عشق اجباری 🩸🔪
عشق اجباری 🩸🔪
P17
ویو کوک: اومدم بیرون دیدم تهیونگ و خواهرش رو مبل نشستن رفتم سمتشون ک رو به تهیونگ کردم و گفتم
کوک: ببین من حوصله بحث کردن با تو رو ندارم و هیچ کدومون از این ازدواج راضی نیستیم ولی امروز نباشه فردا این اتفاق می افته نباید سر خواهرم داد بزنی یا جنگ باش کنی وگرنه خودم میدونم چیت میکنم (سرد)
تهیونگ: (نیشخند) به شرطی ک قبول میکنم اگه سر خواهرم داد بزنی سر خواهرت داد میزنم
کوک: عوک(رفت)
.
.
.
(شب موقع شام)
ویو ادمین: همه سر میز شام بودن ک هانول گف...
هانول: جنی دخترم خوبی؟
جنی: چی ...ن..ه.. یعنی ارع خوبم
هانول: مطمئنی؟
جنی:ارع فقط یکم سرم درد میکنه
هانول: اوکی غذات بخور ک همه باهم باید حرف بزنیم
همه: چشمم
(بعد غذا)
P17
ویو کوک: اومدم بیرون دیدم تهیونگ و خواهرش رو مبل نشستن رفتم سمتشون ک رو به تهیونگ کردم و گفتم
کوک: ببین من حوصله بحث کردن با تو رو ندارم و هیچ کدومون از این ازدواج راضی نیستیم ولی امروز نباشه فردا این اتفاق می افته نباید سر خواهرم داد بزنی یا جنگ باش کنی وگرنه خودم میدونم چیت میکنم (سرد)
تهیونگ: (نیشخند) به شرطی ک قبول میکنم اگه سر خواهرم داد بزنی سر خواهرت داد میزنم
کوک: عوک(رفت)
.
.
.
(شب موقع شام)
ویو ادمین: همه سر میز شام بودن ک هانول گف...
هانول: جنی دخترم خوبی؟
جنی: چی ...ن..ه.. یعنی ارع خوبم
هانول: مطمئنی؟
جنی:ارع فقط یکم سرم درد میکنه
هانول: اوکی غذات بخور ک همه باهم باید حرف بزنیم
همه: چشمم
(بعد غذا)
۶.۴k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.