
+دختر.م
+مامان داره میره......مواظب خودت و بابا باش.
+نزار بقیه بهت زور بگن......فقط زندگی بکن، این تنها نصیحت من به توعه.
×مامان کجا داری میری؟(با بغض)
+دارم میرم پیش فرشته ها.......دخترم دیگه درد نمی کشم...
×مامان تنهام نزار، بمون دیگه، اون طوری من تنها می مونم.
+من از آسمون مواظبتم ( با گریه)
میا رو گذاشتم زمین، تهیونگ اومد محکم بغلم کرد و دوباره گریه کرد، همه داشتن گریه می کردن، فقط تهیونگ نبود.
+ته ته؟
_بله عشقم،،،،،،، آخرین عشق من،،،،،،،، پرنسس رویاها.
_آخه ته ته گناه نداره زود ترکش کنی؟(با نفس های گرفته)
+من می ترسم، دیگه شما اونجا نیستید.
+می ترسم ته ته، من نمی خوام برم از تاریکی می ترسم.(با گریه)
+ته ته می ترسم، اونجا خیلی ترسناکه، دیگه ته ته نیس بغلش کنم، ته ته اونجا با اینجا فرق داره، کسی نیس مواظبتم باشه.
کل حرف هامو با گریه می زدم، تهیونگ فقط بغلم کرده بود، هیچ کس حرف نمی زد همه سکوت کرده بودن، همه ی درد ها روی سرم خراب شده بود.
تنها فقط خاموشی بود و بس....
پایان
×مامان هفته ی بعد بیا بریم پارک اونجا بازی کنیم.
با حرفش بغض گلوم رو گرفت، اون روز من زنده نبودم، دیگه کسی نبود که برای میا مادری کنه.
تهیونگ رفت تو اتاق دراز کشید، صدای گریه هاش تا هال میومد.
دیگه اون شب به بعد با تهیونگ حرف نزدم تا الان...
(پایان فلش بک)
رفتم از پای تهیونگ تکون دادم و بلند گفتم:
+ته ته؟
_بله؟!
+من خوابم میاد.
تهیونگ با چشمام های گود افتاده بهم نگاه می کرد، دوباره چشم هاش پر اشک شد.
_ا.ت یکم بیشتر پیشم بمون من آمادگی ندارم، ترکم نکن(با گریه)
دیگه اون ته ته نبود، دیگه اون آدم سابق نمیشه، ولی من خوابم میاد.
+میدونم زوده ولی.........ته ته من می ترسم (بغلش می کنه)
_نترس..... دختر کوچولو..... نترس (حالت شکست خورده)(با لحن ناراحت و آروم)
این درد چیه که هیچ وقت نمی تونم درکش کنم، چرا باید تنهاش بزارم؟؟؟اون اون بیشتر از من وابسته است، باید خدافظی کنم.
همه از سر میز شام بلند شدن، منو تا اتاق خواب همراهی کردن، من روی تخت دراز کشیدم.
همه ی فامیل دور تختم جمع شده بودن، مادر و پدرم فقط نبودن، اگه بمیرم میرم پیششون، مادر تهیونگ بغلم کرد بعد پدرش و بعدش لینا خواهر تهیونگ، داداشش بهم دست داد، بعدش بغلم کرد، میا رو دادن بغلم و محکم بغلش کردم، این بدترین دردی بود که تا به حال کشیدم، دیگه دارم خانوادم رو ترک می کنم.
+دخترم
+دخترم
+دخترم
+دختر.م
+مامان داره میره......مواظب خودت و بابا باش.
+نزار بقیه بهت زور بگن......فقط زندگی بکن، این تنها نصیحت من به توعه.
×مامان کجا داری میری؟(با بغض)
+دارم میرم پیش فرشته ها.......دخترم دیگه درد نمی کشم...
×مامان تنهام نزار، بمون دیگه، اون طوری من تنها می مونم.
+من از آسمون مواظبتم ( با گریه)
میا رو گذاشتم زمین، تهیونگ اومد محکم بغلم کرد و دوباره گریه کرد، همه داشتن گریه می کردن، فقط تهیونگ نبود.
+ته ته؟
_بله عشقم،،،،،،، آخرین عشق من،،،،،،،، پرنسس رویاها.
_آخه ته ته گناه نداره زود ترکش کنی؟(با نفس های گرفته)
+من می ترسم، دیگه شما اونجا نیستید.
+می ترسم ته ته، من نمی خوام برم از تاریکی می ترسم.(با گریه)
+ته ته می ترسم، اونجا خیلی ترسناکه، دیگه ته ته نیس بغلش کنم، ته ته اونجا با اینجا فرق داره، کسی نیس مواظبتم باشه.
کل حرف هامو با گریه می زدم، تهیونگ فقط بغلم کرده بود، هیچ کس حرف نمی زد همه سکوت کرده بودن، همه ی درد ها روی سرم خراب شده بود.
تنها فقط خاموشی بود و بس....
پایان
۱۳.۸k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.