فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊 🐢🙇🏻♀️🧶پارت⁷
روحم از بدنم جدا شده بود و همراه موسیقی به جاهای دور رفته بود.. جایی که خبر از نفرت و غم و غصه نیست..... ولیعهد جانگ ای کاش میدونستید من با اون راک شیطان سفت فرق دارم... ای کاش با من مهربون تر بودی...
راوی « لیندا فکر میکرد توی اتاق تنهاست... غافل از اینکه دو جفت تیله مشکی اونو تحت نظر داره و نگرانشه... با دقت به دخترک که غرق دنیای موسیقی شده بود نگاه میکرد... کسی چه میدونست شاید اون کلید نجاتی برای لیندا بود... با هر حرکت دست لیندا و پخش شدن صدای موسیقی قلب پسرک هم به پرواز در میومد ظاهرا توی این قصر یکی رو پیدا کرده بود که مثل خودش وقتی از دست پیچ و خم روزگار خسته میشه به موسیقی پناه میاره...یعنی صاحب اون تیله های مشکی چه کسیه؟
صبح روز بعد //
لیندا « صبح با درد شدیدی توی قفسه سینه ام بیدار شدم... بو های عجیبی رو حس می کردم و یه سری صدای پچ پچ... بلند شدم و دست و صورتم رو شستم... همون موقع مونیکا اومد توی اتاق
مونیکا « صبحتون بخیر ملکه...
لیندا « صبح تو هم بخیر... به محض ورود مونیکا بوی بلوبری اومد.... مونیکا رایحه تو بلوبریه؟
مونیکا « ش.. شما قدرت هاتون فعال شده؟ بله این رایحه منه
لیندا « ف.. فکر کنم
مونیکا « این خیلی خوبه... اما الان باید برای مراسم آماده بشید... مهمان ها توی سالن اصلی منتظر شمان
لیندا « کلی ندیمه پشت سر مونیکا وارد شدن و لباس عروس سفید براقی رو اوردن... همه دخترا روز عروسیشون خوشحالن اما من... لبخند غمگینی زدم... ای کاش زندگی ساده اما پر از عشق و آرامش داشتم... به خودم اومدم و دیدم لباس رو تنم کردن و آرایشم تموم شده موهای مشکیم رو باز گذاشته بودم و پایینش رو نسکافه ای کرده بودم.... مادر میبینی دخترت مثل ماه شده همراه ندیمه ها از اتاقم خارج شدم خدمه پچ پچ کنان در گوش هم چیزی میگفتن... یکی تحسینم میکرد و دیگری تخریب و بعضی ها حس ترحم... اما توی صحبت هاشون راجب یه فرد جدید صحبت میکردن.... همون جور که داشتیم به سالن اصلی میرفتیم گفتم « مونیکا جونگ کوک کیه که همه ندیمه ها راجبش صحبت میکنن؟
مونیکا « آ.. ایشون شاهزاده این سرزمین و برادر کوچک ولیعهد هستن
لیندا « برادر کوچک؟ بعد از مراسم بیشتر راجب این شاهزاده برام بگو
مونیکا « چشم
راوی « جیهوپ لباس رسمیشو پوشیده بود و به قصری که سراسر شادی بود خیره شده بود...با خودش میگفت...معذرت میخوام لیندا اما تو به خاطر اعمال پدرت به این سرنوشت دچار شدی... جیهوپ آدم سنگ دلی نبود اما راک از اعتمادش سوء استفاده کرد و پدر و مادرش رو کشت ..اون موقع جیهوپ 10 سال بیشتر نداشت و مجبور شد بار سنگین حکومت و مراقبت از برادر کوچیکش رو به عهده بگیره..حق داشت از راک متنفر باشه نه؟....
راوی « لیندا فکر میکرد توی اتاق تنهاست... غافل از اینکه دو جفت تیله مشکی اونو تحت نظر داره و نگرانشه... با دقت به دخترک که غرق دنیای موسیقی شده بود نگاه میکرد... کسی چه میدونست شاید اون کلید نجاتی برای لیندا بود... با هر حرکت دست لیندا و پخش شدن صدای موسیقی قلب پسرک هم به پرواز در میومد ظاهرا توی این قصر یکی رو پیدا کرده بود که مثل خودش وقتی از دست پیچ و خم روزگار خسته میشه به موسیقی پناه میاره...یعنی صاحب اون تیله های مشکی چه کسیه؟
صبح روز بعد //
لیندا « صبح با درد شدیدی توی قفسه سینه ام بیدار شدم... بو های عجیبی رو حس می کردم و یه سری صدای پچ پچ... بلند شدم و دست و صورتم رو شستم... همون موقع مونیکا اومد توی اتاق
مونیکا « صبحتون بخیر ملکه...
لیندا « صبح تو هم بخیر... به محض ورود مونیکا بوی بلوبری اومد.... مونیکا رایحه تو بلوبریه؟
مونیکا « ش.. شما قدرت هاتون فعال شده؟ بله این رایحه منه
لیندا « ف.. فکر کنم
مونیکا « این خیلی خوبه... اما الان باید برای مراسم آماده بشید... مهمان ها توی سالن اصلی منتظر شمان
لیندا « کلی ندیمه پشت سر مونیکا وارد شدن و لباس عروس سفید براقی رو اوردن... همه دخترا روز عروسیشون خوشحالن اما من... لبخند غمگینی زدم... ای کاش زندگی ساده اما پر از عشق و آرامش داشتم... به خودم اومدم و دیدم لباس رو تنم کردن و آرایشم تموم شده موهای مشکیم رو باز گذاشته بودم و پایینش رو نسکافه ای کرده بودم.... مادر میبینی دخترت مثل ماه شده همراه ندیمه ها از اتاقم خارج شدم خدمه پچ پچ کنان در گوش هم چیزی میگفتن... یکی تحسینم میکرد و دیگری تخریب و بعضی ها حس ترحم... اما توی صحبت هاشون راجب یه فرد جدید صحبت میکردن.... همون جور که داشتیم به سالن اصلی میرفتیم گفتم « مونیکا جونگ کوک کیه که همه ندیمه ها راجبش صحبت میکنن؟
مونیکا « آ.. ایشون شاهزاده این سرزمین و برادر کوچک ولیعهد هستن
لیندا « برادر کوچک؟ بعد از مراسم بیشتر راجب این شاهزاده برام بگو
مونیکا « چشم
راوی « جیهوپ لباس رسمیشو پوشیده بود و به قصری که سراسر شادی بود خیره شده بود...با خودش میگفت...معذرت میخوام لیندا اما تو به خاطر اعمال پدرت به این سرنوشت دچار شدی... جیهوپ آدم سنگ دلی نبود اما راک از اعتمادش سوء استفاده کرد و پدر و مادرش رو کشت ..اون موقع جیهوپ 10 سال بیشتر نداشت و مجبور شد بار سنگین حکومت و مراقبت از برادر کوچیکش رو به عهده بگیره..حق داشت از راک متنفر باشه نه؟....
۷۱.۲k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.