تک پارتی شوگا
the pain=درد
(علامت مشاور ا/ت + و علامت یونگی _ )
چند هفته ای میشد که شوگا تو تیمارستان بستری شده بود
پسری با لباس بیمارستان با چهره ی سرد و بی حس روی تخت....بازم جذاب بود...
همون طور که نگاه سردشو از روی تخت به پنجره ی کنار تختش داده بود ، با صدای باز شدن در سرشو به سمت در برگردوند....
زنی که وارد اتاق شده بود درو بست و با لبخند به سمت شوگا اومد و دستشو به سمتش دراز کرد
کمی مکث کرد ولی حرکتی از شوگا سر نزد
+آممم خوب گمونم علاقه ای به دست دادن و معاشرت با دیگران نداری
شوگا سرشو و پایین انداخت و با همون لحن بی حسش گفت:
_داشتم ، نه اونقدراها ولی داشتم
+چیشد که دیگه نداری؟؟
شوگا پوزخند صدا داری زد و به مشاورش خیره شد
+اوه ببخشید یادم رفت خودمو معرفی کنم ، من پارک ا/ت هستم ، مشاور جدیدت با هام راحت باش سعی دارم کمکت کنم ، پروندتو خوندم !! گمونم با اون بیماریت وضع خوبی نداری ، حالا میخای خیلی کوتاه و مختصر تعریف کنی چه اتفاقی برات افتاده و چرا اینجایی؟
شوگا بدون مکث کردن شروع کرد به حرف زدن ، انگار منتظر یکی بود تا بشینه و یه دل سیر براش حرف بزنه ، تا شاید این باره رو دوشش سبک تر میشد
-_خانوم دکتر خونهٔ ما طبقهٔ چهارم بود ، شبا وقتی میرسیدم خونه وُ هنوز مکالمهمون ادامه داشت، از پلهها میرفتم بالا وُ سوارِ آسانسور نمیشدم تا آنتن نپره و مکالمه قطع نشه....
مشاور با چشمایی که انگار داشت از تعجب از حدقه در میومد گفت
+ مین یونگییی با این آسمِ شدییدد؟؟!
_ باهاش که حرف میزدم حواسم از نفس کشیدن پرت میشد...
+یعنی حاضر بودی بخاطرش ۶ طبقه رو با این نفس تنگیت پیاده بری بالااا ؟؟ اگه اتفاقی برات میافتاد چییی!
دستی تو موهاش کشید و با خنده ای که درد از توش میبارید جواب داد :
_اتفاق ؟؟ حاضر بودم جونمم براش بدم...
+ اونم همینقد تورو دوست داشت ؟
- آره بابا ... موقع تماس از گوشیش صدای تق تق میومد میپرسیدم صداِی چیه؟ میگفت دارم عکسایِ پروفایلتو موقع حرف زدن نگاه میکنم !!
+ پس چرا دیگه با هم نیستین؟
_اون صدای تق تق که گفتم بهتون؟؟ داشت با یکی دیگه چت میکرد : )
پایان
لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
(علامت مشاور ا/ت + و علامت یونگی _ )
چند هفته ای میشد که شوگا تو تیمارستان بستری شده بود
پسری با لباس بیمارستان با چهره ی سرد و بی حس روی تخت....بازم جذاب بود...
همون طور که نگاه سردشو از روی تخت به پنجره ی کنار تختش داده بود ، با صدای باز شدن در سرشو به سمت در برگردوند....
زنی که وارد اتاق شده بود درو بست و با لبخند به سمت شوگا اومد و دستشو به سمتش دراز کرد
کمی مکث کرد ولی حرکتی از شوگا سر نزد
+آممم خوب گمونم علاقه ای به دست دادن و معاشرت با دیگران نداری
شوگا سرشو و پایین انداخت و با همون لحن بی حسش گفت:
_داشتم ، نه اونقدراها ولی داشتم
+چیشد که دیگه نداری؟؟
شوگا پوزخند صدا داری زد و به مشاورش خیره شد
+اوه ببخشید یادم رفت خودمو معرفی کنم ، من پارک ا/ت هستم ، مشاور جدیدت با هام راحت باش سعی دارم کمکت کنم ، پروندتو خوندم !! گمونم با اون بیماریت وضع خوبی نداری ، حالا میخای خیلی کوتاه و مختصر تعریف کنی چه اتفاقی برات افتاده و چرا اینجایی؟
شوگا بدون مکث کردن شروع کرد به حرف زدن ، انگار منتظر یکی بود تا بشینه و یه دل سیر براش حرف بزنه ، تا شاید این باره رو دوشش سبک تر میشد
-_خانوم دکتر خونهٔ ما طبقهٔ چهارم بود ، شبا وقتی میرسیدم خونه وُ هنوز مکالمهمون ادامه داشت، از پلهها میرفتم بالا وُ سوارِ آسانسور نمیشدم تا آنتن نپره و مکالمه قطع نشه....
مشاور با چشمایی که انگار داشت از تعجب از حدقه در میومد گفت
+ مین یونگییی با این آسمِ شدییدد؟؟!
_ باهاش که حرف میزدم حواسم از نفس کشیدن پرت میشد...
+یعنی حاضر بودی بخاطرش ۶ طبقه رو با این نفس تنگیت پیاده بری بالااا ؟؟ اگه اتفاقی برات میافتاد چییی!
دستی تو موهاش کشید و با خنده ای که درد از توش میبارید جواب داد :
_اتفاق ؟؟ حاضر بودم جونمم براش بدم...
+ اونم همینقد تورو دوست داشت ؟
- آره بابا ... موقع تماس از گوشیش صدای تق تق میومد میپرسیدم صداِی چیه؟ میگفت دارم عکسایِ پروفایلتو موقع حرف زدن نگاه میکنم !!
+ پس چرا دیگه با هم نیستین؟
_اون صدای تق تق که گفتم بهتون؟؟ داشت با یکی دیگه چت میکرد : )
پایان
لاوام لایک ، فالو و کامنت یادتون نره💜💜
۷۰.۳k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.