عشق مافیا پارت 6
که یهو جونگ کوک اومد تو و گفت: این چه وضعشه چرا اینجوری شدی کسی کاری باهات کرده همین الان بگو.
منم گفتم: مگه برات مهمه برو پیش دوست دخترت.
کوک: چرا برام مهم نباشه تو خدمتکار منی باید زنده بمونی تا برام کار کنی.
با این حرفش ناراحت شدم رفتم تو اتاقم. همینکه اومدم از آشپزخونه برم بیرون دستم و گرفت.
برگشتم یدونه زدم تو گوشش و رفتم. تو اتاقم بودم داشتم با گوشیم ور میرفتم که با صدای دادش از جا پریدم.
یه دفعه دیدم جونگ کوک با عصبانیت اومد تو و گفت: تو میزنی تو گوش من، فکر کردی کی هستی.
یه لحظه تمام وجودم رو ترس فرو گرفت. اومد نزدیک و کمربندش و دستش گرفت و شروع کرد به زدن.
ات: آخخخخ نکن درد دارهههه
کوک: به درک که داره باید تاوان اون در گوشی که به من زدید رو پس بدی.
همینجوری میزد کل بدنم کبود شده بود دیگه جونی نداشتم. همینجوری داشت میزد که آخر ول کرد و گفت: فکر نکن راحت شدی خانم خانوما
ات: تورو خدا ولم کن خواهش میکنم تورو خدااااا
کوک رفت و یه تیغ آورد، همون موقع فهمیدم میخواد چیکار کنه.
اومد نزدیکم و شروع کرد به خط انداختن روی لبم، خیلی میسوخت اما به روی خودم نیاوردم.
بعد چند دقیقه ولم کرد ولی بعد لباسام رو درآورد.
شروع کرد به خط انداختن روی سینم، بدتر از لبم میسوخت ولی من آستانه ی دردم بالا بود.
تمام بدنم رو خط انداخته بود، آخر ولم کرد و لباسام رو تنم کرد از تو چشاش معلوم بود از این کارش پشیمون شده، باید هم پشیمون بشه حرومزاده ی روانی(همچنین🤬😡)
رفت بیرون و منم رفتم یکم به زخمام کرم زدم خیلی میسوخت.
شاید پارت بعد رو اسمات کنم😈
منم گفتم: مگه برات مهمه برو پیش دوست دخترت.
کوک: چرا برام مهم نباشه تو خدمتکار منی باید زنده بمونی تا برام کار کنی.
با این حرفش ناراحت شدم رفتم تو اتاقم. همینکه اومدم از آشپزخونه برم بیرون دستم و گرفت.
برگشتم یدونه زدم تو گوشش و رفتم. تو اتاقم بودم داشتم با گوشیم ور میرفتم که با صدای دادش از جا پریدم.
یه دفعه دیدم جونگ کوک با عصبانیت اومد تو و گفت: تو میزنی تو گوش من، فکر کردی کی هستی.
یه لحظه تمام وجودم رو ترس فرو گرفت. اومد نزدیک و کمربندش و دستش گرفت و شروع کرد به زدن.
ات: آخخخخ نکن درد دارهههه
کوک: به درک که داره باید تاوان اون در گوشی که به من زدید رو پس بدی.
همینجوری میزد کل بدنم کبود شده بود دیگه جونی نداشتم. همینجوری داشت میزد که آخر ول کرد و گفت: فکر نکن راحت شدی خانم خانوما
ات: تورو خدا ولم کن خواهش میکنم تورو خدااااا
کوک رفت و یه تیغ آورد، همون موقع فهمیدم میخواد چیکار کنه.
اومد نزدیکم و شروع کرد به خط انداختن روی لبم، خیلی میسوخت اما به روی خودم نیاوردم.
بعد چند دقیقه ولم کرد ولی بعد لباسام رو درآورد.
شروع کرد به خط انداختن روی سینم، بدتر از لبم میسوخت ولی من آستانه ی دردم بالا بود.
تمام بدنم رو خط انداخته بود، آخر ولم کرد و لباسام رو تنم کرد از تو چشاش معلوم بود از این کارش پشیمون شده، باید هم پشیمون بشه حرومزاده ی روانی(همچنین🤬😡)
رفت بیرون و منم رفتم یکم به زخمام کرم زدم خیلی میسوخت.
شاید پارت بعد رو اسمات کنم😈
۱۲.۲k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.