پارت ۲۱ "پاریسِ تو"
کوک ترسیده اب دهنشو قورت و داد یه قدم عقب تر رفت
_پ..پدر
_تا الان کجا بودی جئون؟
یونگی دستشو دوباره توی جیبش فرو برد و گفت:باهاش مثل یه بچه سه ساله رفتار میکنی اونوقت انتظار داری مردی که تو میخوای بشه؟
_به تو ربطی نداره مین...همین الان از اینجا برو
یونگی کمی جلوتر رفت و جلوی کوک قرار گرفت
_برم؟که برم و تو تا میتونی کتکش بزنی اره؟
کوک گیج شده بود و نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته و پدرش و یونگی چطور همو میشناسن
عصبی خندید
_لعنتی...میشه بگید اینجا چخبره؟
_دخالت نکن جونگکوک
عصبانیت کوک هر ثانیه بیشتر میشد و هر لحظه سوالای بیشتری به ذهنش هجوم میورد
_تو هیچی دخالت نکنم درحالی که تو و اون سگای دست آموزت زندگی منو فاک دادین؟این مرد کیه؟ چطور میشناسی...
حرف کوک تموم نشده بود که دست سنگین پدرش روی صورتش خوابید و سوزش زیادی بوجود اورد میتونست حدس بزنه یه طرف صورتش قرمز شده
یونگی اروم قدمی برداشت و مشت محکمی به صورت مرد روبه روش کوبید
پدر کوک دستشو رویه صورتش گذاشت و گفت:مثل همیشه غیر قابل پیش بینی یونگی...اگه انقدر ازش دفاع میکنی چرا بهش نمیگی کیی؟
یونگی بدون هیچ حرفی دست کوک رو گرفت و به داخل عمارت برد،همینطور که از پله ها بالا میرفت ازش پرسید:اتاقت کجاست؟
کوک دستشو از تویه دست یونگی کشید
_من هنوز نمیدونم تو کیی
_اتاقت کجاست؟
صورت یونگی جدی تر از قبل بود
_الان میاد زود جواب بده
کوک با سرش به اتاقی که یکم جلوتر بود اشاره کرد
_برو تو اتاقت درو قفل کن و تا وقتی اون اروم نشد بیرون نیا...اگه میتونستی از خودت دفاع کنی مجبور به این بچه بازیا نبودیم ولی فعلا برو اتاقت اگه آروم نشد...خودکار داری؟
جونگکوک گیج تر از چیزی بود که بتونه سوالی بپرسه،با هر حرف اون مرد هزاران سوال تو ذهنش ایجاد میشد
_تو اتاقم
یونگی دوباره دست کوک رو گرفت و به اتاقش برد
رویه میز یه خودکار پیدا کرد و کف دست کوک شماره ای رو نوشت
_هروقت تو خطر بودی زنگ بزن
گفت و سریع از اتاق خارج شد کوک هم به خرفش گوش داد و در رو قفل کرد
با قدم های اروم سمت تخت رفت و روش نشست
_ماهه پیش تویه سئول یه دختر بچه یتیم دیدم و با تمام وجودم تونستم باهاش همدردی کنم...از وقتی تونستم رویه پاهام راه برم زخم هایی که جای کمربندن رویه پوستم به وجود اومدن و تا الان از بین نرفتن...مقام و پول کاری کرده پدرم فقط منو به چشم کسی که باید اونجوری که یه اشراف زاده هست بزرگ شه...هیچوقت احساس نکردم یه خانواده دارم قبل از اینکه گل فروش رو ببینم...اون مثل مرحم برای قلبم میمونه...درسته نتونست زخمای بدنم رو پاک کنه ولی حتی عمیق ترین زخم های قلبم رو از بین برد...
