وقتی که دشمنته ولی عاشقت میشه
وقتی که دشمنته ولی عاشقت میشه
پارت5
ات:خب ....خب
میا و ایو: اه اینقدر خب خب نکن و بگو
ات: اه اصلا خودش بگه
کوک: ولی اگر من بگم خبری از قولایی که دادم نیست
ات: باشه باشه من با....باکوک..
همه: اه بگو دیگه
ات: اه باشه من با کوک تقریبا دو ماه پیش ازدواج کردم
ایو: کوک ات اشهدتون رو بخونین
ات: دیدین گفتم
؟بخاطر مشتی که جسی به ات زده بود ات بیهوش شد
کوک: ات ات بلند شو
ایو: این چش شد( با خشم)
میا: راستش جسی بخاطر اینکه فکر کرد ات کاری کرده استاد بره یه مشت زد تو دلش
کوک: هاااا( با عصبانیت)
؟کوک هنوز داشت چیزی میگفت که ات یهویی به هوش اومد
کوک: ات خوبی
ات: اره خوبم ولی بخاطر مشت جسی دلم درد میکنه
کوک: جسی تو تنبیهی
کوک: همه شما فردا با من به اوردو میاین جسی باید اینجا پیش مدیر و معاون ها بمونه
جسی: اما اما اوپا من نمیخوام
کوک:بگو استاد زبونت ادت کنه فقط ات میمونه بگه اوپا که نمیگه
ات: کوک ساکت( با صدا اروم)
کوک: اگه یبار بگی همه چیز حله
ات: نه نمیگم
ایو: اگر جلسه تمام شد ات و کوک بلند شید منو ببرین خونه دلم واسه مامانم و بابام تنگ شده
کوک: فرمان دیگری نیست پرانسس
ات: بیا بریم
یهو کوک بغلم کرد و منو برد
ایو: هزار الله اکبر منم شوهر میخوام
ات:کوک بزارم زمین من میام
حتی به حرفم گوش نکرد و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه مامان و بابای کوک
مامان کوک: ایووووووووو دخترم
ایو: مامانی چرا بهم نگفتی کوک و ات باهم ازدواج کردن
بابا کوک: نمیشد
کوک و ات بیاین کاریتون دارم
.
.
.
پارت5
ات:خب ....خب
میا و ایو: اه اینقدر خب خب نکن و بگو
ات: اه اصلا خودش بگه
کوک: ولی اگر من بگم خبری از قولایی که دادم نیست
ات: باشه باشه من با....باکوک..
همه: اه بگو دیگه
ات: اه باشه من با کوک تقریبا دو ماه پیش ازدواج کردم
ایو: کوک ات اشهدتون رو بخونین
ات: دیدین گفتم
؟بخاطر مشتی که جسی به ات زده بود ات بیهوش شد
کوک: ات ات بلند شو
ایو: این چش شد( با خشم)
میا: راستش جسی بخاطر اینکه فکر کرد ات کاری کرده استاد بره یه مشت زد تو دلش
کوک: هاااا( با عصبانیت)
؟کوک هنوز داشت چیزی میگفت که ات یهویی به هوش اومد
کوک: ات خوبی
ات: اره خوبم ولی بخاطر مشت جسی دلم درد میکنه
کوک: جسی تو تنبیهی
کوک: همه شما فردا با من به اوردو میاین جسی باید اینجا پیش مدیر و معاون ها بمونه
جسی: اما اما اوپا من نمیخوام
کوک:بگو استاد زبونت ادت کنه فقط ات میمونه بگه اوپا که نمیگه
ات: کوک ساکت( با صدا اروم)
کوک: اگه یبار بگی همه چیز حله
ات: نه نمیگم
ایو: اگر جلسه تمام شد ات و کوک بلند شید منو ببرین خونه دلم واسه مامانم و بابام تنگ شده
کوک: فرمان دیگری نیست پرانسس
ات: بیا بریم
یهو کوک بغلم کرد و منو برد
ایو: هزار الله اکبر منم شوهر میخوام
ات:کوک بزارم زمین من میام
حتی به حرفم گوش نکرد و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه مامان و بابای کوک
مامان کوک: ایووووووووو دخترم
ایو: مامانی چرا بهم نگفتی کوک و ات باهم ازدواج کردن
بابا کوک: نمیشد
کوک و ات بیاین کاریتون دارم
.
.
.
۴.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.