جنگ برای تو( پارت 21)
جونگ کوک : ولیعهد فرد اشتباهی رو پسندیدن..اون دختر عاشق یکی دیگس
ملکه مادر : این مهم نیست فقط بگو بیاد داخل
جونگ کوک : من اینکارو نمیکنم
ملکه مادر : پس خودمون دست به کار میشیم... بانو چان ( ندیمه ی ملکه مادر)
ندیمه ی جونگ کوک رو بیار داخل
سوریو توی کجاوه منتظر بود و همینجور اشک میریخت که با صدای یه نفر به خودش اومد و اشکاشو پاک کرد
بانو چان : ندیمه ی شاهزاده کیه؟
سوریو : م... منم، کاری داشتید؟
بانو چان : بیا پایین.... ملکه ی مادر تورو احضار کردن
سوریو : م.. م.. منو؟
بانو چان و سوریو باهم وارد شدن و چان رفت بیرون
ملکه مادر : همینه پسرم؟
یونگی : بله مادربزرگ.... خودشه
سوریو :
اول فک کردم به خاطر اون چند باری که یونگی رو دیدیم و جونگکوک باهاش دعوا کرد میخوان مجازاتم کنن ولی بعد وقتی که ماجرا رو فهمیدم پام چسبید زمین
ملکه مادر : پس مراسم ازدواجو همین هفته برگزار میکنیم
جونگ کوک : ولی اون ندیمه ی منه... من باید برای اون تصمیم بگیرم
ملکه مادر : اون دیگه داره همسر ولیعهد میشه... فقط تا چند روز ندیمه ی توعه
جونگ کوک : چرا به حرف من گوش نمیدین؟
ملکه مادر : چرا باید به حرف یه بی اصل و نسب گوش بدم؟ نکنه تو و مادرت فکر کردین چون امپراتور رو دارین باید هر غلطی که میخواین بکنین؟ نه همچین چیزی ممکن نیست... فعلا همه کاره ی قصر منم و من میگم کی چیکار کنه و کی چیکار نکنه
بانو چان سوریو رو ببر و آمادش کن
جونگ کوک : ولی من و اون همدیگرو دوست داریم
ملکه : دیگه حق صحبت نداری... اون الان دیگه همسر پسر منه
جونگ کوک : ملکه شما عادت دارین قبل از اینکه اتفاقی بیوفته اون چیزو به نام خودتون میزنید؟
اون نمیتونه با ولیعهد باشه
یونگی : هه اونوقت چرا؟
جونگ کوک : منو اون....
سوریو : منو تو چی؟
جونگ کوک : ما یعنی ما...
یونگی : بگو دیگه
جونگ کوک : ما همدیگرو بوسیدیم
ملکه مادر و ملکه و یونگی : چی... 😳
یونگی : امکان نداره
ملکه : پسرم اگر واقعی باشه تو نمیتونی با اون ازدواج کنی.... چون یک ملکه باید پاک ترین انسان توی کشور باشه
جونگ کوک :.....
ملکه مادر : این مهم نیست فقط بگو بیاد داخل
جونگ کوک : من اینکارو نمیکنم
ملکه مادر : پس خودمون دست به کار میشیم... بانو چان ( ندیمه ی ملکه مادر)
ندیمه ی جونگ کوک رو بیار داخل
سوریو توی کجاوه منتظر بود و همینجور اشک میریخت که با صدای یه نفر به خودش اومد و اشکاشو پاک کرد
بانو چان : ندیمه ی شاهزاده کیه؟
سوریو : م... منم، کاری داشتید؟
بانو چان : بیا پایین.... ملکه ی مادر تورو احضار کردن
سوریو : م.. م.. منو؟
بانو چان و سوریو باهم وارد شدن و چان رفت بیرون
ملکه مادر : همینه پسرم؟
یونگی : بله مادربزرگ.... خودشه
سوریو :
اول فک کردم به خاطر اون چند باری که یونگی رو دیدیم و جونگکوک باهاش دعوا کرد میخوان مجازاتم کنن ولی بعد وقتی که ماجرا رو فهمیدم پام چسبید زمین
ملکه مادر : پس مراسم ازدواجو همین هفته برگزار میکنیم
جونگ کوک : ولی اون ندیمه ی منه... من باید برای اون تصمیم بگیرم
ملکه مادر : اون دیگه داره همسر ولیعهد میشه... فقط تا چند روز ندیمه ی توعه
جونگ کوک : چرا به حرف من گوش نمیدین؟
ملکه مادر : چرا باید به حرف یه بی اصل و نسب گوش بدم؟ نکنه تو و مادرت فکر کردین چون امپراتور رو دارین باید هر غلطی که میخواین بکنین؟ نه همچین چیزی ممکن نیست... فعلا همه کاره ی قصر منم و من میگم کی چیکار کنه و کی چیکار نکنه
بانو چان سوریو رو ببر و آمادش کن
جونگ کوک : ولی من و اون همدیگرو دوست داریم
ملکه : دیگه حق صحبت نداری... اون الان دیگه همسر پسر منه
جونگ کوک : ملکه شما عادت دارین قبل از اینکه اتفاقی بیوفته اون چیزو به نام خودتون میزنید؟
اون نمیتونه با ولیعهد باشه
یونگی : هه اونوقت چرا؟
جونگ کوک : منو اون....
سوریو : منو تو چی؟
جونگ کوک : ما یعنی ما...
یونگی : بگو دیگه
جونگ کوک : ما همدیگرو بوسیدیم
ملکه مادر و ملکه و یونگی : چی... 😳
یونگی : امکان نداره
ملکه : پسرم اگر واقعی باشه تو نمیتونی با اون ازدواج کنی.... چون یک ملکه باید پاک ترین انسان توی کشور باشه
جونگ کوک :.....
۱۵.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.