دوران ما part 4
بعد از حموم موهامو خشک کردم و خودمو پرت کردم رو تختم
توی افکارم غرق بودم که صدای ماشین که توی حیاط توقف کردو شنیدم قطعا مامان بابام بودم خودمو زدم به خواب اصلا حوصله ی حرفاشونو ندارم
ولی بارم میشنیدم که چی به خدمت کار میگفتن
《ا.ت خونست ؟》《بله ... خانم بعد از اینکه اومدن گفتن میرن میخوابن 》
《 من نمیفهمم این دختر انقدر میخوابه کی درس میخونه 》
《به خاطر همینه هیچ وقت رتبه ی اول نمیشه 》
هیچ وقت نمیخوان این حرفاشونو بس کنن
در صورتی که دارم تمام تلاشمو میکنم ولی اونا هیچ وقت راضی نیستن مسخرست
........
گوشیمو برداشتم ساعتای ۵ بود به هر حال باید از اتاقم میرفتم بیرون اگه میتونستم قطعا این کارو نمیکردم
رفتم پایین نشسته بودن منم از سر ناچار سلام کردمو نشستم کنار مامانم که بابام شروع کرد به حرف زدن
پ.ت:خوب خوابیدی؟
لبخندی مصنوعی زدم و گفتم
ا.ت:به لطف شما
م.ت:بست نیست که انقدر میخوابی پس درساتو کی میخونی ؟
ا.ت:ببخشید مامان ولی فکر نمیکنم طراحی لباس چیزی برای خوندن داشته باشه
پ.ت :پس چرا هیچ وقت رتبه ی اول کلاستونو نمیاری
جوابی برا حرفش نداشتم من تمام تلاشمو میکردم ولی...ولی همیشه کسی بود که از من بالا تر بود
اون فرد به کارش علاقه داره ولی من چی منی که به زور پدر و مادرم اومدم این رشته و تمام تلاشمو میکنم ولی بازم رتبه ی دوم بودم
درسته ۵۰ درصدش تلاشه ولی باقیش مال علاقه ست
علاقه ای که به کار میدی ......
از جام بلند شدم و گفتم:درسته تلاش من بی فایده بود ببخشید مامان و ببخشید بابا با اجازتون میرم تا بیشتر کار کنم شاید این جوری شما راضی شید با تعظیم کوتاهی به اتاقم رفتم
هر بار که جلوی پدر و مادم تعظیم میکنم با خودم میگم مگه اونا ریئسمن مگه پدر مادرم نیستن؟چرا باید یه همچین کاری رو مثل خدمتکارها انجام بدم ؟
.......
توی افکارم غرق بودم که صدای ماشین که توی حیاط توقف کردو شنیدم قطعا مامان بابام بودم خودمو زدم به خواب اصلا حوصله ی حرفاشونو ندارم
ولی بارم میشنیدم که چی به خدمت کار میگفتن
《ا.ت خونست ؟》《بله ... خانم بعد از اینکه اومدن گفتن میرن میخوابن 》
《 من نمیفهمم این دختر انقدر میخوابه کی درس میخونه 》
《به خاطر همینه هیچ وقت رتبه ی اول نمیشه 》
هیچ وقت نمیخوان این حرفاشونو بس کنن
در صورتی که دارم تمام تلاشمو میکنم ولی اونا هیچ وقت راضی نیستن مسخرست
........
گوشیمو برداشتم ساعتای ۵ بود به هر حال باید از اتاقم میرفتم بیرون اگه میتونستم قطعا این کارو نمیکردم
رفتم پایین نشسته بودن منم از سر ناچار سلام کردمو نشستم کنار مامانم که بابام شروع کرد به حرف زدن
پ.ت:خوب خوابیدی؟
لبخندی مصنوعی زدم و گفتم
ا.ت:به لطف شما
م.ت:بست نیست که انقدر میخوابی پس درساتو کی میخونی ؟
ا.ت:ببخشید مامان ولی فکر نمیکنم طراحی لباس چیزی برای خوندن داشته باشه
پ.ت :پس چرا هیچ وقت رتبه ی اول کلاستونو نمیاری
جوابی برا حرفش نداشتم من تمام تلاشمو میکردم ولی...ولی همیشه کسی بود که از من بالا تر بود
اون فرد به کارش علاقه داره ولی من چی منی که به زور پدر و مادرم اومدم این رشته و تمام تلاشمو میکنم ولی بازم رتبه ی دوم بودم
درسته ۵۰ درصدش تلاشه ولی باقیش مال علاقه ست
علاقه ای که به کار میدی ......
از جام بلند شدم و گفتم:درسته تلاش من بی فایده بود ببخشید مامان و ببخشید بابا با اجازتون میرم تا بیشتر کار کنم شاید این جوری شما راضی شید با تعظیم کوتاهی به اتاقم رفتم
هر بار که جلوی پدر و مادم تعظیم میکنم با خودم میگم مگه اونا ریئسمن مگه پدر مادرم نیستن؟چرا باید یه همچین کاری رو مثل خدمتکارها انجام بدم ؟
.......
۱۰.۶k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.