پارت۷۹
- عجيب دوست دارم بدونم مال کيه.
- شرط مي بندم مال صاحب رستورانه.
دستشون و کشيدم و گفتم:
- اين قدر حرف نزنين بياين بريم.
همه با هم وارد شديم و اول از همه نگاهم به سمت ميز گربه هاي چشم رنگي کشيده شد. هر چهار نفر حضور داشتن و قبل از ما حاضريشون رو زده بودن. بي توجه به اون ها نشستم سر ميز و مشغول باد زدن خودم شدم. بنفشه گفت:
- گرمته؟ هوا که ديگه گرم نيست! من سردمم هست.
بنفشه چه خبر داشت از درون سوزان من؟! از کجا مي دونست دوستش چه مسئوليت سنگيني روي دوشش داره سنگيني مي کنه؟ دوباره نگاهم به آن سمت کشيده شد. آرتان هم يک لحظه سرش رو بالا گرفت. چشماي خمار عسلي رنگش ميون صورت گرد و برنزه اش مي درخشيد. بنفشه کنار گوشم ناليد:
- به خدا حالا قلبم وايميسه! چرا اين بشر اين قدر خوش تيپ و نازه؟
شبنم گفت:
- ازش پيداست مث سگ مي مونه.
بنفشه گفت:
- منم که سگ پسند!
الان وقتش بود. از جا بلند شدم و گفتم:
- يه لحظه با اجازه.
شبنم از نگاه من که صاف به آرتان دوخته شده بود ترسيد و گفت:
- مي خواي چي کار کني؟!
با خنده گفتم:
- مي خوام ازش خواستگاري کنم! به هم ميايم نه؟
صداي داد بنفشه و شبنم در اومد. بي توجه به اونا به سمت ميز پسرها راه افتادم. نبايد اعتماد به نفسم رو از دست مي دادم. نفس عميقي کشيدم و جلوي ميزشون توقف کردم. هر چهار نفر مشغول شوخي و خنده بودن، همين که حضورم رو حس کردن، نگاه هر چهار نفر به روم ثابت شد. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
- ببخشيد چند لحظه باهاتون کار دارم.
بهراد زودتر از بقيه دست و پاش رو جمع کرد و سريع از جا برخاست و گفت:
- بفرماييد خواهش مي کنم، قدم رو چشم ما مي ذاريد.
با خشم بهش نگاه کردم و گفتم:
- با شما هيچ کاري ندارم.
بيچاره بهراد نشست. اين بار فربد خواست دهن باز کنه و حرفي بزنه که آرتان غريد:
- ساکت باش فربد.
بعد با يه تا ابروي بالا پريده نگاهي به من کرد و گفت:
- امرتون و بفرماييد خانم؟
سعي کردم مثل خودش با غرور نگاهش کنم و گفتم:
- مي تونم چند لحظه با شما تنها صحبت کنم؟
وای وای دلم رفتتتت حیف نیست تو خماری بمونید؟ جواب معمارو پیدا کنید ۲ پارت دیگه بزارم
- شرط مي بندم مال صاحب رستورانه.
دستشون و کشيدم و گفتم:
- اين قدر حرف نزنين بياين بريم.
همه با هم وارد شديم و اول از همه نگاهم به سمت ميز گربه هاي چشم رنگي کشيده شد. هر چهار نفر حضور داشتن و قبل از ما حاضريشون رو زده بودن. بي توجه به اون ها نشستم سر ميز و مشغول باد زدن خودم شدم. بنفشه گفت:
- گرمته؟ هوا که ديگه گرم نيست! من سردمم هست.
بنفشه چه خبر داشت از درون سوزان من؟! از کجا مي دونست دوستش چه مسئوليت سنگيني روي دوشش داره سنگيني مي کنه؟ دوباره نگاهم به آن سمت کشيده شد. آرتان هم يک لحظه سرش رو بالا گرفت. چشماي خمار عسلي رنگش ميون صورت گرد و برنزه اش مي درخشيد. بنفشه کنار گوشم ناليد:
- به خدا حالا قلبم وايميسه! چرا اين بشر اين قدر خوش تيپ و نازه؟
شبنم گفت:
- ازش پيداست مث سگ مي مونه.
بنفشه گفت:
- منم که سگ پسند!
الان وقتش بود. از جا بلند شدم و گفتم:
- يه لحظه با اجازه.
شبنم از نگاه من که صاف به آرتان دوخته شده بود ترسيد و گفت:
- مي خواي چي کار کني؟!
با خنده گفتم:
- مي خوام ازش خواستگاري کنم! به هم ميايم نه؟
صداي داد بنفشه و شبنم در اومد. بي توجه به اونا به سمت ميز پسرها راه افتادم. نبايد اعتماد به نفسم رو از دست مي دادم. نفس عميقي کشيدم و جلوي ميزشون توقف کردم. هر چهار نفر مشغول شوخي و خنده بودن، همين که حضورم رو حس کردن، نگاه هر چهار نفر به روم ثابت شد. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
- ببخشيد چند لحظه باهاتون کار دارم.
بهراد زودتر از بقيه دست و پاش رو جمع کرد و سريع از جا برخاست و گفت:
- بفرماييد خواهش مي کنم، قدم رو چشم ما مي ذاريد.
با خشم بهش نگاه کردم و گفتم:
- با شما هيچ کاري ندارم.
بيچاره بهراد نشست. اين بار فربد خواست دهن باز کنه و حرفي بزنه که آرتان غريد:
- ساکت باش فربد.
بعد با يه تا ابروي بالا پريده نگاهي به من کرد و گفت:
- امرتون و بفرماييد خانم؟
سعي کردم مثل خودش با غرور نگاهش کنم و گفتم:
- مي تونم چند لحظه با شما تنها صحبت کنم؟
وای وای دلم رفتتتت حیف نیست تو خماری بمونید؟ جواب معمارو پیدا کنید ۲ پارت دیگه بزارم
۲.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.