حسودی🔷️ ◇Part 9◇
کل خیابونای سئول رو گشتم ولی هیچ خبری از آچا نبود برای همین برگشتم خونه وقتی رفتم توی اتاق دیدم بورام نشسته گریه میکنه سریع برق رو روشن کردم رفتم کنارش نشستم
جین: عشقم چیشده؟ آروم باش
بورام: جین دلم برای آچا تنگ شده توروخدا زود پیداش کن
جین: باشه عزیزم آروم باش
بعد از چند دقیقه بورام آروم شد و دوباره خوابید منم زنگ زدم به نامجون و باهاش قرار گذاشتم تا همو ببینیم
(نامجون)
جین بهم زنگ زد و قرار گذاشتیم که همرو ببینیم وسایلم رو برداشتم که برم ولی باصدای آچا متوقف شدم
آچا: عمو کجا میری؟
نامجون: بابات زنگ زده تا هم رو ببینیم
آچا: اها
نامجون: آچا فکر نمیکنی این زیاده رویه؟ اونا خیلی نگرانت شدن
آچا: نترس عمو جون اونا اصلا منو دوست ندارن فقط الکی دارن خودشونو نگران نشون میدن
نامجون چیزی برای گفتن نداشت متاسفانه دوستش خیلی بد با دخترش تا کرده ، نامجون وقتی آچا بهش زنگ زد و گفت که به پدر مادرش پیغام برسونه که دنبالش نگردن بهش گفت بره پیش اون چون بالاخره اون یه دختر ۱۶ سالست و ممکنه اتفاقات بدی براش بیوفته و در عوض بهش قول داد که تا وقتی خودش نخواسته به کسی نگه اون کجاست
نامجون: من دیگه باید برم مواظب خودت باش
آچا: چشم
نامجون راه افتاد سمت محل قرار و بعد از ده دقیقه رسید و رفت داخل کافه و رو به روی جین نشست
جین: سلام
نامجون: سلام
جین: خبری نشد از پلیسا؟
نامجون: نه پیداش نکردن هنوز انگار آب شده رفته تو زمین
جین: همش تقصیر منه
نامجون: آخه تو چرا باهاش اونجوری برخورد کردی که این طوری بشه؟
جین: خودمم نمیدونم چرا
نامجون: حالا نگران نباش حتما پیداش میکنیم
جین: امیدوارم
یک ساعتی با جین حرف زدیم و بعد از اون هردو برگشتیم خونه هامون
کپی ممنوع ❌
جین: عشقم چیشده؟ آروم باش
بورام: جین دلم برای آچا تنگ شده توروخدا زود پیداش کن
جین: باشه عزیزم آروم باش
بعد از چند دقیقه بورام آروم شد و دوباره خوابید منم زنگ زدم به نامجون و باهاش قرار گذاشتم تا همو ببینیم
(نامجون)
جین بهم زنگ زد و قرار گذاشتیم که همرو ببینیم وسایلم رو برداشتم که برم ولی باصدای آچا متوقف شدم
آچا: عمو کجا میری؟
نامجون: بابات زنگ زده تا هم رو ببینیم
آچا: اها
نامجون: آچا فکر نمیکنی این زیاده رویه؟ اونا خیلی نگرانت شدن
آچا: نترس عمو جون اونا اصلا منو دوست ندارن فقط الکی دارن خودشونو نگران نشون میدن
نامجون چیزی برای گفتن نداشت متاسفانه دوستش خیلی بد با دخترش تا کرده ، نامجون وقتی آچا بهش زنگ زد و گفت که به پدر مادرش پیغام برسونه که دنبالش نگردن بهش گفت بره پیش اون چون بالاخره اون یه دختر ۱۶ سالست و ممکنه اتفاقات بدی براش بیوفته و در عوض بهش قول داد که تا وقتی خودش نخواسته به کسی نگه اون کجاست
نامجون: من دیگه باید برم مواظب خودت باش
آچا: چشم
نامجون راه افتاد سمت محل قرار و بعد از ده دقیقه رسید و رفت داخل کافه و رو به روی جین نشست
جین: سلام
نامجون: سلام
جین: خبری نشد از پلیسا؟
نامجون: نه پیداش نکردن هنوز انگار آب شده رفته تو زمین
جین: همش تقصیر منه
نامجون: آخه تو چرا باهاش اونجوری برخورد کردی که این طوری بشه؟
جین: خودمم نمیدونم چرا
نامجون: حالا نگران نباش حتما پیداش میکنیم
جین: امیدوارم
یک ساعتی با جین حرف زدیم و بعد از اون هردو برگشتیم خونه هامون
کپی ممنوع ❌
۷۴.۷k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.