پارت آخر چند پارتی جونگ کوک
چند پارتی _sorry babe_ p²
_ میخواستم بگم که میخوام برم ایتالیا ...
+ حتما بخاطر کنسرت !
_ اوم نه من از کمپانی شش ماه مرخصی گرفتم ...
+ ذهن ا.ت: این مرخصیت تبدیل به مرگت میشه جئون یا مرگ من یا تو ...
+ ب سلامت
_ من دیگه برم
+ خدافس
+ تا اومد برم تفنگ رو درآوردم و سمتش گرفتم ...
_ هعی ا.ت چته تو ؟ « ترس »
+ دیگه نمیشه باید این قرارداد تموم شههههه
+ و چشمامو بستم و شلیک کردم چشمامو باز کردم و با جونگ کوکی که به سختی خودشو نگه داشته بود مواجه شدم شکمش هم خونی بود شت :/
:::::::::
+ وای نه من چکا کردم هق هق جونگ کوکی عزیزم ببخشید من بدون تو نمیتونم نهههههه....
_ ا.ت تو چرا اینکارو کردی ها ؟ « آروم »
+ بیا بریم بیمارستان خب؟
+ دستشو گرفتم و براید استایل بغلش کردم اوم درسته من یک شیطانم یک شیطان بیشور...
---------
+ سریع سوار آمبولانس شدم و جونگ کوک رو رو تخت گذاشتم دکترا داشتن معاینش میکردن منم تند تند اشکام میومد .....
-------
«فردا عصر اسمان»
& یونا شلیکت به شکمش خورد الانم داره خوب میشه ...
+ خب چکا کنم ...
؟ یونا تو به روحش احتیاج داری تا امسال رو زنده بمونی ...
+ نمیخوام نمیخوام نمیخوام...
+ لیاقت من مردنه آقای لی بزار برم پایین و برای آخرین بار ببینمش ...
؟ نه نمیزارم بری ...
+اصلا ب شما چ ...
سریع بال زدم سمت پشت بوم بیمارستان رفتم داخل اتاقش چشماش باز بود و به سقف زل زده بود پوف
_ ا.ت ؟
+ اره خودمم اومدم باهات خدافسی کنم ...
:::::::::::::::
_ یعنی چی ؟
+ امروز آخرین روز زندگیمه ...
_ چرا ها « گریه »
+ هعی چاگیا گریه نکن راستش من با خوردن روح تو میتونم زنده بمونم و تو میمیری درنتیجه ترجیح میدم بمیرم ...
_ خفه شو فقط بیا اینجا
+ چیه ؟
+ با دستای بیجونش کشیدتم و تو بغلش جام داد اشکام سرازیر شد و مثل چی گریه میکردم ...
هق هق کوکی هق ببخشید هق عشقم من دیگه هق لیاقت ندارم هق زنده بمونم هق پس هق منو هق فراموش کن هققققققق
باشه هق ؟
_ ن..هه.نهه ..من ...نمیتونم ...
+ خدافس عشق من ...
_ نههههه
+ برای اینکه راحت تر بمیرم از این پنجره ...
_ چی نه نکن ا.ت اینکارو با من نکن ...
+ رفتم لبه ی پنجره وایسادم و خودم رو پرت کردم پایین ...
+ و با سیاهی مطلق رو به رو شدم...
_ نهههههههههههههه .... همهی سرم ها و در آوردم از دستم و دویدم از در بیرون شکمم خیلی میسوخت و درد داشت اما باید دووم بیاره ...
.............
_ رسیدم پایین بیمارستان و با جسم بیجون و پر خون ا.ت مواجه شدم از سرش خون میومد و نبض دست گرفتم نداشت قلبش نمیزد نفس نمیکشید....
_ دکتر دکتر لطفا کمک کنید ... ( گریه شدید )
_ دکتر گفت که باید برای مراسم ختم آماده شم پوف ...
ولی دکتر رفت و دیدم از آسمون یک مرد با چشمای اشکی اومد پایین و ا.ت رو براید استایل بغلش کرد و برد
_ آقا کجا میرید نباید ا.ت رو ببرید اصلا کس هستی ؟؟؟« گریه »
& من برادرشم و اون مرده و باید داخل ابر ها خاک شه ...
_ نههههه نبرششش ....
_ رفتم روی پل ایستادم هه دنیا عشقم رو ازم گرفت من دیگه نمیتونم هه
رو به روی رود هان بودم خودم رو پرت کردم پایین و فرو رفتم تو آب اولش حالم خوب بود ولی بعدش دیگه نفسم کم شد و سیاهی مطلق...
