پارت ۵
ی کاغذ اونجا بود
خوندم
نامه
اقای جونگ کوک خوش حالم که ایو رو به دست اوردی
و اینه که من خودم بچه ی خودمو بزرگ میکنم و بهش میگم اسلن پدر نداشته و اسمی از تو نمیارم
خدافظ برای همیشه
تا اینو خوندم زدم زیر گریه و به افرادام گفتم اتو برام پیداش کنن
ولی هیچ نشونه ای ازش نبود
کلافه شدم و داد زدم
اتتتت
از زبون کوک دو ماهی میشه که ات رو ندیدم
دکتر بهم گفت که افسورده ای راست میگه قیافم خیلی داغون شده
۵ ماه بعد
ی درد شدیدی داشتم که یهو سیایی
وقتی بیدار شدم
توی بیمارستان بودم و ی بچه بقلم بود گریم گرفت خیلی شبیه کوک بود ولی چه فایده ساید کوک تا الان بچه داره شده باشه اسم بچمو گذاشتم نادیا
۶ سال بعد
تصمیم گرفتم با اجوما برگردیم کره که نادیا هم اونا بره مدرسه
ساعت ۵ بعد ظهر رسیدیم سئول
نادیا: خاله خیلی اینا قشنگه
اجوما : اره خیلی قشنگه عزیزم
نادیا : باباهم اینجا زندگی میکرد
ات : اره دختر قشنگم
نادیا : و اینجا مرد
ات : اره
نادیا : اها
از زبون ات
رفتم کارای مدرسه ی نادیا رو انجام دادم
که فردا بره مدرسه
از زبون کوک
مس همیشه داشتم سیگار میکشیدمو به ات فور میکردم
یعنی بچون الان ۶ سالشه
اسموشو چی گزشته
الان گجان
ازدواج کرده
ت همین فکرا بودم که افرادام اومدن گفتن ات تو سئوله و ادرسه خونشم دادن خیلی خوشحال شدم
سریع رفتم سوار ماشین شدمو رفتم
به همون ادرس
رسید و در زدم که
(بچه هابگم کع ات و اجوما رفته بودن برای مدرسه ی ات کاراشو انجام بدن )
خیلی طول کشید که ی دختر کوچولو درو باز کرد صندلی گذاشته بود زیر پاش که قدش برشه درو باز که خیلی شبیه من بود
اشک تو چشمام هله قه زد این بچه ی خودمه
نادیا : شما
کوک : من ااا جانگ کوکم میشه بیام تو
نادیا : چلا
خوندم
نامه
اقای جونگ کوک خوش حالم که ایو رو به دست اوردی
و اینه که من خودم بچه ی خودمو بزرگ میکنم و بهش میگم اسلن پدر نداشته و اسمی از تو نمیارم
خدافظ برای همیشه
تا اینو خوندم زدم زیر گریه و به افرادام گفتم اتو برام پیداش کنن
ولی هیچ نشونه ای ازش نبود
کلافه شدم و داد زدم
اتتتت
از زبون کوک دو ماهی میشه که ات رو ندیدم
دکتر بهم گفت که افسورده ای راست میگه قیافم خیلی داغون شده
۵ ماه بعد
ی درد شدیدی داشتم که یهو سیایی
وقتی بیدار شدم
توی بیمارستان بودم و ی بچه بقلم بود گریم گرفت خیلی شبیه کوک بود ولی چه فایده ساید کوک تا الان بچه داره شده باشه اسم بچمو گذاشتم نادیا
۶ سال بعد
تصمیم گرفتم با اجوما برگردیم کره که نادیا هم اونا بره مدرسه
ساعت ۵ بعد ظهر رسیدیم سئول
نادیا: خاله خیلی اینا قشنگه
اجوما : اره خیلی قشنگه عزیزم
نادیا : باباهم اینجا زندگی میکرد
ات : اره دختر قشنگم
نادیا : و اینجا مرد
ات : اره
نادیا : اها
از زبون ات
رفتم کارای مدرسه ی نادیا رو انجام دادم
که فردا بره مدرسه
از زبون کوک
مس همیشه داشتم سیگار میکشیدمو به ات فور میکردم
یعنی بچون الان ۶ سالشه
اسموشو چی گزشته
الان گجان
ازدواج کرده
ت همین فکرا بودم که افرادام اومدن گفتن ات تو سئوله و ادرسه خونشم دادن خیلی خوشحال شدم
سریع رفتم سوار ماشین شدمو رفتم
به همون ادرس
رسید و در زدم که
(بچه هابگم کع ات و اجوما رفته بودن برای مدرسه ی ات کاراشو انجام بدن )
خیلی طول کشید که ی دختر کوچولو درو باز کرد صندلی گذاشته بود زیر پاش که قدش برشه درو باز که خیلی شبیه من بود
اشک تو چشمام هله قه زد این بچه ی خودمه
نادیا : شما
کوک : من ااا جانگ کوکم میشه بیام تو
نادیا : چلا
۱۲.۱k
۱۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.