فیک تهیونگ:دوباره
فیک تهیونگ:دوباره
part³⁸
ویو تهیونگ
زنگ زدم به اوجون بهش گفتم که شماره اون ناشناسه رو برام دربیاره اونم گفت باشه
شمارش رو دادم دیگه قطع کردم
فکرم کلا درگیر اون ناشناسه بود
که کیه؟
میخواد چیکار کنه؟
این جور چیزا
فکرم در گیر این جور چیزا بود که فکرم رفت پیش ا.ت
به ا.ت گفتم که امروز عصری باهم بریم بیرون
از اینکه میخوام با ا.ت برم بیرون خیلی خوشحال
ا.ت منو یاد یکی از دوستای قدیمم که خیلی دوستش داشتم میندازه
ا.ت خیلی هم از نظر قیافه ای شبیه شه حتی رفتار کردنش،صحبت کردنش،با کاراش منو خیلی یادش میندازه
بخاطر همین باهاش احساس راحتی دارم
ولی نباید حسم به ا.ت بیشتر بشه این فقط یه بازی نباید به ا.ت حسی پیدا کنم
ویو ا.ت
با مامانم رفتیم مغازه که در مغازه رو باز کرد و باز کرد کار کرد
منم داشتم توی کاراش بهش کمک میکردم
خب راستش من از کوتاه کردن مو چیزی بلد نیستم برا همین نمیتونم در این زمینه به مامانم کمک کنم
به جاش مغازه رو تمیز کردم یا کسایی که می آمدن برای آرایش رو کاراشون رو انجام میدادم
خلاصه به مامانم توی مغازه توی کاراش کمک کردم
که یادم افتاد که قراره امروز با تهیونگ برم بیرون
اینقدر در گیر مامانم بودم که یادم رفته بود قراره با تهیونگ برم بیرون
الان ساعت ۳:۲۳ دیقه اس بهتر که الان برم خونه
برا همین رفتم به مامانم که داشت با یکی از دوستای قدیمیش که میاد بهش سر میزنه حرف میزد گفتم
+مامان من باید برم
مامان ا.ت: کجا؟من فکر کردم که امشب پیشم میمونی
+واقعا خیلی شرمنده ام مامان ولی به یکی قول دادم که باهاش برم بیرون
مامان ا.ت: به کی؟نکنه با پسر دوست شدی؟
+چی؟
دوست مامان ا.ت: واقعا؟با پسر دوست شدی؟چه خوب
+چی نه نه
مامان ا.ت: نه؟
+اعم خب چرا اره
مامان ا.ت: حالا اره یا نه؟
+مامانی داستانش مفصل بعدا برات میگم الان باید برم
مامان ا.ت:باشه
+باشه پس بعدا میبینمت
مامان ا.ت: مواظب خودت باش
+تو هم همینطور زیاد کار نکن
part³⁸
ویو تهیونگ
زنگ زدم به اوجون بهش گفتم که شماره اون ناشناسه رو برام دربیاره اونم گفت باشه
شمارش رو دادم دیگه قطع کردم
فکرم کلا درگیر اون ناشناسه بود
که کیه؟
میخواد چیکار کنه؟
این جور چیزا
فکرم در گیر این جور چیزا بود که فکرم رفت پیش ا.ت
به ا.ت گفتم که امروز عصری باهم بریم بیرون
از اینکه میخوام با ا.ت برم بیرون خیلی خوشحال
ا.ت منو یاد یکی از دوستای قدیمم که خیلی دوستش داشتم میندازه
ا.ت خیلی هم از نظر قیافه ای شبیه شه حتی رفتار کردنش،صحبت کردنش،با کاراش منو خیلی یادش میندازه
بخاطر همین باهاش احساس راحتی دارم
ولی نباید حسم به ا.ت بیشتر بشه این فقط یه بازی نباید به ا.ت حسی پیدا کنم
ویو ا.ت
با مامانم رفتیم مغازه که در مغازه رو باز کرد و باز کرد کار کرد
منم داشتم توی کاراش بهش کمک میکردم
خب راستش من از کوتاه کردن مو چیزی بلد نیستم برا همین نمیتونم در این زمینه به مامانم کمک کنم
به جاش مغازه رو تمیز کردم یا کسایی که می آمدن برای آرایش رو کاراشون رو انجام میدادم
خلاصه به مامانم توی مغازه توی کاراش کمک کردم
که یادم افتاد که قراره امروز با تهیونگ برم بیرون
اینقدر در گیر مامانم بودم که یادم رفته بود قراره با تهیونگ برم بیرون
الان ساعت ۳:۲۳ دیقه اس بهتر که الان برم خونه
برا همین رفتم به مامانم که داشت با یکی از دوستای قدیمیش که میاد بهش سر میزنه حرف میزد گفتم
+مامان من باید برم
مامان ا.ت: کجا؟من فکر کردم که امشب پیشم میمونی
+واقعا خیلی شرمنده ام مامان ولی به یکی قول دادم که باهاش برم بیرون
مامان ا.ت: به کی؟نکنه با پسر دوست شدی؟
+چی؟
دوست مامان ا.ت: واقعا؟با پسر دوست شدی؟چه خوب
+چی نه نه
مامان ا.ت: نه؟
+اعم خب چرا اره
مامان ا.ت: حالا اره یا نه؟
+مامانی داستانش مفصل بعدا برات میگم الان باید برم
مامان ا.ت:باشه
+باشه پس بعدا میبینمت
مامان ا.ت: مواظب خودت باش
+تو هم همینطور زیاد کار نکن
۸.۷k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.