خودکار تویه دستش لرزید و رویه کاغذ افتاد
خیلی خسته بود،میخواست بخوابه به امید اینکه وقتی بیدار شد همه چی تموم شه...حداقل این تنها بهونه ای بود که بهش کمک میکرد بخوابه
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
_پ..پدر
_تا الان کجا بودی جئون؟
یونگی دستشو دوباره توی جیبش فرو برد و گفت:باهاش مثل یه بچه سه ساله رفتار میکنی اونوقت انتظار داری مردی که تو میخوای بشه؟
_به تو ربطی نداره مین...همین الان از اینجا برو
یونگی کمی جلوتر رفت و جلوی کوک قرار گرفت
_برم؟که برم و تو تا میتونی کتکش بزنی اره؟
کوک گیج شده بود و نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته و پدرش و یونگی چطور همو میشناسن
عصبی خندید
_لعنتی...میشه بگید اینجا چخبره؟
_دخالت نکن جونگکوک
عصبانیت کوک هر ثانیه بیشتر میشد و هر لحظه سوالای بیشتری به ذهنش هجوم میورد
_تو هیچی دخالت نکنم درحالی که تو و اون سگای دست آموزت زندگی منو فاک دادین؟این مرد کیه؟ چطور میشناسی...
حرف کوک تموم نشده بود که دست سنگین پدرش روی صورتش خوابید و سوزش زیادی بوجود اورد میتونست حدس بزنه یه طرف صورتش قرمز شده
یونگی اروم قدمی برداشت و مشت محکمی به صورت مرد روبه روش کوبید
پدر کوک دستشو رویه صورتش گذاشت و گفت:مثل همیشه غیر قابل پیش بینی یونگی...اگه انقدر ازش دفاع میکنی چرا بهش نمیگی کیی؟
یونگی بدون هیچ حرفی دست کوک رو گرفت و به داخل عمارت برد،همینطور که از پله ها بالا میرفت ازش پرسید:اتاقت کجاست؟
کوک دستشو از تویه دست یونگی کشید
_من هنوز نمیدونم تو کیی
_اتاقت کجاست؟
صورت یونگی جدی تر از قبل بود
_الان میاد زود جواب بده
کوک با سرش به اتاقی که یکم جلوتر بود اشاره کرد
_برو تو اتاقت درو قفل کن و تا وقتی اون اروم نشد بیرون نیا...اگه میتونستی از خودت دفاع کنی مجبور به این بچه بازیا نبودیم ولی فعلا برو اتاقت اگه آروم نشد...خودکار داری؟
جونگکوک گیج تر از چیزی بود که بتونه سوالی بپرسه،با هر حرف اون مرد هزاران سوال تو ذهنش ایجاد میشد
_تو اتاقم
یونگی دوباره دست کوک رو گرفت و به اتاقش برد
رویه میز یه خودکار پیدا کرد و کف دست کوک شماره ای رو نوشت
_هروقت تو خطر بودی زنگ بزن
گفت و سریع از اتاق خارج شد کوک هم به خرفش گوش داد و در رو قفل کرد
با قدم های اروم سمت تخت رفت و روش نشست
_ماهه پیش تویه سئول یه دختر بچه یتیم دیدم و با تمام وجودم تونستم باهاش همدردی کنم...از وقتی تونستم رویه پاهام راه برم زخم هایی که جای کمربندن رویه پوستم به وجود اومدن و تا الان از بین نرفتن...مقام و پول کاری کرده پدرم فقط منو به چشم کسی که باید اونجوری که یه اشراف زاده هست بزرگ شه...هیچوقت احساس نکردم یه خانواده دارم قبل از اینکه گل فروش رو ببینم...اون مثل مرحم برای قلبم میمونه...درسته نتونست زخمای بدنم رو پاک کنه ولی حتی عمیق ترین زخم های قلبم رو از بین برد...
خودکار تویه دستش لرزید و رویه کاغذ افتاد
خیلی خسته بود،میخواست بخوابه به امید اینکه وقتی بیدار شد همه چی تموم شه...حداقل این تنها بهونه ای بود که بهش کمک میکرد بخوابه
#BTS #Army #Taehyung #V #Jungkook #Jimin #J_hope #Jhope #RM #Jin #Suga #Ho_seok
#بی_تی_اس #آرمی #تهیونگ #وی #کیم_تهیونگ #جونگ_کوک #کوک #کوکی #جئون_جونگ_کوک #رمان #جیمین #موچی #پارک_جیمین #یونگی #شوگا #گربه #پیشی #مین_یونگی #جیهوپ #جانگ_هوسوک #هوسوک #آر_ام #نامجون #کیم_نامجون #جین #کیم_سوک_جین #گی #مافیا #بلک_پینک #لیسا #جنی #رزی #جیسو #تهکوک #ویکوک #فیک #نامجین #یونمین
۱۳.۲k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.