فقط یکبار دیگر p19
راه افتاد کمی جلو تر از خودش قدم برمیداشتم
جلوی در کمپانی ایستادیم تا رانندش بیاد چند ثانيه بعد یه ماشین مشکی رو به رومون ترمز کرد
جیمین پشت نشست
نمیدونستم باید جلو کنار راننده بشینم یا پشت
به بقیه ماشینا که نگاه کردم همه پشت می نشستن پس منم رفتم پشت
و در دور ترین فاصله با جیمین نشستم
راننده بعد سلام شروع به حرکت کرد.
نمیدونم چقد تو راه بودیم که بلاخره ماشین ایستاد داخل پارکینگ شدیم .....جیمین بعد از من پیاده شد .....یه خونه خیلی بزرگ رو به روم بود که باعث شد چند ثانیه بهش خیره بشم راننده دوباره ماشین رو برد بیرون و رفت
جیمین رفت داخل خونه..من هم رفتم جلوی در ورودی سالن به سمت بیرون ایستادم
چون بیرون بودم به حیاط نگاهی انداختم با اینکه شب بود ولی به نظر با صفا و قشنگ میومد
درختای سر به فلک کشیده که اونجا بود باید منظره خوبی رو به باغ میداد
سمت چپ یه استخر بود و قسمتی از سمت راست باغ هم پارکینگ که چند تا ماشین اونجا پارک شده بودن
البته حقم داره چنین خونه زندگی ای داشته باشه بهرحال یه آیدل معروفه و مشخصه که با زحمت این خونه و زندگی رو بدست آورده نه یه شبه!
ساعت ۸ و نیم بود ، تصور اینکه باید تا نیمه شب بیدار بمونم خسته کننده بود
ولی طبق گفته استاد میتونیم با یکی از نگهبانای خونه شیفتمون رو عوض کنیم و هر وقت خوابم گرفت به یکی از نگهبانا بگم چند ساعتی رو بجای من شیفت بده..همینشم خوب بود
ذهنم رفت پیش کیونگ سان ..گوشیمو از کیفم درآوردم و بهش پیام دادم: شام خوردی داداش؟
گوشیو گذاشتم تو جیب کتم
رفتم سمت نگهبانای جلوی در
من: سلام ببخشید یه امری باهاتون داشتم
یکیشون جلوتر اومد و گفت: بله بفرمایید
من: من بادیگارد و محافظ شخصی آقای پارک هستم و طبق دستور کمپانی باید یه مدت رو اینجا حضور داشته باشم تا هیترا رو شناسایی کنیم .........به من گفته شده که شب ها وقتی خسته بشم میتونم جامو با یکی از محافظای خونه عوض کنم و چند ساعتی رو بخوابم
جلوی در کمپانی ایستادیم تا رانندش بیاد چند ثانيه بعد یه ماشین مشکی رو به رومون ترمز کرد
جیمین پشت نشست
نمیدونستم باید جلو کنار راننده بشینم یا پشت
به بقیه ماشینا که نگاه کردم همه پشت می نشستن پس منم رفتم پشت
و در دور ترین فاصله با جیمین نشستم
راننده بعد سلام شروع به حرکت کرد.
نمیدونم چقد تو راه بودیم که بلاخره ماشین ایستاد داخل پارکینگ شدیم .....جیمین بعد از من پیاده شد .....یه خونه خیلی بزرگ رو به روم بود که باعث شد چند ثانیه بهش خیره بشم راننده دوباره ماشین رو برد بیرون و رفت
جیمین رفت داخل خونه..من هم رفتم جلوی در ورودی سالن به سمت بیرون ایستادم
چون بیرون بودم به حیاط نگاهی انداختم با اینکه شب بود ولی به نظر با صفا و قشنگ میومد
درختای سر به فلک کشیده که اونجا بود باید منظره خوبی رو به باغ میداد
سمت چپ یه استخر بود و قسمتی از سمت راست باغ هم پارکینگ که چند تا ماشین اونجا پارک شده بودن
البته حقم داره چنین خونه زندگی ای داشته باشه بهرحال یه آیدل معروفه و مشخصه که با زحمت این خونه و زندگی رو بدست آورده نه یه شبه!
ساعت ۸ و نیم بود ، تصور اینکه باید تا نیمه شب بیدار بمونم خسته کننده بود
ولی طبق گفته استاد میتونیم با یکی از نگهبانای خونه شیفتمون رو عوض کنیم و هر وقت خوابم گرفت به یکی از نگهبانا بگم چند ساعتی رو بجای من شیفت بده..همینشم خوب بود
ذهنم رفت پیش کیونگ سان ..گوشیمو از کیفم درآوردم و بهش پیام دادم: شام خوردی داداش؟
گوشیو گذاشتم تو جیب کتم
رفتم سمت نگهبانای جلوی در
من: سلام ببخشید یه امری باهاتون داشتم
یکیشون جلوتر اومد و گفت: بله بفرمایید
من: من بادیگارد و محافظ شخصی آقای پارک هستم و طبق دستور کمپانی باید یه مدت رو اینجا حضور داشته باشم تا هیترا رو شناسایی کنیم .........به من گفته شده که شب ها وقتی خسته بشم میتونم جامو با یکی از محافظای خونه عوض کنم و چند ساعتی رو بخوابم
۴۷.۴k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.