فیک shadow of death پارت⁵¹
لونا « جیمین خیلی عصبی بود....نمیدونم تهیونگ چیکار داشت اما زود رفت و خب چون بی احتیاطی کردم و حواسم به خودم نبود باهام قهر کرده بود ಥ_ಥ...
جیمین « همینجا میشینی تکونم نمیخوری لونا....
لونا « اما جی
جیمین « اینقدر از دستت عصبانی هستم که همین الانم میتونم تیکه تیکه ات کنم پس حرف اضافی نشنوم
لونا « جیمین رفت و جیهوپم خبر کرد تا چوی رو مداوا کنه....منه بدبخت هم همین جوری روی مبل نشسته بودم که خوابم گرفت....
جیمین « باور نمیشد تو یه روز اینقدر کار بزیزه سرم....شب شده بود و کار ها رو انجام داده بودم که یاد لونا اوفتادم و گفتم یه سری بهش بزنم....وقتی رفتم تو سالن دیدم گردنشو لج کرده و خوابیده....آهی کشیدم و رفتم بغلش کردم و بردمش توی اتاق خودم....امشب باهاش کار داشتم و اگه میبردمش توی اتاق خودش دَر میرفت....پتوشو روش کشیدم و خواستم برم که یقیه لباسم رو گرفت و چون یهویی بود فاصله بینمون به صفر رسید.....هی لونا ول کن یقیه لباسم رو.....اما اون غرق خواب بود...
لونا « چند شبی بود که توهم میزدم و توی خواب جیمین رو میبوسیدم....دوباره داشتم خواب میدیدم که حس کردم تکون میخورم....چشمامو باز کردم و دیدم یقیه جیمین رو گرفتم و فاصله بینمون خیلی کم بود...یقیه اش رو ول کردم سیخ نشستم سرجام.....چیزه....جیمین
جیمین « میشه بپرسم چه غلطی میکردی تو خواب؟؟
لونا « آه هیچی....راستی چرا منو اوردی توی اتاق خودت
جیمین « میخواستم آخر شب به خاطر نافرمانی های امروزت تنبیه ات کنم که الان خودت وقتش رو جلو انداختی
لونا « نونوووووو... جیمین....اومدم فرار کنم که دستم رو گرفت و پرتم کرد روی تخت و......
سانسور « اهم اهم 🐥🧣جوجه من طلایی....رنگ پرش حنایی🐇🍷🧣
تهیونگ « چوی رو زنده نگه داشته بودن اما قرار نبود بهش خوش بگذره و کشته میشد....تصمیم گرفتم یه زنگی به لونا بزنم.....یه روزه به باهاش حرف نزدم....گوشیم رو برداشتم و بهش زنگ زدم
لونا « با صدای زنگ گوشیم بزور گوشیم رو برداشتم و تمام رو برقرار کردم.....
لونا « شلاممممممم ببری جونم
تهیونگ « سلام لجباز خانم....خوبی؟
لونا « آشتی کردی الان؟
تهیونگ « اره..اما دارم برات
لونا « اگه منظورت تنبیه هست که جیمین زحمتش رو کشیده....چرا شما دوتا اینقدر خشنید
تهیونگ « شت//* خب پس هیچی اما دیگه از این کارا نکن
لونا « امروز میای عمارت؟؟
تهیونگ« اره فسقلی میبینمت
لونا « باشه خداحافظ.....با شنیدن صدای بوق گوشیم رو گذاشتم روی میز.....دلم خیلی درد میکرد...یه قرص خوردم و لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین
🧣🐥اهم خب امیدوارم خوب شده باشه....و خب اگه تونستم پارت بعدی رو شب میزارم
جیمین « همینجا میشینی تکونم نمیخوری لونا....
لونا « اما جی
جیمین « اینقدر از دستت عصبانی هستم که همین الانم میتونم تیکه تیکه ات کنم پس حرف اضافی نشنوم
لونا « جیمین رفت و جیهوپم خبر کرد تا چوی رو مداوا کنه....منه بدبخت هم همین جوری روی مبل نشسته بودم که خوابم گرفت....
جیمین « باور نمیشد تو یه روز اینقدر کار بزیزه سرم....شب شده بود و کار ها رو انجام داده بودم که یاد لونا اوفتادم و گفتم یه سری بهش بزنم....وقتی رفتم تو سالن دیدم گردنشو لج کرده و خوابیده....آهی کشیدم و رفتم بغلش کردم و بردمش توی اتاق خودم....امشب باهاش کار داشتم و اگه میبردمش توی اتاق خودش دَر میرفت....پتوشو روش کشیدم و خواستم برم که یقیه لباسم رو گرفت و چون یهویی بود فاصله بینمون به صفر رسید.....هی لونا ول کن یقیه لباسم رو.....اما اون غرق خواب بود...
لونا « چند شبی بود که توهم میزدم و توی خواب جیمین رو میبوسیدم....دوباره داشتم خواب میدیدم که حس کردم تکون میخورم....چشمامو باز کردم و دیدم یقیه جیمین رو گرفتم و فاصله بینمون خیلی کم بود...یقیه اش رو ول کردم سیخ نشستم سرجام.....چیزه....جیمین
جیمین « میشه بپرسم چه غلطی میکردی تو خواب؟؟
لونا « آه هیچی....راستی چرا منو اوردی توی اتاق خودت
جیمین « میخواستم آخر شب به خاطر نافرمانی های امروزت تنبیه ات کنم که الان خودت وقتش رو جلو انداختی
لونا « نونوووووو... جیمین....اومدم فرار کنم که دستم رو گرفت و پرتم کرد روی تخت و......
سانسور « اهم اهم 🐥🧣جوجه من طلایی....رنگ پرش حنایی🐇🍷🧣
تهیونگ « چوی رو زنده نگه داشته بودن اما قرار نبود بهش خوش بگذره و کشته میشد....تصمیم گرفتم یه زنگی به لونا بزنم.....یه روزه به باهاش حرف نزدم....گوشیم رو برداشتم و بهش زنگ زدم
لونا « با صدای زنگ گوشیم بزور گوشیم رو برداشتم و تمام رو برقرار کردم.....
لونا « شلاممممممم ببری جونم
تهیونگ « سلام لجباز خانم....خوبی؟
لونا « آشتی کردی الان؟
تهیونگ « اره..اما دارم برات
لونا « اگه منظورت تنبیه هست که جیمین زحمتش رو کشیده....چرا شما دوتا اینقدر خشنید
تهیونگ « شت//* خب پس هیچی اما دیگه از این کارا نکن
لونا « امروز میای عمارت؟؟
تهیونگ« اره فسقلی میبینمت
لونا « باشه خداحافظ.....با شنیدن صدای بوق گوشیم رو گذاشتم روی میز.....دلم خیلی درد میکرد...یه قرص خوردم و لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین
🧣🐥اهم خب امیدوارم خوب شده باشه....و خب اگه تونستم پارت بعدی رو شب میزارم
۹۰.۷k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.