یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت هشتادو هشت
با مامانم برگشتم خونه
هر روز به امید اینکه یه روز هاکان بیاد و بهش این خبر رو بدم بودم
یک ماه شده بود حتی یه هفته هم گذشته بود ولی خبری از هاکان نبود
خوابیدم که یکی موهامو نوازش کرد چشمامو باز کردم
ملکا:هاکان
محکم بغلش کردم گریم گرفت
هاکان:چرا گریه میکنی عشقم من که برگشتم
ملکا:دل من و کوچولو هامون برات خیلی تنگ شده بود
هاکان:منم دلم براتون تنگ شده بود
واستا ببینم کوچولو هامون یعنی چی
ملکا:من حاملم
هاکان:چی! یعنی چی ی.ی.یعنی تو الان حامله ای
ملکا:آره داری بابا میشی
هاکان:خدااااا دارم بابا میشم
محکم بغلم کرد
ملکا:هاکان هاکان آروم باش
هاکان:باشه من آرومم باشه خدایا یعنی الان قرار من بابا بشم
روی شکمم بوسید و محکم بغلم کرد
هاکان گریش گرفته بود
ملکا:داری گریه میکنی عشقم
هاکان:اشک شوق هست دلم برات خیلی تنگ شده بود
از اومدن هاکان ۷ ماه میمیگذشت خیلی هواسش به من بود
اصلا نمیداشت کاری کنم باره سنگینی بردارم به زور هم همیشه بهم غذا میداد
ملکا:عشقم من دیگه غذا نمیخوام بسه ببین سیر شدم
رمان ارتش
پارت هشتادو هشت
با مامانم برگشتم خونه
هر روز به امید اینکه یه روز هاکان بیاد و بهش این خبر رو بدم بودم
یک ماه شده بود حتی یه هفته هم گذشته بود ولی خبری از هاکان نبود
خوابیدم که یکی موهامو نوازش کرد چشمامو باز کردم
ملکا:هاکان
محکم بغلش کردم گریم گرفت
هاکان:چرا گریه میکنی عشقم من که برگشتم
ملکا:دل من و کوچولو هامون برات خیلی تنگ شده بود
هاکان:منم دلم براتون تنگ شده بود
واستا ببینم کوچولو هامون یعنی چی
ملکا:من حاملم
هاکان:چی! یعنی چی ی.ی.یعنی تو الان حامله ای
ملکا:آره داری بابا میشی
هاکان:خدااااا دارم بابا میشم
محکم بغلم کرد
ملکا:هاکان هاکان آروم باش
هاکان:باشه من آرومم باشه خدایا یعنی الان قرار من بابا بشم
روی شکمم بوسید و محکم بغلم کرد
هاکان گریش گرفته بود
ملکا:داری گریه میکنی عشقم
هاکان:اشک شوق هست دلم برات خیلی تنگ شده بود
از اومدن هاکان ۷ ماه میمیگذشت خیلی هواسش به من بود
اصلا نمیداشت کاری کنم باره سنگینی بردارم به زور هم همیشه بهم غذا میداد
ملکا:عشقم من دیگه غذا نمیخوام بسه ببین سیر شدم
۱۵.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.