p54 🩸
جسیکا : چیزی شده ....
جونگ کوک سریع ومد سمتم دستمو گرفت کشید توی اتاقش ....
جونگ کوک : وای خوبی ومدی ...بیا بیا ....
جسیکا : وای یواش .... چی شده ....
جونگ کوک : باید بهت یه چیزی بگم .....
جسیکا : داری منو از کنجکاوی میکشی ....
جونگ کوک : گوش کن ....
جونگ کوک همه چیزی رو برام توضیع داد .... همنجوری مونده بودم .... حتی مردومک چشمم تکون نمیخورد ....
جونگ کوک : میدونم الان مغزت منفجر میشه ولی بدون منم همین حسو دارم ....
جسیکا : منم اول بهشون شک کرده بودم .... ولی مطمئنی نبودم .... الان میخایی چیکار بکنی به پدرت میگی .... به پدر که نه .... با جین اینها فردا قرار ملاقات بستیم .....
جسیکا : کجا ...؟
جونگ کوک : بار همیشگی ....
جسیکا : اونجا بهش میگی ....
جونگ کوک : اره اونجا به همه میگیم .... وای خدا بعد این همه سال ...
جسیکا : واقعا 13 سال حرف کوچیکی نیست ....
جونگ کوک : وای دلم خالی شد که همهچی رو بهت گفتم .... یعنی اگه ت نبودی به کی میگفتم ....
جسیکا : پس قدرمو بدون آنقدر منو با سلطان قلبت به سکته نده ....
جونگ کوک خندید ....
جونگ کوک : دیگه سلطان قلبمو پیدا کردم ....
جسیکا : او او آقا رو باش .... پس یومی رو چیکار میکنی ....
جونگ کوک : میشه اونو یادم نندازی ....
جسیکا : اوکی خرجوری راحتی ....
جونگ کوک : ولی اینو واقعا میگم ممنونم توی هر شرایطی کمکم میکنی حرف هامو گوش میدی ....
جسیکا. : من هر کاری هم بکنم بازم بین کار های تو پدرت کمه .... شما منو توی خونتون راه دادید .... باهام مثل خیلی خوب رفتار کردید .... با اینکه من نه پدری دارم نه مادری و نه خواهر برادری .... جونگ کوک ت مثل داداشمی ..... واقعا خیلی خوبه داداشی مثل ت داشته باشند .... اگه ت خواهر داشتی الان اون خواهر خوشبخت ترین خواهر دنیا بود ... همه ارزو میکنم یه داداش نمونی مثل ت داشته باشم .... با اینکه دیگه نمیشه ....
دیگع نتونستم جلو اشک هامو بگیرم .... ریختند ....
جونگ کوک : وای وای نبینم گریه کنی ....
جونگ کوک ومد کنار من نشست منو بغل کرد سرمو گذاشتم روی سینش ....
جونگ کوک : ت اصلا نیاز نیست ارزو کنی که داداش داشته باشی من هستم اینو بدون من همیشه هستم کنارت همیشه .... ما خانوادتت ایم .... تو با همه که توی این عمارت اند فرق داری جسی ... ت خواهر کوچولوی جئون جونگ کوک ای .... دیگع نبینم بگی من هیچکسو ندارم فهمیدی ....
جسیکا : اوهوم ...
جونگ کوک صورتمو آورد بالا .... انگشت دستشو روی اشک هام کشید پاک کرد .... خوشبحال یوری سا که جونگ کوک دوسش داره ....
جونگ کوک : خو الان برو اتاقت بخواب باشه فردا روز خوبی داریم ....
جسیکا : باشه من میرم فعلا ....
جونگ کوک : میخای بیام برات سلطان قلبم بخونم تا بخوابی ....
جسیکا : نه نه ممنونم ..... نمیخام کل شب کابوس ببینم ....
جونگ کوک : باشه پس شب خوش ...
جسیکا : شب خوش ....
رفتم توی اتاقتم خودمو انداختم روی تخت نفس عمیقی با لبخند کشیدم ..... چشم هام گرم خواب شد ....
ویو جین :
نمیدونم به یوری بگم یا نه ....
یوری : من میرم اتاق ....
یومی : قرار بود فیلم نگاه کنیم ....
یوری : وای حواسم نبود ببخشید ....
یومی : از بس سرت توی کار هاست .....
یوری : باشه خیل خوب الان چی نگاه کنیم .....
یومی : فیلم ....
یوری : منم میدونم فیلم چه فیلمی .....
یومی : زیبا بود ...
جین : بزارید من بزارم .....
پاشدم رفتم فلشی که عکس فیلم های ما بود رو گذاشتم .....