_ میخواستم بگم که میخوام برم ایتالیا ...
+ حتما بخاطر کنسرت !
_ اوم نه من از کمپانی شش ماه مرخصی گرفتم ...
+ ذهن ا.ت: این مرخصیت تبدیل به مرگت میشه جئون یا مرگ من یا تو ...
+ ب سلامت
_ من دیگه برم
+ خدافس
+ تا اومد برم تفنگ رو درآوردم و سمتش گرفتم ...
_ هعی ا.ت چته تو ؟ « ترس »
+ دیگه نمیشه باید این قرارداد تموم شههههه
+ و چشمامو بستم و شلیک کردم چشمامو باز کردم و با جونگ کوکی که به سختی خودشو نگه داشته بود مواجه شدم شکمش هم خونی بود شت :/
:::::::::
+ وای نه من چکا کردم هق هق جونگ کوکی عزیزم ببخشید من بدون تو نمیتونم نهههههه....
_ ا.ت تو چرا اینکارو کردی ها ؟ « آروم »
+ بیا بریم بیمارستان خب؟
+ دستشو گرفتم و براید استایل بغلش کردم اوم درسته من یک شیطانم یک شیطان بیشور...
---------
+ سریع سوار آمبولانس شدم و جونگ کوک رو رو تخت گذاشتم دکترا داشتن معاینش میکردن منم تند تند اشکام میومد .....
-------
«فردا عصر اسمان»
& یونا شلیکت به شکمش خورد الانم داره خوب میشه ...
+ خب چکا کنم ...
؟ یونا تو به روحش احتیاج داری تا امسال رو زنده بمونی ...
+ نمیخوام نمیخوام نمیخوام...
+ لیاقت من مردنه آقای لی بزار برم پایین و برای آخرین بار ببینمش ...
؟ نه نمیزارم بری ...
+اصلا ب شما چ ...
سریع بال زدم سمت پشت بوم بیمارستان رفتم داخل اتاقش چشماش باز بود و به سقف زل زده بود پوف
_ ا.ت ؟
+ اره خودمم اومدم باهات خدافسی کنم ...
:::::::::::::::
_ یعنی چی ؟
+ امروز آخرین روز زندگیمه ...
_ چرا ها « گریه »
+ هعی چاگیا گریه نکن راستش من با خوردن روح تو میتونم زنده بمونم و تو میمیری درنتیجه ترجیح میدم بمیرم ...
_ خفه شو فقط بیا اینجا
+ چیه ؟
+ با دستای بیجونش کشیدتم و تو بغلش جام داد اشکام سرازیر شد و مثل چی گریه میکردم ...
هق هق کوکی هق ببخشید هق عشقم من دیگه هق لیاقت ندارم هق زنده بمونم هق پس هق منو هق فراموش کن هققققققق
باشه هق ؟
_ ن..هه.نهه ..من ...نمیتونم ...
+ خدافس عشق من ...
_ نههههه
+ برای اینکه راحت تر بمیرم از این پنجره ...
_ چی نه نکن ا.ت اینکارو با من نکن ...
+ رفتم لبه ی پنجره وایسادم و خودم رو پرت کردم پایین ...
+ و با سیاهی مطلق رو به رو شدم...
_ نهههههههههههههه .... همهی سرم ها و در آوردم از دستم و دویدم از در بیرون شکمم خیلی میسوخت و درد داشت اما باید دووم بیاره ...
.............
_ رسیدم پایین بیمارستان و با جسم بیجون و پر خون ا.ت مواجه شدم از سرش خون میومد و نبض دست گرفتم نداشت قلبش نمیزد نفس نمیکشید....
_ دکتر دکتر لطفا کمک کنید ... ( گریه شدید )
_ دکتر گفت که باید برای مراسم ختم آماده شم پوف ...
ولی دکتر رفت و دیدم از آسمون یک مرد با چشمای اشکی اومد پایین و ا.ت رو براید استایل بغلش کرد و برد
_ آقا کجا میرید نباید ا.ت رو ببرید اصلا کس هستی ؟؟؟« گریه »
& من برادرشم و اون مرده و باید داخل ابر ها خاک شه ...
_ نههههه نبرششش ....
_ رفتم روی پل ایستادم هه دنیا عشقم رو ازم گرفت من دیگه نمیتونم هه
رو به روی رود هان بودم خودم رو پرت کردم پایین و فرو رفتم تو آب اولش حالم خوب بود ولی بعدش دیگه نفسم کم شد و سیاهی مطلق...
۳.۷k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.