پارت ۵ هفت فرشته ی خطر ناک
پارت ۵ هفت فرشته ی خطر ناک
خب عصر میشه و ناهارشونو میل میکنند و یکی از خدمت کاران خونه ی بزرگ و دارک تهیونگ جیمین و نامجون رو یه اتاقشون راهنمایی میکنند یه اتاق خیلی بزرگ و طبق معمول بسیار عجیب و دارک و با تخت دونفره که نامجون و جیمین در موردش خیلی متعجب بودند
نامجون :یعنی قراره من کنار تو بخوابم ؟😨😨😨
جیمین:چیه ؟؟مگه چیه؟
نامجون:چی؟ تو توی خواب حرف میزنی و توی خواب خیلی تکون نیخوری از همه بدتر تو عادت داری شبا اگه کسی بغلت خوابیده باشه بغلش کنی 😕
جیمین :میشه انقدر قر نزنی تو خودت انقدر پاهات بلنده که هر وقت میخوام تکون بخورم میخورم به پاهات
نامجون:😒😒😒
جیمین :چرا اینطوری اگام میکنی مگه دروغ میگم؟؟؟
(نامجون نشست روی تخت و جیمین هم یه صندلی پشمی مشکی رنگ گیر اورد و نشست روش )
نامجون :هعیییی ای کاش الان جیهوپ اینجا بود
جیمین :هووم اره خیلی دلم براش تنگ شده
(جیهوپ مالک اسمان هست و مثل نامجون و جیمین انسان های غیر طبیعی هست )
نامجون :حتی الان ازش خبر هم ندارم ولی امید وارم که این روز ها بیاد میشم ☺
جیمین :هوووم وایسا ببینم
نامجون:چیه؟
جیمین:تازه یادم اومد
نامجون:چیشده بگو
جیمین :اونموقعی که تو غرق میل کردن غذات بودی و اصلا حواست به حرف زدن تهیونگ نبود داشت در مورد پدر خوانده حرف میزد و توضیح میداد
نامجون :خب اره اونجاشو کخ شنیدم
جیمین :تهیونگ ولی یه چیز دیگه هم گفت
نامجون:خب چی گفت؟؟
جیمین:اون گفت مثل اینکه فردا تولد اون پدر خواندست
نامجون:هوووم فک کنم اسمشو یادم باشه فک کنم جین بود درسته؟
جیمین :اره و قراره فردا بره تولدش به مهمونی
نامجون:مگه اون ها مهمونی هم میگیرن اخه یه جوری از شخصیتش تهیونگ تعریف میکرد انگار اونا زیاد اهل این حرف ها نیستن
جیمین:نامجون 😑اونا هم انسانند
نامجون :باشه باشه
جیمین:نامجون
نامجون :چیه؟
جیمین:من میترسم که تهیونگ بره و ما هم توی این خونه ی دارک تنها بمونیم
نامجون:چی؟خوب منم میترسم😐😐😐😐
بقیش پارت بعدی
با تشکر از ملیکا
خب عصر میشه و ناهارشونو میل میکنند و یکی از خدمت کاران خونه ی بزرگ و دارک تهیونگ جیمین و نامجون رو یه اتاقشون راهنمایی میکنند یه اتاق خیلی بزرگ و طبق معمول بسیار عجیب و دارک و با تخت دونفره که نامجون و جیمین در موردش خیلی متعجب بودند
نامجون :یعنی قراره من کنار تو بخوابم ؟😨😨😨
جیمین:چیه ؟؟مگه چیه؟
نامجون:چی؟ تو توی خواب حرف میزنی و توی خواب خیلی تکون نیخوری از همه بدتر تو عادت داری شبا اگه کسی بغلت خوابیده باشه بغلش کنی 😕
جیمین :میشه انقدر قر نزنی تو خودت انقدر پاهات بلنده که هر وقت میخوام تکون بخورم میخورم به پاهات
نامجون:😒😒😒
جیمین :چرا اینطوری اگام میکنی مگه دروغ میگم؟؟؟
(نامجون نشست روی تخت و جیمین هم یه صندلی پشمی مشکی رنگ گیر اورد و نشست روش )
نامجون :هعیییی ای کاش الان جیهوپ اینجا بود
جیمین :هووم اره خیلی دلم براش تنگ شده
(جیهوپ مالک اسمان هست و مثل نامجون و جیمین انسان های غیر طبیعی هست )
نامجون :حتی الان ازش خبر هم ندارم ولی امید وارم که این روز ها بیاد میشم ☺
جیمین :هوووم وایسا ببینم
نامجون:چیه؟
جیمین:تازه یادم اومد
نامجون:چیشده بگو
جیمین :اونموقعی که تو غرق میل کردن غذات بودی و اصلا حواست به حرف زدن تهیونگ نبود داشت در مورد پدر خوانده حرف میزد و توضیح میداد
نامجون :خب اره اونجاشو کخ شنیدم
جیمین :تهیونگ ولی یه چیز دیگه هم گفت
نامجون:خب چی گفت؟؟
جیمین:اون گفت مثل اینکه فردا تولد اون پدر خواندست
نامجون:هوووم فک کنم اسمشو یادم باشه فک کنم جین بود درسته؟
جیمین :اره و قراره فردا بره تولدش به مهمونی
نامجون:مگه اون ها مهمونی هم میگیرن اخه یه جوری از شخصیتش تهیونگ تعریف میکرد انگار اونا زیاد اهل این حرف ها نیستن
جیمین:نامجون 😑اونا هم انسانند
نامجون :باشه باشه
جیمین:نامجون
نامجون :چیه؟
جیمین:من میترسم که تهیونگ بره و ما هم توی این خونه ی دارک تنها بمونیم
نامجون:چی؟خوب منم میترسم😐😐😐😐
بقیش پارت بعدی
با تشکر از ملیکا
۱.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.