فن فیک out of breath " پارت 2۶"
متعجب گفت: چیشده؟
+باید میرفتم سرِ کار الان جواب رئیسم و چی بدم؟
-اوه ، من میرسونمت.
+با چی؟ نکنه میخوای با لیموزینت من و برسونی ها؟
با یه نفر تماس گرفت و به چند نفر دستور داد که به این آدرس بیان
جونگکوک: فقط یه دقیقه صبر کن
پنج دقیقه ای گذشته بود. با کلافگی گفتم: ببین آقا پسر ، اسمت چی بود جونگکوک یا هرکی دیگه من مسخره تو نیستم اگر پیاده رفته بودم تا الان...
بقیه حرفم با لیموزینی که تو خیابون روبرومون نگه داشت و راننده ای که داد زد: رئیس جئون لطفا سوار شید
نصفه نیمه موند و با دهن باز بهش خیره شده بودم
جونگکوک: هه زود قضاوت کردی ، آیم ریچ
+برو بابا ، آیم ریچ ، دیگه همه آمریکایی شدن
دستم و کشید و به زور سوار ماشین شدم ، تاحالا انقدر ضایع نشده بودم
*تهیونگ*
+هیونگ اون کجاست ؟
بومگیو خندید و به زیر زمین خیره شد
با عصبانیت کلت رو توی دستام گرفته بودم و پله هارو میرفتم پایین
در آهنی رو با لگدی که بهش زدم باز کردم
و به سمت صندلی آخر سالن رفتم . بالا سرش ایستادم و گفتم: نگاهم کن.
خون دماغ شده بود و بغل لبش زخمی بود . سرش رو بالا گرفت و نگاهم کرد
+آره خودتی ، همون دختره ی هرزه ای
-آقای کیم خواهش میکنم ...
+خواهش میکنی؟ تو زندگی من و نابود کردی! بهم بگو برای کی کار میکنی و قضیه چیه ، چرا اون عکسارو به سورا فرستادید؟
+نمیتونم.
-پس میخوای بمیری..؟
اسلحه رو گذاشتم رو سرش و چشمام و بستم که صدای گریه هاش رو شنیدم
بومگیو: صبر کن
دویید سمتم و اسلحه رو ازم گرفت
بومگیو: آروم باش پسر ، ما سورا رو میخوایم اینطوری بهش نمیرسیم
+این عوضی حاضر نیست هیچ حرفی بزنه
بومگیو تلفنش و گذاشت رو حالت بلند گو و گرفت جلوی صورت داهیون
صدای زن پیر که به نظر می اومد مادرش باشه تو کل سالن پخش شد
زن پیر : داهیون ، دخترم ... صدام و میشنوی؟
داهیون: ا..اوماا
بومگیو: افرادم الان پیش مادرتن ، اگر میخوای زنده بمونه بهتره همه چی رو بگی.
تلفن و قطع کرد و داهیون مشغول حرف زدن شد
داهیون: التماستون میکنم ، خواهش میکنم به مادرم کاری نداشته باشید
تهیونگ: پس حرف بزن.. بگو برای کی کار میکنی؟
داهیون: باشه باشه ، من فقط کمی پول میخواستم که برای مادرم دارو بخرم
بلند خندیدم
تهیونگ: پول؟
تمام پولی که تو جیبم بود رو در اوردم و روی سرش ریختم ، اونم همونطور که به صندلی بسته شده بود گریه میکرد
+اگر پول میخواستی فقط بهم میگفتی
با مشت محکمی که توی صورتش کوبیدم با صندلیش به عقب پرتاب شد و جیغ زد
بومگیو دستم و گرفت و داد زد: بهت گفتم آروم باش ما بی دلیل آدم نمیکشیم
+بی دلیل ؟ این بی دلیله؟
-گُناهش زیاد نیست
بومگیو دختر و بلند کرد و روبروم نشوند
رفتم سمتش و زیپ لباس مشکیش رو کمی پایین تر کشیدم ، به صورتش خیره شدم
+من نمیتونم اینکار و باهات انجام بدم ولی میخوای بسپارمش به یکی از بادیگارد ها؟
داهیون: نه نه خواهش میکنم ، آقای کیم لطفا من رو ببخشید لطفا
+باید درستش کنی
داهیون: چ..چطوری؟
+سورا رو برام پیدا میکنی و همه چیز رو بهش توضیح میدی. اگر کلک بزنی مادرت جواب پس میده.
