رمان دورترین نزدیک
#پارت_246
پدر ماهور: بچه ها گفتن یه مسافرت کاریه یکماهه و شاید یکم بیشتر اما بعد گذشت مدتی و پیگیری های من که فهمیدم کجا سفر کردن از طرف آگاهی
بهم اطلاع داده شد دنبالشون نگردم و جاشون امنه اما هیج اطلاعتی درمورد جزئیات ماجرا نداشتیم
رامین: من داشتم! تا دوماه پیش با ماهور حرف زدم دیگه حسابی نگرانشون بودیم گفت خیالت راحت همه چی خوبه و بزودی برمیگردیم!
خانمی از اون وسط رو کرد سمتمون : یه چیزی شده! پسرم ازم حلالیت طلبید!
الانم حسم میگه یه چیزی شده که شما اینجایید!ماهورمن کجاست!؟
رادوین:ازتون خواسته بودم به خانواده ترانه هم اطلاع بدید بیان
رامین:تهرانن،سامان رفته دنبالشون بیارتشون اینجا
رادوین:پس صبرمیکنیم
رادوینوروشنک روبروی نگاهای منتظر بقیه نشستن
ملیس تحمل نکرد: چراساکت شدین؟ خب یه چیزی بگید داداشموترانه کجان؟!
یه ربع بعدسروکله ی دوتا پسر جوونو یه دخترو خانم مسنی که باهاشون بود پیدا شد
روشنک: لطفا بشینید
یه خانمی به اسم شیدا مهرپرور با پسرتون ماهور قرارداد بستن که به ظاهر یه کارکاملاقانونیو مهم بود
اماپشت پرده این ماجرا چیز دیگه ای بودو همه چیزوتعریف کردتا به روز حادثه رسیدو سکوت کرد
رادوین: ما نمیخواستیم بلایی سر ترانه و ماهور بیارن برای همین قرار بود جوری جلوه کنه که اونا اصلا خبر ندارن و ما بینشون نفوذی هستیم
همه چی خوب بود اما گویا یکی مارو لو داده بود! نمیدونم چجوری اما یهو غافلگیر شدیمو همه دستگیر شدن جز شروین و خواهرش سریع زدیم بیرون ک بریم دنبالشون درست پشت سر ماشینی که هر چهارتاشون بودن راه افتادیم شروین بهم تیراندازی میکرد و تیر خوردم مجبور شدم ماشینو نگه دارم که تصادف پیش نیاد
یه لحظه بود ! سریع اتفاق افتاد متاسفانه اونا تصادف کردنو ماشین پرت شد پایین
خیلی متاسفم
سرشو گرفت پایین :
بعد بررسی و رسیدن نیروها ماشین کاملا سوخته بود
با صدای سامان که مادرشو صدا میزد سرشو گرفت بالا ، از حال رفته بود همه بهت زده انگار که شوکه شده باشن نگاشون میکردن
روشنک: تسلیت میگم!
ملیسا با لبخند بلند شد رفت سمت در : شوخی قشنگی نبود بگین بیان
همینجوری که میرفت بیرون صداشون میزد
ملیسا: تتر دستم بهت برسه بخدا میزنمت شوخی مسخره ایه
برگشت سمت رادوین: خب کجان؟!
رادوین: متاسفم
ملیسا لبخند هسیتیریکی زد و اومد نزدیک رادوین یقشو گرفت: داداشم کجاست ترانه کجاست؟!
رادوین دستاشو گرفت: ملیسا ار...
