دوپارتی
دیگه خسته شده بودی از اینکه هنوز خانواده دراکو رو ندیدی پس رفتی بهش گفتی ا/ت:من همین امشب باید خانوادتون ببینم دراکو:باشه ولی چرا انقدر یهویی
ا/ت: خسته شدم از این رابطه پنهان دراکو رفت سمت عمارتشون نگاه ساعت کردی دیدی ساعت چهار بود و تو باید ساعت شیش عمارت ملفوی ها میبودی. رفتی دوش گرفتی و رفتی جلو آینه و موهاتو خشک کردی بعدش رفتی سمت کمد و یه لباس مشکی ساده(اسلاید دو) پوشیدی چون عادت به آرایش نداشتی فقط یه رژ زدی و به سمت عمارت را افتادی وقتی رسیدی عمارت روبه روت وایب دارک و جالبی داشت در زدی و به داخل رفتی که با یه خانم که انگار مادر دراکو بود روبه رو شدی بهش سلام کردی ا/ت:سلام من ا/ت هستم دوست دراکو هستم از دیدنتون خوشحالم که یهو صدای دراکو اومد دوست نه گرل فرندم😅😅 بهش چشم غره ای کردی و اومد نزیک و بهت سلام کرد دراکو:سلام بیب ا/ت:سلام پدرت نیست دراکو:نه برای انجام یه کاری رفته و تا هفته دیگه نمیاد وقتی دیدی نارسیسا داره ازتون دور میشه روبه دارکو کردی واقع تو اون کت و شلوار لعنتی واقعا جذاب شده بود رفتم نزیک و لباشو بوسیدی(چرا من خجالت کشیدم) بعد چند ثانیه ازش جدا شدی تا مادرش متوجه نشه دراکو با تعجب بهت نگاه کرد بهش یه لبخند زدی و رفتی رو یه یکی از مبل ها نشستی دراکو نشست روبه روت و یه چشمک بهت زد لبخندت پر رنگ تر شد که مادرش اومد نشست رو یکی از مبلا و شروع کرد به سوال پرسیدن در مورد خانوادم که بالاخره ولم کرد
میدونم خیلی بعد شد ولی اگر دوست داشتید لایک کنید برید پارت بعدم بخونید😅🫠🙂
ا/ت: خسته شدم از این رابطه پنهان دراکو رفت سمت عمارتشون نگاه ساعت کردی دیدی ساعت چهار بود و تو باید ساعت شیش عمارت ملفوی ها میبودی. رفتی دوش گرفتی و رفتی جلو آینه و موهاتو خشک کردی بعدش رفتی سمت کمد و یه لباس مشکی ساده(اسلاید دو) پوشیدی چون عادت به آرایش نداشتی فقط یه رژ زدی و به سمت عمارت را افتادی وقتی رسیدی عمارت روبه روت وایب دارک و جالبی داشت در زدی و به داخل رفتی که با یه خانم که انگار مادر دراکو بود روبه رو شدی بهش سلام کردی ا/ت:سلام من ا/ت هستم دوست دراکو هستم از دیدنتون خوشحالم که یهو صدای دراکو اومد دوست نه گرل فرندم😅😅 بهش چشم غره ای کردی و اومد نزیک و بهت سلام کرد دراکو:سلام بیب ا/ت:سلام پدرت نیست دراکو:نه برای انجام یه کاری رفته و تا هفته دیگه نمیاد وقتی دیدی نارسیسا داره ازتون دور میشه روبه دارکو کردی واقع تو اون کت و شلوار لعنتی واقعا جذاب شده بود رفتم نزیک و لباشو بوسیدی(چرا من خجالت کشیدم) بعد چند ثانیه ازش جدا شدی تا مادرش متوجه نشه دراکو با تعجب بهت نگاه کرد بهش یه لبخند زدی و رفتی رو یه یکی از مبل ها نشستی دراکو نشست روبه روت و یه چشمک بهت زد لبخندت پر رنگ تر شد که مادرش اومد نشست رو یکی از مبلا و شروع کرد به سوال پرسیدن در مورد خانوادم که بالاخره ولم کرد
میدونم خیلی بعد شد ولی اگر دوست داشتید لایک کنید برید پارت بعدم بخونید😅🫠🙂
۲۸۳
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.