-چرا از پلیس کمک نمیگیری؟
+بهشون چی بگم؟ بگم دوست دخترم بخاطر یه عوضی من و ترک کرده و من نمیدونم کجاست؟!به نظرت به عَقلم شک نمیکنن؟
به بومگیو اشاره کردم که دستاش و باز کنه . وقتی دستاش باز شد از موهاش گرفتم و همونطور که میکشیدمش از عمارت انداختمش بیرون
*سورا*
چرا من نمیتونم با این گوشی جدید کار کنم؟ به سختی شماره هیونجین و سیو کردم و باهاش تماس گرفتم
هیونجین:بله؟
سورا:ه..هیونجیننن
هیونجین:سورا؟
پشت تلفن خندید
هیونجین :چه خبر؟ بهت گفته بودم اگر پدر اذیتت کرد بهم بگو ببرمت پیش خودم ولی انگار هیچ مشکلی نداشتی . چیزی شده؟
با گریه گفتم: هیونیم .. ولم کرد!
هیونجین :چی؟ کی ولت کرد؟
سورا: میشه بیای پیشم؟
هیونجین:آره این تعطیلات برمیگردم سئول . چندروز دیگه پیشتم . نبینم خواهر خوشگلم ناراحت باشه .
صدای گریه هام و شنید و کمی عصبی شد
هیونجین: این دفعه دیگه اون مردتیکه رو میکشم
سورا: نه تقصیر اون نیست ، من رو فروخت
هیونجین:تورو فروخت؟یعنی چی چرا متوجه حرفهات نمیشم!
اشکهام رو از روی گونه هام پاک کردم و با صدای گرفته گفتم:من و در عوض گرفتن پول ، به یه عوضی فروخت.
هیونجین: الان کجایی؟
سورا:خونه ی خاله سُومی!
گفت:همونجا بمون باشه؟ همین الان تیکت میگیرم دوروز دیگه پیشتم
---
جیمین چند وقت پیش اومده بود پوسان برای دیدن خانوادش ، پس یک سَری به منم زد ، پول هارو به همراه یه نامه توضیحات به جیمین دادم و گفتم که بده به تهیونگ و کلی ازش خواهش کردم که بهش نَگه من کجام ، تا تهیونگ فکر کنه پول هارو از هیون سو گرفته!
رفتم تو آشپزخونه و یه قرص آرامش بخش خوردم..
--
+باید میرفتم سرِ کار الان جواب رئیسم و چی بدم؟
-اوه ، من میرسونمت.
+با چی؟ نکنه میخوای با لیموزینت من و برسونی ها؟
با یه نفر تماس گرفت و به چند نفر دستور داد که به این آدرس بیان
جونگکوک: فقط یه دقیقه صبر کن
پنج دقیقه ای گذشته بود. با کلافگی گفتم: ببین آقا پسر ، اسمت چی بود جونگکوک یا هرکی دیگه من مسخره تو نیستم اگر پیاده رفته بودم تا الان...
بقیه حرفم با لیموزینی که تو خیابون روبرومون نگه داشت و راننده ای که داد زد: رئیس جئون لطفا سوار شید
نصفه نیمه موند و با دهن باز بهش خیره شده بودم
جونگکوک: هه زود قضاوت کردی ، آیم ریچ
+برو بابا ، آیم ریچ ، دیگه همه آمریکایی شدن
دستم و کشید و به زور سوار ماشین شدم ، تاحالا انقدر ضایع نشده بودم
*تهیونگ*
+هیونگ اون کجاست ؟
بومگیو خندید و به زیر زمین خیره شد
با عصبانیت کلت رو توی دستام گرفته بودم و پله هارو میرفتم پایین
در آهنی رو با لگدی که بهش زدم باز کردم
و به سمت صندلی آخر سالن رفتم . بالا سرش ایستادم و گفتم: نگاهم کن.
خون دماغ شده بود و بغل لبش زخمی بود . سرش رو بالا گرفت و نگاهم کرد
+آره خودتی ، همون دختره ی هرزه ای
-آقای کیم خواهش میکنم ...
+خواهش میکنی؟ تو زندگی من و نابود کردی! بهم بگو برای کی کار میکنی و قضیه چیه ، چرا اون عکسارو به سورا فرستادید؟
+نمیتونم.
