جنس ایرانی بخریم
#جنس_ایرانی_بخریم
پدرم عادت داشت، هفته ای یک بار برای مامان ریحانه، گل می خرید. آن روز، روزش بود، پدرم باید با گل می آمد، مادرم هم خوشحال و آماده ی پذیرایی از بابا بود، تازه یک مناسبت مهم دیگر هم بود....
اما آن پنجشنبه عصر، پدرم به خانه برگشت، در حالی که خسته، ناراحت، درهم و دست خالی بود....
بهانه کوچکی پیش آمد و جر و بحث مفصلی بین پدر و مادرم درگرفت.
پدرم، مادرم را خیلی دوست داشت، آن روز هم نمی خواست مادرم بمیرد، فقط عصبانی شد ومادرم را هل داد و کف آشپزخانه جلوی چشمان من پر شد از خون سر مادر مهربانم، من آن روز فقط ۴سال داشتم...
مامان ریحانه ی من ۲۴ سال بیشتر نداشت که از پیشمان رفت...
فکر کن آن روز، همان روزی بود که کارگاه کفاشی ای که پدرم در آن کار میکرد، تعطیل شده بود، درست همان روزهایی که کفش چینی در بازار پر شده بود، درست در همان زمانی که تازه داشت مریضی مادربزرگم بهتر میشد، درست مثل امروزی بود، که تولدم بود، مثل امروزی بود که مادرم مرد و حالا ۱۲ سال بعد درست همان روزی است که پدرم با رضایت پدربزرگ از زندان آزاد شد...
حالا مادر بزرگ مرده است، پدرم معتاد و درهم شکسته است، من کسی را ندارم، من ۱۲ سال بی پدر و مادر بزرگ شده ام، ۱۲ سال که باید برای پدرم ناز میکرده ام، نکرده ام، ۱۲ سال چشم های رنگی من ، مدام گریه کرده است، ۱۲ سال من درس نخوانده ام... من حالا ۱۶ ساله شده ام...
پدرم از همین امروز رفته سرچهار راه به گدایی نشسته است، همین چند دقیقه پیش دیدم مرد میان سالی ۱۰۰۰ تومن به پدرم کمک کرد و رفت، من دختر کفاش بوده ام، برای همین به کفش هایش دقت کردم؛ چینی بود، از همان ها که ۱۲ سال پیش هم بود....
ای کاش آن مرد، ۱۲سال پیش از کارگاه پدرم کفش خریده بود، تا من ۱۲سال کنار مامان ریحانه و بابا حمیدم بودم، درس خوانده بودم، امروز خوشگل دختری شده بودم که به نوازش دست پدرم لابه لای موهای بلندم عادت کرده بودم، ای کاش امروز مجبور نبودم آرایش کرده از خانه بیرون بیایم!!
ای کاش مردم ایران عادت کرده بودند، صبح به صبح نیت می کردند برای سلامتی خانوادشان، ۱.۰۰۰ تومن کالای ایرانی بخرند، ای کاش اگر کیفیت محصول ایرانی هم فوق العاده نیست، آن میزان از کیفیت اش که ضعیف است را می گذاشتند پای حساب صدقه کارساز، صدقه ای که فقیر را به گدایی عادت نمی دهد، بلکه کار را در جامعه زیاد می کند، تا کسی بیکار نماند...
@antiamericanislam
پدرم عادت داشت، هفته ای یک بار برای مامان ریحانه، گل می خرید. آن روز، روزش بود، پدرم باید با گل می آمد، مادرم هم خوشحال و آماده ی پذیرایی از بابا بود، تازه یک مناسبت مهم دیگر هم بود....
اما آن پنجشنبه عصر، پدرم به خانه برگشت، در حالی که خسته، ناراحت، درهم و دست خالی بود....
بهانه کوچکی پیش آمد و جر و بحث مفصلی بین پدر و مادرم درگرفت.
پدرم، مادرم را خیلی دوست داشت، آن روز هم نمی خواست مادرم بمیرد، فقط عصبانی شد ومادرم را هل داد و کف آشپزخانه جلوی چشمان من پر شد از خون سر مادر مهربانم، من آن روز فقط ۴سال داشتم...
مامان ریحانه ی من ۲۴ سال بیشتر نداشت که از پیشمان رفت...
فکر کن آن روز، همان روزی بود که کارگاه کفاشی ای که پدرم در آن کار میکرد، تعطیل شده بود، درست همان روزهایی که کفش چینی در بازار پر شده بود، درست در همان زمانی که تازه داشت مریضی مادربزرگم بهتر میشد، درست مثل امروزی بود، که تولدم بود، مثل امروزی بود که مادرم مرد و حالا ۱۲ سال بعد درست همان روزی است که پدرم با رضایت پدربزرگ از زندان آزاد شد...
حالا مادر بزرگ مرده است، پدرم معتاد و درهم شکسته است، من کسی را ندارم، من ۱۲ سال بی پدر و مادر بزرگ شده ام، ۱۲ سال که باید برای پدرم ناز میکرده ام، نکرده ام، ۱۲ سال چشم های رنگی من ، مدام گریه کرده است، ۱۲ سال من درس نخوانده ام... من حالا ۱۶ ساله شده ام...
پدرم از همین امروز رفته سرچهار راه به گدایی نشسته است، همین چند دقیقه پیش دیدم مرد میان سالی ۱۰۰۰ تومن به پدرم کمک کرد و رفت، من دختر کفاش بوده ام، برای همین به کفش هایش دقت کردم؛ چینی بود، از همان ها که ۱۲ سال پیش هم بود....
ای کاش آن مرد، ۱۲سال پیش از کارگاه پدرم کفش خریده بود، تا من ۱۲سال کنار مامان ریحانه و بابا حمیدم بودم، درس خوانده بودم، امروز خوشگل دختری شده بودم که به نوازش دست پدرم لابه لای موهای بلندم عادت کرده بودم، ای کاش امروز مجبور نبودم آرایش کرده از خانه بیرون بیایم!!
ای کاش مردم ایران عادت کرده بودند، صبح به صبح نیت می کردند برای سلامتی خانوادشان، ۱.۰۰۰ تومن کالای ایرانی بخرند، ای کاش اگر کیفیت محصول ایرانی هم فوق العاده نیست، آن میزان از کیفیت اش که ضعیف است را می گذاشتند پای حساب صدقه کارساز، صدقه ای که فقیر را به گدایی عادت نمی دهد، بلکه کار را در جامعه زیاد می کند، تا کسی بیکار نماند...
@antiamericanislam
۴.۴k
۱۴ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.