خشم من... فیک جونگکوک
پارت:13
بعد از اماده کردن صبحانهاش
رفتم توی اتاق خودم و اماده شدم تا جایی برم
بعد از 15مین
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین
رفتم سمت در و تا خواستم پام رو از در بزارم بیرون
دستم توسط کسی کشیده شد به سمت داخل
منو به سمت دیوار هول داد و بین خودش و دیوار
گیرم انداخت
-دارین چیکار میکنین؟؟
+کجا داری میری
-به شما...
دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت:
+ حرفت رو کامل نکن دوباره میپرسم
+ کجا میخای بری
-کار دارم بیرون
+ چ کاری؟
هولش دادم ولی حتی ی سانت هم تکون نخورد
+ باشه اگ نمیخای بگی منم همراهت میام
-میخام برم قبرستون
+قبرستون؟
-بله
ازم فاصله گرفت و گفت:
+ اوکی برو دیر نکن
-هر وقت کارم تموم شد میام
این رو گفتم و از خونه ییرون اومدم
+ لجباز
۱۰مین بعد
گلهایی رو گرفته بودم رو گذاشتم کناره کوزه ها و تعظیم کردم
-دلم برات تنگ شده بود بابا
-برای توهم همینطور مامان
-میدونم که همیشه حواستون به من هست ولی نبودنتون خیلی اذیتم میکنه
-من خیلی تنهام کاش میشد شما کنارم باشین ولی
کم کم گریهام شروع شده بود و نمیتونستم خودم رو کنترل کنم
-بدون شما خیلی داره سخت میگذره(با گریه)
-من..من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم
سرم رو اوردم پایین و ادامه دادم
-هیچ چیز نمیدونم همه ی جوری رفتار میکنن انگار خیلی بزرگ شدم ولی من فقط ۱۶سالمه
همون جور که سرم پایین بود
اشکام شروع کردن به ریختن
ولی با حس کردن دستی روی شونم از ترس برگشتم عقب
ی پیرمرد بود
∆حالت خوبه دخترم؟
با دستم اشکام رو پاک کردم و لبخندی زدم و گفتم:
-بله خوبم
∆میدونم سخته ولی عادت میکنی قوی باش
بدون جواب دادم لبخندی زدم
از کنارم رد شد و رفت من هم بعد از ۵مین اونجارو ترک کردم
و رفتم به سمت خونه
کلید انداختم و در رو باز کردم و رفتم داخل
رفتم بالا سمت اتاقم که با صدایی ایستادم
اومدی؟
سرم رو گرفتم سمتش
-بله
چشمات چرا اینجوری شده
با ب یاد اوردن اینکه گریه کرده بودم و حتما چشمام قرمز شده بود به خودم لعنت فرستادم و گفتم :
-چیزی نیست
و رفتم توی اتاقم
همون طور که انتظار داشتم پشت سرم اومد
+ چرا گریه کردی؟
بدون نگاهکردن بهش گفتم :
-گفتم که هیچی
دستم رو کشید سمت خودش و گفت:
+ دوباره نمیپرسم
-شما میرین قبرستون چیکار میکنین
+ من اصلا قبرستون نمیرم
-ولی من میرم و اگر هربار بخواین سوال جوابم کنین دیگه بدون خبر میرم
من رو توی بغلش گرفت و
با صدای اروم گفت:
+ سوال جوابت نمیکمم فقط اگ خواستی گریه کنی میخام توی بغل من باشه...ادامه دارد
[یک کامنت=شادی دل ادمین]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
بعد از اماده کردن صبحانهاش
رفتم توی اتاق خودم و اماده شدم تا جایی برم
بعد از 15مین
از اتاق اومدم بیرون و رفتم پایین
رفتم سمت در و تا خواستم پام رو از در بزارم بیرون
دستم توسط کسی کشیده شد به سمت داخل
منو به سمت دیوار هول داد و بین خودش و دیوار
گیرم انداخت
-دارین چیکار میکنین؟؟
+کجا داری میری
-به شما...
دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت:
+ حرفت رو کامل نکن دوباره میپرسم
+ کجا میخای بری
-کار دارم بیرون
+ چ کاری؟
هولش دادم ولی حتی ی سانت هم تکون نخورد
+ باشه اگ نمیخای بگی منم همراهت میام
-میخام برم قبرستون
+قبرستون؟
-بله
ازم فاصله گرفت و گفت:
+ اوکی برو دیر نکن
-هر وقت کارم تموم شد میام
این رو گفتم و از خونه ییرون اومدم
+ لجباز
۱۰مین بعد
گلهایی رو گرفته بودم رو گذاشتم کناره کوزه ها و تعظیم کردم
-دلم برات تنگ شده بود بابا
-برای توهم همینطور مامان
-میدونم که همیشه حواستون به من هست ولی نبودنتون خیلی اذیتم میکنه
-من خیلی تنهام کاش میشد شما کنارم باشین ولی
کم کم گریهام شروع شده بود و نمیتونستم خودم رو کنترل کنم
-بدون شما خیلی داره سخت میگذره(با گریه)
-من..من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم
سرم رو اوردم پایین و ادامه دادم
-هیچ چیز نمیدونم همه ی جوری رفتار میکنن انگار خیلی بزرگ شدم ولی من فقط ۱۶سالمه
همون جور که سرم پایین بود
اشکام شروع کردن به ریختن
ولی با حس کردن دستی روی شونم از ترس برگشتم عقب
ی پیرمرد بود
∆حالت خوبه دخترم؟
با دستم اشکام رو پاک کردم و لبخندی زدم و گفتم:
-بله خوبم
∆میدونم سخته ولی عادت میکنی قوی باش
بدون جواب دادم لبخندی زدم
از کنارم رد شد و رفت من هم بعد از ۵مین اونجارو ترک کردم
و رفتم به سمت خونه
کلید انداختم و در رو باز کردم و رفتم داخل
رفتم بالا سمت اتاقم که با صدایی ایستادم
اومدی؟
سرم رو گرفتم سمتش
-بله
چشمات چرا اینجوری شده
با ب یاد اوردن اینکه گریه کرده بودم و حتما چشمام قرمز شده بود به خودم لعنت فرستادم و گفتم :
-چیزی نیست
و رفتم توی اتاقم
همون طور که انتظار داشتم پشت سرم اومد
+ چرا گریه کردی؟
بدون نگاهکردن بهش گفتم :
-گفتم که هیچی
دستم رو کشید سمت خودش و گفت:
+ دوباره نمیپرسم
-شما میرین قبرستون چیکار میکنین
+ من اصلا قبرستون نمیرم
-ولی من میرم و اگر هربار بخواین سوال جوابم کنین دیگه بدون خبر میرم
من رو توی بغلش گرفت و
با صدای اروم گفت:
+ سوال جوابت نمیکمم فقط اگ خواستی گریه کنی میخام توی بغل من باشه...ادامه دارد
[یک کامنت=شادی دل ادمین]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۱۹.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.