-پس میخوای بمیری..؟
اسلحه رو گذاشتم رو سرش و چشمام و بستم که صدای گریه هاش رو شنیدم
بومگیو: صبر کن
دویید سمتم و اسلحه رو ازم گرفت
بومگیو: آروم باش پسر ، ما سورا رو میخوایم اینطوری بهش نمیرسیم
+این عوضی حاضر نیست هیچ حرفی بزنه
بومگیو تلفنش و گذاشت رو حالت بلند گو و گرفت جلوی صورت داهیون
صدای زن پیر که به نظر می اومد مادرش باشه تو کل سالن پخش شد
زن پیر : داهیون ، دخترم ... صدام و میشنوی؟
داهیون: ا..اوماا
بومگیو: افرادم الان پیش مادرتن ، اگر میخوای زنده بمونه بهتره همه چی رو بگی.
تلفن و قطع کرد و داهیون مشغول حرف زدن شد
داهیون: التماستون میکنم ، خواهش میکنم به مادرم کاری نداشته باشید
تهیونگ: پس حرف بزن.. بگو برای کی کار میکنی؟
داهیون: باشه باشه ، من فقط کمی پول میخواستم که برای مادرم دارو بخرم
بلند خندیدم
تهیونگ: پول؟
تمام پولی که تو جیبم بود رو در اوردم و روی سرش ریختم ، اونم همونطور که به صندلی بسته شده بود گریه میکرد
+اگر پول میخواستی فقط بهم میگفتی
با مشت محکمی که توی صورتش کوبیدم با صندلیش به عقب پرتاب شد و جیغ زد
بومگیو دستم و گرفت و داد زد: بهت گفتم آروم باش ما بی دلیل آدم نمیکشیم
+بی دلیل ؟ این بی دلیله؟
-گُناهش زیاد نیست
بومگیو دختر و بلند کرد و روبروم نشوند
رفتم سمتش و زیپ لباس مشکیش رو کمی پایین تر کشیدم ، به صورتش خیره شدم
+من نمیتونم اینکار و باهات انجام بدم ولی میخوای بسپارمش به یکی از بادیگارد ها؟
داهیون: نه نه خواهش میکنم ، آقای کیم لطفا من رو ببخشید لطفا
+باید درستش کنی
داهیون: چ..چطوری؟
+سورا رو برام پیدا میکنی و همه چیز رو بهش توضیح میدی. اگر کلک بزنی مادرت جواب پس میده.
-چرا از پلیس کمک نمیگیری؟
+بهشون چی بگم؟ بگم دوست دخترم بخاطر یه عوضی من و ترک کرده و من نمیدونم کجاست؟!به نظرت به عَقلم شک نمیکنن؟
به بومگیو اشاره کردم که دستاش و باز کنه . وقتی دستاش باز شد از موهاش گرفتم و همونطور که میکشیدمش از عمارت انداختمش بیرون
*سورا*
چرا من نمیتونم با این گوشی جدید کار کنم؟ به سختی شماره هیونجین و سیو کردم و باهاش تماس گرفتم
هیونجین:بله؟
سورا:ه..هیونجیننن
هیونجین:سورا؟
پشت تلفن خندید
هیونجین :چه خبر؟ بهت گفته بودم اگر پدر اذیتت کرد بهم بگو ببرمت پیش خودم ولی انگار هیچ مشکلی نداشتی . چیزی شده؟
با گریه گفتم: هیونیم .. ولم کرد!
هیونجین :چی؟ کی ولت کرد؟
سورا: میشه بیای پیشم؟
هیونجین:آره این تعطیلات برمیگردم سئول . چندروز دیگه پیشتم . نبینم خواهر خوشگلم ناراحت باشه .
صدای گریه هام و شنید و کمی عصبی شد
هیونجین: این دفعه دیگه اون مردتیکه رو میکشم
سورا: نه تقصیر اون نیست ، من رو فروخت
هیونجین:تورو فروخت؟یعنی چی چرا متوجه حرفهات نمیشم!
اشکهام رو از روی گونه هام پاک کردم و با صدای گرفته گفتم:من و در عوض گرفتن پول ، به یه عوضی فروخت.
هیونجین: الان کجایی؟
سورا:خونه ی خاله سُومی!
گفت:همونجا بمون باشه؟ همین الان تیکت میگیرم دوروز دیگه پیشتم
---
جیمین چند وقت پیش اومده بود پوسان برای دیدن خانوادش ، پس یک سَری به منم زد ، پول هارو به همراه یه نامه توضیحات به جیمین دادم و گفتم که بده به تهیونگ و کلی ازش خواهش کردم که بهش نَگه من کجام ، تا تهیونگ فکر کنه پول هارو از هیون سو گرفته!
رفتم تو آشپزخونه و یه قرص آرامش بخش خوردم..
--
۳۵.۲k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.