وانشات چند پارتی از جیمین 🪅🧸🍷💚تخدیم با عشک
متاسفانه ظاهرا اون پسره که نمیشناختم آدم بزرگی بود و با علامت و صدای اون به سمتم اومدن...اون دوتا گره کور دادم اما همین که خواستم سوار ماشین بشم یقیه لباسم گرفته شد و چون محکم خوردم تو دیوار آخی گفتم...کمرم درد گرفته بود
پسره ناشناس « زود باش بگو پشت اون در چه غلطی میکردی
کاترین « من دختر مشاور رئیس چوی هستم...ولم کن برم
پسر ناشناس « خب پس میدونستی اونجا منطقه ممنوعه اس...چرا اومدی اونجا
کاترین « دیگه داشت حوصله ام سر میرفت..پسره رو با زمین یکی کردم و نفهمیدم چطور فرار کردم...
پسره « منزل مشاور چوی رو بلدین؟
بادیگارد « بله ارباب
پسره « میریم اونجا
کاترین « بعد از اینکه رسیدم خونه همه در ها رو قفل کردم و خوشبختانه مادرم سفر کاری رفته بود..... روی تختم دراز کشیدم و چشمام رو بستم... اون پسره کی بود؟ مهارت رزمیش و سرعت عملش هم بینظر بود... توی همین فکرا بودم که در با صدای بدی شکسته شد... از جا پریدم و اسلحه ام رو برداشتم...
پسره « مطمئنم مشاور چوی مشکلی با این موضوع نداشت... وارد خونه شدیم و دستور دادم همه جا رو بگردن... که دختره با اسلحه اومد جلومون... اوه های لیدی
کاترین « چی میخواهی؟
پسره « باید همراهم بیای.... خودت بهتر میدونی مجازات فضولی کردن چیه
کاترین « هه.. به همین خیال باشه
راوی « کاترین میخواست از در پشتی خونه اشون فرار کنه که اون پسره سریع گرفتش و چسبوندش به دیوار....
جیمین « گرل فکر نکنم بتونی بیش تر این فرار کنی....منتظر میمونیم تا پدرت و رئیس بزرگ بیان
کاترین « فاصله امون بیش از حد نزدیک بود و عطر تیز و تلخ پسری که گرفته بودن داشت حالم رو بد میکرد...هر دفعه که سعی میکردم حصار دستاش رو آزاد کنم محکم تر منو میگرفت...دست از تقلا برداشتم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم....با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم « میشه ولم کنی؟ فرار نمیکنم...
پسره « آروم ولش کردم و رفتم عقب..ظاهرا بوی عطرم گیجش کرده بود چون اروم همونجا نشست...دختر زیبایی بود...اما لجباز و یه دنده بود..با صدای لاستیک ماشین همه افراد منظم ایستادن و رئیس بزرگ و پدر این دختر اومدن داخل
پدر کاترین « کاترین دخترم....چیکار کرده ارباب پارک؟
کاترین « ارباب پارک؟ ی...یعنی این جانشین.....تو پارک جیمینی؟؟؟
پدرکاترین « یاع کاترین تو چطو...
راوی « با بالا اومدن دست پارک بزرگ پدر کاترین ساکت شد....پوزخندی زد و از افرادش خواست کاترین رو بلند کنن
پارک بزرگ « بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم راجب باند من میدونی دختر جون
کاترین « اگه میخواستم بفروشمتون میتونستم خیلی وقت پیش این کار رو بکنم...پس خطری ندارم براتون
پارک بزرگ « مشاور چوی دختر نترسی داری
پسره ناشناس « زود باش بگو پشت اون در چه غلطی میکردی
کاترین « من دختر مشاور رئیس چوی هستم...ولم کن برم
پسر ناشناس « خب پس میدونستی اونجا منطقه ممنوعه اس...چرا اومدی اونجا
کاترین « دیگه داشت حوصله ام سر میرفت..پسره رو با زمین یکی کردم و نفهمیدم چطور فرار کردم...
پسره « منزل مشاور چوی رو بلدین؟
بادیگارد « بله ارباب
پسره « میریم اونجا
کاترین « بعد از اینکه رسیدم خونه همه در ها رو قفل کردم و خوشبختانه مادرم سفر کاری رفته بود..... روی تختم دراز کشیدم و چشمام رو بستم... اون پسره کی بود؟ مهارت رزمیش و سرعت عملش هم بینظر بود... توی همین فکرا بودم که در با صدای بدی شکسته شد... از جا پریدم و اسلحه ام رو برداشتم...
پسره « مطمئنم مشاور چوی مشکلی با این موضوع نداشت... وارد خونه شدیم و دستور دادم همه جا رو بگردن... که دختره با اسلحه اومد جلومون... اوه های لیدی
کاترین « چی میخواهی؟
پسره « باید همراهم بیای.... خودت بهتر میدونی مجازات فضولی کردن چیه
کاترین « هه.. به همین خیال باشه
راوی « کاترین میخواست از در پشتی خونه اشون فرار کنه که اون پسره سریع گرفتش و چسبوندش به دیوار....
جیمین « گرل فکر نکنم بتونی بیش تر این فرار کنی....منتظر میمونیم تا پدرت و رئیس بزرگ بیان
کاترین « فاصله امون بیش از حد نزدیک بود و عطر تیز و تلخ پسری که گرفته بودن داشت حالم رو بد میکرد...هر دفعه که سعی میکردم حصار دستاش رو آزاد کنم محکم تر منو میگرفت...دست از تقلا برداشتم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم....با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم « میشه ولم کنی؟ فرار نمیکنم...
پسره « آروم ولش کردم و رفتم عقب..ظاهرا بوی عطرم گیجش کرده بود چون اروم همونجا نشست...دختر زیبایی بود...اما لجباز و یه دنده بود..با صدای لاستیک ماشین همه افراد منظم ایستادن و رئیس بزرگ و پدر این دختر اومدن داخل
پدر کاترین « کاترین دخترم....چیکار کرده ارباب پارک؟
کاترین « ارباب پارک؟ ی...یعنی این جانشین.....تو پارک جیمینی؟؟؟
پدرکاترین « یاع کاترین تو چطو...
راوی « با بالا اومدن دست پارک بزرگ پدر کاترین ساکت شد....پوزخندی زد و از افرادش خواست کاترین رو بلند کنن
پارک بزرگ « بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم راجب باند من میدونی دختر جون
کاترین « اگه میخواستم بفروشمتون میتونستم خیلی وقت پیش این کار رو بکنم...پس خطری ندارم براتون
پارک بزرگ « مشاور چوی دختر نترسی داری
۷۷.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.