part 1۸✨️
part_1۸✨️
هه رین نگاهی به لبخند ویکتور کرد و تو دلش زیبایی این مرد رو تحسین کرد
کشیش قدمی جلو گزاشت و با صدای بلندی اعلام کرد
کشیش: من امروز اینجا هستم تا این دو جوان رو به همسری یکدیگر در بیارم
کمی سکوت کرد و دوباره ادامه داد
کشیش: اگر کسی اعتراضی به شکل گیریه ای ازدواج و عروسی دارد همین الان اعلام کند وگرنه تا آخر عمر باید سکوت اختیار کند
کمی سکوت کرد تا ببینه کسی هست یا نه که با ندیدن اعتراضی ادامه داد
کشیش مجلاتی رو گفت و بعد ویکتور اونهارو تکرار کرد
ویکتور: من کیم ویکتور ، لیندا را به همسری خود میپذیرم و در بیماری و سلامتی ، در شادی و غم ، در فقر و ثروت اورا ترک نمیکنم تا زمانی که مرگ مارو از هم جدا کنه
بعد از ویکتور نوبت هه رین بود که این جملات رو ادا کنه
هه رین : من لیندا برونی ، کیم ویکتور را برای بقیه زندگی به عنوان همسر خود می پذیرم و در فقر و ثروت ، بیماری و سلامتی و شادی و غم اورا ترک نخواهم کرد تا زمانی که مرگ مارا از هم جدا کند
و بعد از گفته اونها لئو حلقه های نقره ای رنگی رو که روی کوسن قرمز رنگی قرار داشت به محراب آورد اول ویکتور حلقه رو تو دست هه رین انداخت و بعد از اون هه رین حلقه رو تو دست ویکتور
بعد از این کشیش با صدای بلندی دوباره گفت
کشیش : با اختیاراتی که من داده شده است از امروز شمارو همسر یک دیگر اعلام میکنم، میتونید هم رو ببوسید
با گفته ی هه رین نفس تو سینه اش حبس شد
هم رو ببوسن ؟
با نزدیک شدن ویکتور بهش
ضربان قلبش به اوج خودش رسید
یعنی سرنوشت اولین بوسش اینجا بود ؟
تو این فکر ها بود که با نشستن لب های گرمی رو پیشونیش به خودش اومد و با تعجب به یقه ی کت ویکتور که جلوی چشم هاش بود خیره شد
.
.
.
بعد از گفته ی کشیش ویکتور نگاهی به لیندا انداخت
اون هم دوست نداشت اینجا اون رو ببوسه یا به عبارتی اصلا دوست نداشت ببوستش چون این عروسی نمادین بود
پس با دیدن تردید تو چشم های لیندا قدمی جلو گزاشت و پیشونیش رو هدف بوسه اش قرار داد از بوسه ی کوتاهی که روی پیشونیه لیندا نشوند ازش جدا شد و لبخند خشک و زوری بهش زد
با جدا شدنش حضار هم از رو صندلی هاشون پا شدن و ایستاده اونهارو تشویق کردن.....
هه رین نگاهی به لبخند ویکتور کرد و تو دلش زیبایی این مرد رو تحسین کرد
کشیش قدمی جلو گزاشت و با صدای بلندی اعلام کرد
کشیش: من امروز اینجا هستم تا این دو جوان رو به همسری یکدیگر در بیارم
کمی سکوت کرد و دوباره ادامه داد
کشیش: اگر کسی اعتراضی به شکل گیریه ای ازدواج و عروسی دارد همین الان اعلام کند وگرنه تا آخر عمر باید سکوت اختیار کند
کمی سکوت کرد تا ببینه کسی هست یا نه که با ندیدن اعتراضی ادامه داد
کشیش مجلاتی رو گفت و بعد ویکتور اونهارو تکرار کرد
ویکتور: من کیم ویکتور ، لیندا را به همسری خود میپذیرم و در بیماری و سلامتی ، در شادی و غم ، در فقر و ثروت اورا ترک نمیکنم تا زمانی که مرگ مارو از هم جدا کنه
بعد از ویکتور نوبت هه رین بود که این جملات رو ادا کنه
هه رین : من لیندا برونی ، کیم ویکتور را برای بقیه زندگی به عنوان همسر خود می پذیرم و در فقر و ثروت ، بیماری و سلامتی و شادی و غم اورا ترک نخواهم کرد تا زمانی که مرگ مارا از هم جدا کند
و بعد از گفته اونها لئو حلقه های نقره ای رنگی رو که روی کوسن قرمز رنگی قرار داشت به محراب آورد اول ویکتور حلقه رو تو دست هه رین انداخت و بعد از اون هه رین حلقه رو تو دست ویکتور
بعد از این کشیش با صدای بلندی دوباره گفت
کشیش : با اختیاراتی که من داده شده است از امروز شمارو همسر یک دیگر اعلام میکنم، میتونید هم رو ببوسید
با گفته ی هه رین نفس تو سینه اش حبس شد
هم رو ببوسن ؟
با نزدیک شدن ویکتور بهش
ضربان قلبش به اوج خودش رسید
یعنی سرنوشت اولین بوسش اینجا بود ؟
تو این فکر ها بود که با نشستن لب های گرمی رو پیشونیش به خودش اومد و با تعجب به یقه ی کت ویکتور که جلوی چشم هاش بود خیره شد
.
.
.
بعد از گفته ی کشیش ویکتور نگاهی به لیندا انداخت
اون هم دوست نداشت اینجا اون رو ببوسه یا به عبارتی اصلا دوست نداشت ببوستش چون این عروسی نمادین بود
پس با دیدن تردید تو چشم های لیندا قدمی جلو گزاشت و پیشونیش رو هدف بوسه اش قرار داد از بوسه ی کوتاهی که روی پیشونیه لیندا نشوند ازش جدا شد و لبخند خشک و زوری بهش زد
با جدا شدنش حضار هم از رو صندلی هاشون پا شدن و ایستاده اونهارو تشویق کردن.....
۱.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.