(نفرت نا تمام)Part.23 فصل²
جیمین*ویو
ا/ت:چی واقیعت داره
جیمین:پس مادربزرگم چرا بهم نگفت
پدربزرگ ا/ت:چون اون با ما دشمن بود.
جیمین:اره میدونم اینکارم ازش برمیاد.
پدربزرگ ا/ت:الان باور میکنی
جیمین:باید فکر کنم
ا/ت:جیمین من و تو یعنی دختر دایی پسر خاله هستیم
جیمین:گمونم ا/ت
ا/ت:میدونم چقدر گیج شدی
جیمین:خب بد این همه مدت بخوان به ادم همچین حرفی بزنن
ا/ت:من که بودم گریه میکردم یا افسرده میشدم
جیمین:نه دیگه اینشکلی هم نیست من هدف یه چیز بود
ا/ت:میدونم
جیمین:که الانم ازش پس میگیرم.
ا/ت:از مادربزرگت
جیمین:اره میخوام بدونم مامان بابام رو کیا کشتن
ا/ت:سریع برو بپرس
رفتم عمارت مادربزرگم.
دیدم توی حال نشسته بود و قهوه میخورد
رفتم جلو.
گفتم
جیمین:من همچی رو فهمیدم فقط بگو مادر رو و بابام رو کیا کشتن
مادربزرگم:چی کدوم حقیقتی چی میگی
جیمین:اره فهمیدم مامان بابام رو اونا نکشتن و دایی و پدربزرگم بودن
مادربزرگم:چی میگی پسرم
جیمین:مامان بزرگ اقرار نکن
مادربزرگم:اونا رو من کشتم
جیمین:چی
پایان
ا/ت:چی واقیعت داره
جیمین:پس مادربزرگم چرا بهم نگفت
پدربزرگ ا/ت:چون اون با ما دشمن بود.
جیمین:اره میدونم اینکارم ازش برمیاد.
پدربزرگ ا/ت:الان باور میکنی
جیمین:باید فکر کنم
ا/ت:جیمین من و تو یعنی دختر دایی پسر خاله هستیم
جیمین:گمونم ا/ت
ا/ت:میدونم چقدر گیج شدی
جیمین:خب بد این همه مدت بخوان به ادم همچین حرفی بزنن
ا/ت:من که بودم گریه میکردم یا افسرده میشدم
جیمین:نه دیگه اینشکلی هم نیست من هدف یه چیز بود
ا/ت:میدونم
جیمین:که الانم ازش پس میگیرم.
ا/ت:از مادربزرگت
جیمین:اره میخوام بدونم مامان بابام رو کیا کشتن
ا/ت:سریع برو بپرس
رفتم عمارت مادربزرگم.
دیدم توی حال نشسته بود و قهوه میخورد
رفتم جلو.
گفتم
جیمین:من همچی رو فهمیدم فقط بگو مادر رو و بابام رو کیا کشتن
مادربزرگم:چی کدوم حقیقتی چی میگی
جیمین:اره فهمیدم مامان بابام رو اونا نکشتن و دایی و پدربزرگم بودن
مادربزرگم:چی میگی پسرم
جیمین:مامان بزرگ اقرار نکن
مادربزرگم:اونا رو من کشتم
جیمین:چی
پایان
۱۲.۷k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.