ملیسا داد زد: دروغ میگی تو داری دروغ میگی اونا هیچیشون نشده
خدا لعنتتون کنه خدا همه تونو لعنت کنه
یکی یکی گلدونای روی میزو کوبوند رو زمین و داد میزد
سامان با چهره ی گرفته زنگ با اورژانس حرف میزد
رامین رفت سمت ملیسا دستشو گرفت : ملیس نکن...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #تکست_خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #love #عشق #عاشقانه #دخترونه #تنهایی
پدر ماهور: بچه ها گفتن یه مسافرت کاریه یکماهه و شاید یکم بیشتر اما بعد گذشت مدتی و پیگیری های من که فهمیدم کجا سفر کردن از طرف آگاهی
بهم اطلاع داده شد دنبالشون نگردم و جاشون امنه اما هیج اطلاعتی درمورد جزئیات ماجرا نداشتیم
رامین: من داشتم! تا دوماه پیش با ماهور حرف زدم دیگه حسابی نگرانشون بودیم گفت خیالت راحت همه چی خوبه و بزودی برمیگردیم!
خانمی از اون وسط رو کرد سمتمون : یه چیزی شده! پسرم ازم حلالیت طلبید!
الانم حسم میگه یه چیزی شده که شما اینجایید!ماهورمن کجاست!؟
رادوین:ازتون خواسته بودم به خانواده ترانه هم اطلاع بدید بیان
رامین:تهرانن،سامان رفته دنبالشون بیارتشون اینجا
رادوین:پس صبرمیکنیم
رادوینوروشنک روبروی نگاهای منتظر بقیه نشستن
ملیس تحمل نکرد: چراساکت شدین؟ خب یه چیزی بگید داداشموترانه کجان؟!
یه ربع بعدسروکله ی دوتا پسر جوونو یه دخترو خانم مسنی که باهاشون بود پیدا شد
روشنک: لطفا بشینید
یه خانمی به اسم شیدا مهرپرور با پسرتون ماهور قرارداد بستن که به ظاهر یه کارکاملاقانونیو مهم بود
اماپشت پرده این ماجرا چیز دیگه ای بودو همه چیزوتعریف کردتا به روز حادثه رسیدو سکوت کرد
رادوین: ما نمیخواستیم بلایی سر ترانه و ماهور بیارن برای همین قرار بود جوری جلوه کنه که اونا اصلا خبر ندارن و ما بینشون نفوذی هستیم
همه چی خوب بود اما گویا یکی مارو لو داده بود! نمیدونم چجوری اما یهو غافلگیر شدیمو همه دستگیر شدن جز شروین و خواهرش سریع زدیم بیرون ک بریم دنبالشون درست پشت سر ماشینی که هر چهارتاشون بودن راه افتادیم شروین بهم تیراندازی میکرد و تیر خوردم مجبور شدم ماشینو نگه دارم که تصادف پیش نیاد
یه لحظه بود ! سریع اتفاق افتاد متاسفانه اونا تصادف کردنو ماشین پرت شد پایین
خیلی متاسفم
سرشو گرفت پایین :
بعد بررسی و رسیدن نیروها ماشین کاملا سوخته بود
با صدای سامان که مادرشو صدا میزد سرشو گرفت بالا ، از حال رفته بود همه بهت زده انگار که شوکه شده باشن نگاشون میکردن
روشنک: تسلیت میگم!
ملیسا با لبخند بلند شد رفت سمت در : شوخی قشنگی نبود بگین بیان
همینجوری که میرفت بیرون صداشون میزد
ملیسا: تتر دستم بهت برسه بخدا میزنمت شوخی مسخره ایه
برگشت سمت رادوین: خب کجان؟!
رادوین: متاسفم
ملیسا لبخند هسیتیریکی زد و اومد نزدیک رادوین یقشو گرفت: داداشم کجاست ترانه کجاست؟!
رادوین دستاشو گرفت: ملیسا ار...
ملیسا داد زد: دروغ میگی تو داری دروغ میگی اونا هیچیشون نشده
خدا لعنتتون کنه خدا همه تونو لعنت کنه
یکی یکی گلدونای روی میزو کوبوند رو زمین و داد میزد
سامان با چهره ی گرفته زنگ با اورژانس حرف میزد
رامین رفت سمت ملیسا دستشو گرفت : ملیس نکن...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #تکست_خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #love #عشق #عاشقانه #دخترونه #تنهایی
۷.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.