جونگ کوک سریع ومد سمتم دستمو گرفت کشید توی اتاقش ....
جونگ کوک : وای خوبی ومدی ...بیا بیا ....
جسیکا : وای یواش .... چی شده ....
جونگ کوک : باید بهت یه چیزی بگم .....
جسیکا : داری منو از کنجکاوی میکشی ....
جونگ کوک : گوش کن ....
جونگ کوک همه چیزی رو برام توضیع داد .... همنجوری مونده بودم .... حتی مردومک چشمم تکون نمیخورد ....
جونگ کوک : میدونم الان مغزت منفجر میشه ولی بدون منم همین حسو دارم ....
جسیکا : منم اول بهشون شک کرده بودم .... ولی مطمئنی نبودم .... الان میخایی چیکار بکنی به پدرت میگی .... به پدر که نه .... با جین اینها فردا قرار ملاقات بستیم .....
جسیکا : کجا ...؟
جونگ کوک : بار همیشگی ....
جسیکا : اونجا بهش میگی ....
جونگ کوک : اره اونجا به همه میگیم .... وای خدا بعد این همه سال ...
جسیکا : واقعا 13 سال حرف کوچیکی نیست ....
جونگ کوک : وای دلم خالی شد که همهچی رو بهت گفتم .... یعنی اگه ت نبودی به کی میگفتم ....
جسیکا : پس قدرمو بدون آنقدر منو با سلطان قلبت به سکته نده ....
جونگ کوک خندید ....
جونگ کوک : دیگه سلطان قلبمو پیدا کردم ....
جسیکا : او او آقا رو باش .... پس یومی رو چیکار میکنی ....
جونگ کوک : میشه اونو یادم نندازی ....
جسیکا : اوکی خرجوری راحتی ....
جونگ کوک : ولی اینو واقعا میگم ممنونم توی هر شرایطی کمکم میکنی حرف هامو گوش میدی ....
جسیکا. : من هر کاری هم بکنم بازم بین کار های تو پدرت کمه .... شما منو توی خونتون راه دادید .... باهام مثل خیلی خوب رفتار کردید .... با اینکه من نه پدری دارم نه مادری و نه خواهر برادری .... جونگ کوک ت مثل داداشمی ..... واقعا خیلی خوبه داداشی مثل ت داشته باشند .... اگه ت خواهر داشتی الان اون خواهر خوشبخت ترین خواهر دنیا بود ... همه ارزو میکنم یه داداش نمونی مثل ت داشته باشم .... با اینکه دیگه نمیشه ....
دیگع نتونستم جلو اشک هامو بگیرم .... ریختند ....
جونگ کوک : وای وای نبینم گریه کنی ....
جونگ کوک ومد کنار من نشست منو بغل کرد سرمو گذاشتم روی سینش ....
جونگ کوک : ت اصلا نیاز نیست ارزو کنی که داداش داشته باشی من هستم اینو بدون من همیشه هستم کنارت همیشه .... ما خانوادتت ایم .... تو با همه که توی این عمارت اند فرق داری جسی ... ت خواهر کوچولوی جئون جونگ کوک ای .... دیگع نبینم بگی من هیچکسو ندارم فهمیدی ....
جسیکا : اوهوم ...
جونگ کوک صورتمو آورد بالا .... انگشت دستشو روی اشک هام کشید پاک کرد .... خوشبحال یوری سا که جونگ کوک دوسش داره ....
جونگ کوک : خو الان برو اتاقت بخواب باشه فردا روز خوبی داریم ....
جسیکا : باشه من میرم فعلا ....
جونگ کوک : میخای بیام برات سلطان قلبم بخونم تا بخوابی ....
جسیکا : نه نه ممنونم ..... نمیخام کل شب کابوس ببینم ....
جونگ کوک : باشه پس شب خوش ...
جسیکا : شب خوش ....
رفتم توی اتاقتم خودمو انداختم روی تخت نفس عمیقی با لبخند کشیدم ..... چشم هام گرم خواب شد ....
ویو جین :
نمیدونم به یوری بگم یا نه ....
یوری : من میرم اتاق ....
یومی : قرار بود فیلم نگاه کنیم ....
یوری : وای حواسم نبود ببخشید ....
یومی : از بس سرت توی کار هاست .....
یوری : باشه خیل خوب الان چی نگاه کنیم .....
یومی : فیلم ....
یوری : منم میدونم فیلم چه فیلمی .....
یومی : زیبا بود ...
جین : بزارید من بزارم .....
پاشدم رفتم فلشی که عکس فیلم های ما بود رو گذاشتم .....
۵.۲k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.